179
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: و چون اصرار وى را بديد گفت: «مى‏روم». پس با چهار هزار كس برفت و فرداى روزى كه حسين در نينوا فرود آمده بود، به نزد وى رسيد.

گويد: عمر بن سعد خواست عزرة بن قيس احمسى را سوى حسين عليه‏السلام فرستد، به او گفت: «پيش وى برو و بپرس براى چه آمده و چه مى‏خواهد؟». گويد: عزره از جمله كسانى بود كه به حسين نامه نوشته بودند و شرم كرد كه پيش وى رَود.

گويد: اين كار را به سرانى كه به حسين، نامه نوشته بودند عرضه كرد؛ امّا همگى دريغ كردند و نپذيرفتند.

گويد: كثير بن عبد اللّه‏ شعبى كه يكّه‏سوارى دلير بود و از هيچ كارى روى‏گردان نبود، پيش وى آمد و گفت: «من پيش وى مى‏روم. به خدا اگر بخواهى به غافلگيرى مى‏كشمش!». عمر بن سعد گفت: «نمى‏خواهم به غافلگيرى كشته شود. پيش وى برو و بپرس براى چه آمده و چه مى‏خواهد؟». گويد: كثير بيامد و چون ابو ثمامه صاعدى او را بديد، به حسين گفت: «اى ابو عبد اللّه‏! خدايت قرين صلاح بدارد! شرورترين مردم زمين كه به خونريزى و غافل‏كشى از همه جسورتر است، سوى تو آمده».

گويد: ابو ثمامه نزديك وى رفت و گفت: «شمشير خويش را بگذار». گفت: «نه، من فرستاده‏ام. اگر گوش مى‏گيريد پيامى را كه به من داده‏اند، مى‏رسانم و اگر ابا داريد، از پيش شما باز مى‏روم». گفت: «من دسته شمشيرت را مى‏گيرم آن گاه مقصود خويش را بگوى». گفت: «به خدا نبايد دست به آن بزنى!». گفت: «پيامى را كه آورده‏اى بگوى و من از طرف تو مى‏رسانم. نمى‏گذارم به او نزديك شوى كه تو بدكاره‏اى». گويد: «پس به هم ناسزا گفتند و كثير، پيش عمر بن سعد رفت و قضيه را با وى بگفت.

گويد: پس از آن، عمر بن سعد، قرة بن قيس حنظلى را پيش خواند و گفت: «اى قره، واى تو! حسين را ببين و از او بپرس براى چه آمده و چه مى‏خواهد؟». گويد: قره، سوى حسين روان شد و چون حسين او را بديد كه مى‏آيد گفت: «اين را مى‏شناسيد؟». حبيب بن مظاهر گفت: «بله، اين يكى از طايفه حنظله است از قبيله تميم. خواهرزاده ماست. من او را به حُسن عقيدت مى‏شناختم و گمان نداشتم در اين جا حاضر شود». گويد: قره بيامد و به حسين سلام گفت و پيام عمر بن سعد را بدو رسانيد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
178

فقال له ابن زياد: لا تُعلمني بأشراف أهل الكوفة، ولستُ أستامرك فيمن اُريد أن أبعث، إن سرت بجندنا، وإلاّفابعث إلينا بعهدنا، فلمّا رآه قد لجّ قال: فإنّي سائر، قال: فاقبل في أربعة آلاف حتّى نزل بالحسين من الغد من يوم نزل الحسين نينوى.

قال: فبعث عمر بن سعد إلى الحسين عليه‏السلام عزرة بن قيس الأحمسي، فقال: ائته فسله ما الذي جاء به؟ وماذا يريد؟ وكان عزرة ممّن كتب إلى الحسين، فاستحيا منه أن يأتيه، قال: فعرض ذلك على الرؤساء الذين كاتبوه، فكلّهم أبى وكرهه.

قال: وقام إليه كثير بن عبداللّه‏ الشعبي ـ وكان فارساً شجاعاً ليس يردّ وجهه شيء ـ فقال: أنا اذهب إليه، واللّه‏، لئن شئت لافتكنّ به، فقال له عمر بن سعد: ما اُريد أن يفتك به، ولكن ائته فسله ما الذي جاء به؟ قال: فأقبل إليه.

فلمّا رآه أبو ثمامة الصائدي قال للحسين: أصلحك اللّه‏ أبا عبداللّه‏! قد جاءك شرّ أهل الأرض وأجرؤ‏ه على دم وأفتكه، فقام إليه، فقال: ضع سيفك، قال: لا واللّه‏ ولا كرامة، إنّما أنا رسول، فإن سمعتم منّي أبلغتكم ما اُرسلت به إليكم، وإن أبيتم انصرفت عنكم، فقال له: فإنّي آخذ بقائم سيفك، ثمّ تكلّم بحاجتك، قال: لا واللّه‏، لا تمسّه، فقال له: أخبرني ما جئت به وأنا اُبلغه عنك، ولا أدعك تدنو منه، فإنّك فاجر! قال: فاستبّا، ثمّ انصرف إلى عمر بن سعد فأخبره الخبر.

۵ / ۴۱۱

قال: فدعا عمر قرّة بن قيس الحنظلي، فقال له: ويحك يا قرّة! القَ حسيناً فسله ما جاء به؟ وما ذا يريد؟ قال: فأتاه قرّة بن قيس، فلمّا رآه الحسين مقبلاً قال: أ تعرفون هذا؟ فقال حبيب بن مظاهر: نعم، هذا رجل من حنظلة تميمي، وهو ابن اُختنا، ولقد كنت أعرفه بحسن الرأي، وما كنت أراه يشهد هذا المشهد، قال: فجاء حتّى سلّم على الحسين، وأبلغه رسالة عمر بن سعد إليه له.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39986
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به