171
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: حسين برفت تا به قصر بنى مقاتل رسيد و آن جا فرود آمد و ديد كه خيمه‏اى آن جا زده‏اند.

شعبى گويد: حسين بن على ـ رضى اللّه‏ عنه ـ گفت: «اين خيمه از كيست؟». گفتند: «از عبيد اللّه‏ بن حرّ جعفى». گفت: «او را پيش من بخوانيد». و كس به طلب او فرستاد.

گويد: چون فرستاده برفت گفت: «اينك حسين بن على، تو را مى‏خواند». عبيد اللّه‏ گفت: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون! به خدا از كوفه در آمدم كه وقتى حسين وارد مى‏شود، آن جا نباشم! به خدا نمى‏خواهم او را ببينم و او مرا ببيند!». گويد: فرستاده بيامد و خبر را با وى بگفت.

گويد: حسين پاپوش خويش برگرفت و به پا كرد و برخاست و بيامد و به نزد عبيد اللّه‏ وارد شد و سلام گفت و بنشست و او را دعوت كرد كه در كار قيام با وى همراه شود؛ امّا ابن حر، همان گفته را براى وى تكرار كرد.

حسين گفت: «اگر يارى ما نمى‏كنى، از خدا بترس و جزو كسانى كه با ما پيكار مى‏كنند مباش. به خدا هر كه بانگ ما را بشنود و يارى‏مان نكند، به هلاكت افتد». گفت: «امّا اين هرگز نخواهد شد. إن شاء اللّه‏!». گويد: «آن گاه حسين عليه‏السلام از پيش وى برخاست و به محلّ خويش بازگشت». عقبة بن سمعان گويد: وقتى آخر شب شد، حسين به ما گفت: آبگيرى كنيم. آن گاه دستور حركت داد و ما به راه افتاديم.

گويد: وقتى از قصر بنى مقاتل حركت كرديم و لختى برفتيم، حسين چرتى زد و آن گاه به خود آمد و مى‏گفت: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون و الحمد للّه‏ رب العالمين» و اين را دو بار يا سه بار گفت.

گويد: پسرش على بر اسب خويش بيامد و گفت: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون و الحمد للّه‏ رب العالمين، پدر جان! فدايت شوم! حمد و إنّا للّه‏ براى چه مى‏گويى؟». گفت: «پسركم! چرتم گرفت و سوارى بر اسبى ديدم كه گفت: قوم روان است و مرگ‏ها نيز روان اند، و بدانستم كه از مرگ ما خبرمان مى‏دهند». گفت: «پدر جان! خدا بد برايت نياورَد! مگر ما بر حق نيستيم؟». گفت: «قسم به مرجع بندگان! چرا». گفت: «پدر جان! چه اهميت دارد؛ بر حقْ جان مى‏دهيم». گفت: «خداى، نكوترين پاداشى كه به خاطر پدرى به فرزندى داده، تو را دهد».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
170

شيئاً ما كنت تصنعه قبل اليوم، فأخبرتهم بما اُريد، و أقبلت في طريق بني ثعل حتّى إذا دنوت من عذيب الهجانات، استقبلني سماعة بن بدر، فنعاه إليَّ، فرجعت.

قال: ومضى الحسين عليه‏السلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل، فنزل به، فإذا هو بفسطاط مضروب.

قال أبو مخنف: حدّثني المجالد بن سعيد، عن عامر الشعبي، أنّ الحسين بن عليّ رضى‏الله‏عنه قال: لمن هذا الفسطاط؟ فقيل: لعبيد اللّه‏ بن الحرّ الجعفي، قال: ادعوه لي، وبعث إليه، فلمّا أتاه الرسول، قال: هذا الحسين بن عليّ يدعوك، فقال عبيد اللّه‏ بن الحرّ: إِنَّا للّه‏ِِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! و اللّه‏، ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهة أن يدخلها الحسين وأنا بها، واللّه‏، ما اُريد أن أراه ولا يراني، فأتاه الرسول فأخبره، فأخذ الحسين نعليه فانتعل، ثمّ قام فجاءه حتّى دخل عليه، فسلّم وجلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد إليه ابن الحرّ تلك المقالة.

فقال: فإلاّ تنصرنا فاتّق اللّه‏ أن تكون ممّن يقاتلنا، فو اللّه‏، لا يسمع واعيتنا أحد ثمّ لا ينصرنا إلاّ هلك، قال: أمّا هذا فلا يكون أبداً إن شاء اللّه‏، ثمّ قام الحسين عليه‏السلام من عنده حتّى دخل رحله.

قال أبو مخنف: حدّثني عبد الرحمن بن جندب، عن عقبة بن سمعان، قال: لمّا كان في آخر الليل أمر الحسين بالاستقاء من الماء، ثمّ أمرنا بالرحيل، ففعلنا، قال: فلمّا ارتحلنا من قصر بني مقاتل وسرنا ساعة خفقَ الحسين برأسه خفقة، ثمّ انتبه وهو يقول: إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون والحمد للّه‏ ربّ العالمين! قال: ففعل ذلك مرّتين أو ثلاثاً.

قال: فأقبل إليه ابنه عليّ بن الحسين على فرس له فقال: إِنَّا لِلهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، والحمد للّه‏ ربّ العالمين! يا أبتِ، جعلت فداك! مِمَّ حمدت اللّه‏ واسترجعت؟

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39088
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به