193
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

زينب خواهرش سر و صدا را شنيد و به برادر خود نزديك شد و گفت: «برادر! صداها را كه نزديك مى‏شوند نمى‏شنوى؟». گويد: حسين سر برداشت و گفت: «پيمبر خدا را به خواب ديدم كه به من گفت: امشب پيش ما ميايى». گويد: خواهر حسين به صورت خويش زد و گفت: «واى من!». گفت: «واى از تو دور! خواهركم آرام باش. رحمانت رحمت كند». گويد: عبّاس بن على گفت: «برادر! قوم آمدند». حسين گفت: «عبّاس برادرم! جانم فدايت! برنشين و پيش آنها برو و بگو: چه كار داريد و مقصودتان چيست؟ و بپرس براى چه آمده‏اند؟».

گويد: عبّاس پيش آنها رفت و با حدود بيست سوار و از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر مقابلشان رسيد و گفت: «چه انديشيده‏ايد و چه مى‏خواهيد؟». گفتند: «دستور امير آمده كه به شما بگوييم به حكم امير، تسليم شويد، يا با شما جنگ مى‏كنيم». گفت: «شتاب مكنيد تا پيش ابو عبد اللّه‏ بازگردم و آنچه را گفتيد، با وى بگويم». گويد: توقف كردند و گفتند: «او را ببين و اين را با وى بگوى، آن گاه با گفته وى پيش ما بيا». گويد: عبّاس بازگشت و به تاخت، پيش حسين رفت تا خبر را به وى بگويد. ياران وى با قوم به سخن ايستادند. حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت: «اگر خواهى، با اين قوم سخن كن و اگر خواهى، من سخن كنم». زهير گفت: «تو اين را آغاز كردى، تو با آنها سخن كن».

گويد: حبيب بن مظاهر با آنها گفت: «به خدا قومى كه فردا به پيشگاه خدا روند و فرزند پيمبر او را عليه‏السلام با كسان و خاندان وى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و بندگان سحرخيز و ذكرگوى اين شهر را كشته باشند، به نزد خداى، قوم بدى باشند!». عزرة بن قيس گفت: «تو هر چه بتوانى، خودت را پاك مى‏نمايى». زهير گفت: «اى عزره! خدا او را پاك كرده و هدايت بخشيده. اى عزره! از خدا بترس كه من نيكخواه تواَم. تو را به خدا از جمله كسانى مباش كه گم‏راهان را براى كشتن نفوس پاك، كمك مى‏كنند». گفت: «اى زهير! تو به نزد ما از شيعيان مردم اين خاندان نبودى؛ بلكه دوستدار عثمان بودى». گفت: «اين جا بودنم را دليل اين نمى‏گيرى كه از آنها هستم. به خدا هرگز به وى نامه‏اى ننوشتم و هرگز كسى را به سوى او نفرستادم و هرگز وعده يارى خويش را به او ندادم! ولى راه، من و او را به هم رسانيد و چون او را بديدم، پيمبر خدا را با قرابت وى با پيمبر به ياد آوردم و بدانستم كه سوى دشمن خويش و دسته شما روان است و چنين ديدم كه يارى‏اش كنم و جزو دسته او باشم و براى حفظ حقّ خدا و حقّ پيمبر كه شما به تباهى داده‏ايد، مدافع وى باشم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
192

قال: فلطمت اُخته وجهها وقالت: يا ويلتا! فقال: ليس لك الويل يا اُخيّة، اسكني رحمكِ الرحمان! وقال العبّاس بن عليّ: يا أخي، أتاك القوم، قال: فنهض، ثمّ قال: يا عبّاس، اركب بنفسي أنت يا أخي حتّى تلقاهم فتقول لهم: ما لكم؟ وما بدا لكم؟ وتسألهم عمّا جاء بهم؟

فأتاهم العبّاس، فاستقبلهم في نحو من عشرين فارساً فيهم زهير بن القين وحبيب بن مظاهر، فقال لهم العبّاس: ما بدا لكم؟ وما تريدون؟ قالوا: جاء أمر الأمير بأن نعرض عليكم أن تنزلوا على حكمه أو ننازلكم، قال: فلا تعجلوا حتّى أرجع إلى أبي عبداللّه‏ فأعرض عليه ما ذكرتم.

قال: فوقفوا ثمّ قالوا: القه فأعلمه ذلك، ثمّ ألقنا بما يقول.

قال: فانصرف العبّاس راجعاً يركض إلى الحسين يخبره بالخبر، ووقف أصحابه يخاطبون القوم، فقال حبيب بن مظاهر لزهير بن القين: كلّم القوم إن شئت وإن شئت كلّمتهم، فقال له زهير: أنت بدأت بهذا، فكن أنت تكلّمهم، فقال له حبيب بن مظاهر:

أما واللّه‏، لبئس القوم عند اللّه‏ غداً قوم يقدمون عليه قد قتلوا ذرّيّة نبيّه عليه‏السلام وعترته وأهل بيته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وعبّاد أهل هذا المصر المجتهدين بالأسحار، والذاكرين اللّه‏ كثيراً، ۵ / ۴۱۷

فقال له عزرة بن قيس: إنّك لتزكّي نفسك ما استطعت، فقال له زهير: يا عزرة، إنّ اللّه‏ قد زكّاها وهداها، فاتّق اللّه‏ يا عزرة فإنّي لك من الناصحين، أنشدُك اللّه‏ يا عزرة أن تكون ممّن يعين الضلال على قتل النفوس الزكية!

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45740
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به