165
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: زهير بن قين بجلى برخاست و به ياران خويش گفت: «شما سخن مى‏كنيد يا من سخن كنم؟». گفتند: «تو سخن كن». گويد: پس او حمد خدا گفت و ثناى وى كرد و گفت: «اى پسر پيمبر ـ كه خدايت قرين هدايت بدارد ـ ! گفتار تو را شنيديم. به خدا اگر دنيا براى ما باقى بود و در آن جاويد بوديم و يارى و پشتيبانىِ تو موجب جدايى از دنيا بود، قيام با تو را بر اقامت دنيا مرجّح مى‏داشتيم». گويد: حسين براى وى دعا كرد و سخن نيك گفت.

گويد: حر بيامد و با وى همراه شد و مى‏گفت: «اى حسين! تو را به خدا در انديشه خودت باش. صريح مى‏گويم كه به نظر من اگر جنگ كنى، حتماً كشته مى‏شوى. اگر با تو بجنگند، حتماً نابود مى‏شوى». حسين گفت: «مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ مگر بيشتر از اين چيزى هست كه مرا بكشيد؟ نمى‏دانم با تو چه بگويم. شعر آن مرد اوسى را كه با پسر عموى خويش گفت، با تو مى‏گويم كه وقتى به يارى پيمبر خدا مى‏رفت به او گفته بود: كجا مى‏روى كه كشته مى‏شوى؟ و به پاسخ گفته بود:

مى‏روم كه مرگ براى مرد، عار نيست

اگر نيّت پاك دارد و مسلمان است

و پيكار مى‏كند و به جان از مردان پارسا پشتيبانى مى‏كند

و از بدى جدا گشته و در راه خدا كشته شود بر او عار نيست

گويد: و چون حر اين سخن بشنيد، از او كناره گرفت. وى با يارانش از يك سو مى‏رفت و حسين از سوى ديگر، تا به عذيب هجانات رسيدند. و چنان بود كه كُرّه‏هاى دور كه نعمان را در آن جا مى‏چرانيده بودند. ناگهان چهار كس را ديدند كه از كوفه مى‏آمدند، بر مركب‏هاى خويش بودند و اسبى از آنِ نافع بن هلال را به نام كامل، يدك كرده بودند. بلدشان طرماح بن عدى، بر اسب خويش همراهشان بود و شعرى به اين مضمون مى‏خواند:

اى شتر من! از اين كه مى‏رانمت بيم مكن

و شتاب كن كه پيش از سحرگاه،

با بهترين سواران و بهترين مسافران، به مرد والانسب برسى.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
164

قال: فقام زهير بن القين البجلي فقال لأصحابه: تكلّمون أم أتكلّم؟ قالوا: لا، بل تكلّم، فحمد اللّه‏ فأثنى عليه، ثمّ قال: قد سمعنا هداك اللّه‏ يا بن رسول اللّه‏ مقالتك، واللّه‏، لو كانت الدنيا لنا باقية، وكنّا فيها مخلّدين، إلاّ أنّ فراقها في نصرك ومواساتك، لآثرنا الخروج معك على الإقامة فيها.

قال: فدعا له الحسين، ثمّ قال له خيراً، وأقبل الحرّ يسايره وهو يقول له: يا حسين، إنّي اُذكّرك اللّه‏َ في نفسك، فإنّي أشهد لئن قاتلت لتقتلنّ، ولئن قوتلت لتهلكنّ فيما أرى.

فقال له الحسين: أ فبالموتِ تخوّفني؟! وهل يعدو بكم الخطب أن تقتلوني! ما أدري ما أقول لك؟! ولكن أقول كما قال أخو الأوس لابن عمّه، ولقيه وهو يريد نصرة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فقال له:

أين تذهب فإنّك مقتول؟ فقال:

سَأَمضي وما بالَموتِ عارٌ عَلى الفَتى

إذا ما نَوى حَقّاً وجَاهَدُ مُسلما

و آسى الرجالَ الصالحينَ بنفسِهِ

و فارقَ مثبوراً يَغُشُّ ويُرغما

قال: فلمّا سمع ذلك منه الحرّ تنحّى عنه، وكان يسير بأصحابه في ناحية وحسين في ناحية اُخرى، حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات، وكان بها هجائن النعمان ترعى هنالك، فإذا هم بأربعة نفر قد أقبلوا من الكوفة على رواحلهم، يجنبون فرساً لنافع بن هلال يقال له: الكامل، ومعهم دليلهم الطرمّاح بن عديّ على فرسه، وهو يقول:

۵ / ۴۰۵

يا ناقِتَي لا تُذعري مِن زَجري

و شَمّري قَبلَ طلوعِ الفَجرِ

بِخَيرِ رُكبانٍ وخَير سَفرِ

حتّى تَحِلّي بكريمِ النَّجرِ

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39323
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به