191
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: شمر بن ذى الجوشن با نامه عبيد اللّه‏ بن زياد، پيش عمر بن سعد آمد و چون نامه را بدو داد كه بخواند، عمر بدو گفت: «چه كردى؟ واى تو! خدا خانه‏ات را نزديك نكند و چيزى را كه به سبب آن پيش من آمده‏اى، زشت بدارد. به خدا دانم كه تو نگذاشتى كه آنچه را به او نوشته بودم، بپذيرد و كارى را كه اميد داشتم به صلاح آيد، تباه كردى. به خدا حسين تسليم نمى‏شود كه جانى والامنش، ميان دو پهلوىِ اوست!». شمر بدو گفت: «به من بگو چه خواهى كرد؟ فرمان اميرت را اجرا مى‏كنى و دشمن او را مى‏كشى؟ اگر نه، سپاه و اردو را با من گذار». گفت: «نه. خودم اين كار را عهده مى‏كنم». گفت: «پس سالار، تو باش».

گويد: شامگاه پنجشنبه، نُه روز از محرّم رفته، سوى حسين حمله برد. شمر بيامد و نزديك ياران حسين ايستاد و گفت: «پسران خواهر ما بيايند». گويد: عبّاس و جعفر و عثمان، پسران على پيش وى آمدند و گفتند: «چه كار دارى و چه مى‏خواهى؟». گفت: «اى پسران خواهر ما! شما در امانيد». جوانان بدو گفتند: «خدايت لعنت كند! امانت را نيز لعنت كند! اگر دايى ما بودى، در اين حال كه پسر پيمبر خدا امان ندارد، به ما امان نمى‏دادى». گويد: آن گاه عمر بن سعد ندا داد: «اى سپاه خدا! برنشين و خوش‏دل باش». و با كسان سوار شد و از پس نماز پسينگاه، سوى آنها حمله بُرد. حسين بر در خيمه نشسته بود و به شمشير خويش تكيه داشت و در حال چُرت، سرش پايين افتاده بود.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
190

قال: نعم ونعمة عين، فأمر كاتبه، فكتب لهم أماناً، فبعث به عبداللّه‏ بن أبي المحلّ مع مولى له يقال له: كزمان، فلمّا قدم عليهم دعاهم، فقال: هذا أمان بعث به خالكم، فقال له الفتية: أقرئ خالنا السلام، وقل له: أن لا حاجة لنا في أمانكم، أمان اللّه‏ خير من أمان ابن سميّة.

قال: فأقبل شمر بن ذي الجوشن بكتاب عبيد اللّه‏ بن زياد إلى عمر بن سعد، فلمّا قدم به عليه فقرأه قال له عمر: ما لك ويلك! لا قرّب اللّه‏ دارك، وقبّح اللّه‏ ما قدمت به عليَّ! واللّه‏، إنّي لأظنّك أنت ثنيته أن يقبل ما كتبت به إليه، أفسدت علينا أمراً كنّا رجونا أن يصلح! لا يستسلم واللّه‏ حسين، إنّ نَفَساً أبيّة لبين جنبيه.

فقال له شمر: أخبرني ما أنت صانع؟ أ تمضي لأمر أميرك وتقتل عدوّه؟ وإلاّ ۵ / ۴۱۶

فخلّ بيني وبين الجند والعسكر.

قال: لا ولا كرامة لك، وأنا أتولّى ذلك، قال: فدونك، وكن أنت على الرجال.

قال: فنهض إليه عشيّة الخميس لتسع مضين من المحرّم، قال: وجاء شمر حتّى وقف على أصحاب الحسين، فقال: أين بنو اُختنا؟

فخرج إليه العبّاس وجعفر وعثمان بنو عليّ، فقالوا له: مالك وما تريد؟

قال: أنتم يا بني اُختي آمنون، قال له الفتية: لعنك اللّه‏ ولعن أمانك! لئن كنت خالنا أ تؤمننا وابن رسول اللّه‏ لا أمان له؟!

قال: ثمّ إنّ عمر بن سعد نادى: يا خيل اللّه‏، اركبي وابشري، فركب في الناس، ثمّ زحف نحوهم بعد صلاة العصر، وحسين جالس أمام بيته محتبياً بسيفه؛ إذ خفق برأسه على ركبتيه، وسمعت اُخته زينب الصيحة فدنت من أخيها، فقالت: يا أخي، أما تسمع الأصوات قد اقتربت؟! قال: فرفع الحسين رأسه فقال: إنّي رأيت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في المنام، فقال لي: إنّك تروح إلينا.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38876
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به