گويد: ياران حسين با مَشكها بيامدند و آب را پيش وى بردند.
هانى بن ثبيت حضرمى ـ كه هنگام كشته شدن حسين حضور داشته بود ـ گويد: «حسين عليهالسلام عمرو بن قرظه انصارى را پيش عمر بن سعد فرستاد كه: امشب ميان اردوگاه من و اردوگاه خودت مرا ببين».
گويد: عمر بن سعد با حدود بيست سوار بيامد. حسين نيز با همانند آن بيامد و چون به هم رسيدند، حسين به ياران خويش گفت كه دور شوند. عمر بن سعد نيز با ياران خويش چنين گفت.
گويد: از آنها دور شديم چندان كه صدا و سخنشان را نمىشنيديم. سخن كردند و طول دادند تا پاسى از شب برفت. پس از آن، هر كدام با يارانشان سوى اردوگاه خويش بازگشتند و كسان در باره آنچه ميانشان رفته بود، به پندار سخن كردند، پنداشتند كه حسين به عمر بن سعد گفته بود: «با من پيش يزيد بن معاويه بيا و دو اردو را به جاى مىگذاريم». عمر گفته بود: «در اين صورت، خانهام را ويران مىكنند». گفته بود: «من آن را برايت مىسازم». گفته بود: «املاكم را مىگيرند». گفته بود: «از اموال خودم در حجاز، بهتر از آن به تو مىدهم». گويد: و عمر اين را خوش نداشته بود.
گويد: كسان بىآن كه چيزى شنيده باشند يا دانسته باشند، چنين مىگفتند و ميانشان رواج يافته بود.
ابو مخنف گويد: امّا آنچه مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير و ديگر اهل روايت گفتهاند و جمع راويان بر آن رفتهاند، اين است كه چنين گفت: «يكى از سه چيز را از من بپذيريد: يا به همان جا كه از آن آمدهام بازمىگردم، يا دست در دست يزيد بن معاويه مىنهم كه در كار فيما بين، رأى خويش را بگويد يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مىخواهيد بفرستيد كه يكى از مردم مرز باشم و حقوق و تكاليفى همانند آنها داشته باشم».