185
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: ياران حسين با مَشك‏ها بيامدند و آب را پيش وى بردند.

هانى بن ثبيت حضرمى ـ كه هنگام كشته شدن حسين حضور داشته بود ـ گويد: «حسين عليه‏السلام عمرو بن قرظه انصارى را پيش عمر بن سعد فرستاد كه: امشب ميان اردوگاه من و اردوگاه خودت مرا ببين».

گويد: عمر بن سعد با حدود بيست سوار بيامد. حسين نيز با همانند آن بيامد و چون به هم رسيدند، حسين به ياران خويش گفت كه دور شوند. عمر بن سعد نيز با ياران خويش چنين گفت.

گويد: از آنها دور شديم چندان كه صدا و سخنشان را نمى‏شنيديم. سخن كردند و طول دادند تا پاسى از شب برفت. پس از آن، هر كدام با يارانشان سوى اردوگاه خويش بازگشتند و كسان در باره آنچه ميانشان رفته بود، به پندار سخن كردند، پنداشتند كه حسين به عمر بن سعد گفته بود: «با من پيش يزيد بن معاويه بيا و دو اردو را به جاى مى‏گذاريم». عمر گفته بود: «در اين صورت، خانه‏ام را ويران مى‏كنند». گفته بود: «من آن را برايت مى‏سازم». گفته بود: «املاكم را مى‏گيرند». گفته بود: «از اموال خودم در حجاز، بهتر از آن به تو مى‏دهم». گويد: و عمر اين را خوش نداشته بود.

گويد: كسان بى‏آن كه چيزى شنيده باشند يا دانسته باشند، چنين مى‏گفتند و ميانشان رواج يافته بود.

ابو مخنف گويد: امّا آنچه مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير و ديگر اهل روايت گفته‏اند و جمع راويان بر آن رفته‏اند، اين است كه چنين گفت: «يكى از سه چيز را از من بپذيريد: يا به همان جا كه از آن آمده‏ام بازمى‏گردم، يا دست در دست يزيد بن معاويه مى‏نهم كه در كار فيما بين، رأى خويش را بگويد يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى‏خواهيد بفرستيد كه يكى از مردم مرز باشم و حقوق و تكاليفى همانند آنها داشته باشم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
184

رحالهم، فقالوا: امضوا، ووقفوا دونهم، فعطف عليهم عمرو بن الحجّاج وأصحابه واطّردوا قليلاً، ثمّ إنّ رجلاً من صداء طعن من أصحاب عمرو بن الحجّاج، طعنه نافع بن هلال، فظنّ أنّها ليست بشيء، ثمّ إنّها انتقضت بعد ذلك، فمات منها، وجاء أصحاب حسين بالقرب فأدخلوها عليه.

قال أبو مخنف: حدّثني أبو جناب، عن هانئ بن ثبيت الحضرمي ـ وكان قد شهد قتل الحسين، قال: بعث الحسين عليه‏السلام إلى عمر بن سعد عمرو بن قرظة بن كعب الأنصاري: أنّ القني الليل بين عسكري وعسكرك.

قال: فخرج عمر بن سعد في نحو من عشرين فارساً، وأقبل حسين في مثل ذلك، فلمّا التقوا أمَرَ حسين أصحابه أن يتنحّوا عنه، وأمر عمر بن سعد أصحابه بمثل ذلك، قال: فانكشفنا عنهما بحيث لا نسمع أصواتهما ولا كلامهما، فتكلّما فأطالا حتّى ذهب من الليل هزيع، ثمّ انصرف كلّ واحد منهما إلى عسكره بأصحابه، وتحدّث الناس فيما بينهما، ظنّاً يظنّونه أنّ حسيناً قال لعمر بن سعد: اخرج معي إلى يزيد بن معاوية وندع العسكرين، قال عمر: إذن تُهدم داري، قال: أنا أبنيها لك، قال: إذن تُؤخذ ضياعي، قال: إذن أعطيك خيراً منها من مالي بالحجاز، قال: فتكرّه ذلك عمر، قال: فتحدّث الناس بذلك، وشاع فيهم من غير أن يكونوا سمعوا من ذلك شيئاً ولا علموه.

قال أبو مخنف: وأمّا ما حدّثنا به المجالد بن سعيد والصقعب بن زهير الأزدي وغيرهما من المحدّثين، فهو ما عليه جماعة المحدّثين، قالوا: إنّه قال: اختاروا منّي خصالاً ثلاثاً: إمّا أن أرجع إلى المكان الذي أقبلت منه، وإمّا أن أضع يدي في يد يزيد بن معاوية، فيرى فيما بيني وبينه رأيه، وإمّا أن تسيّروني إلي أيّ ثغر من ثغور المسلمين شئتم، فأكون رجلاً من أهله، لي ما لهم وعليَّ ما عليهم.

تعداد بازدید : 39809
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به