151
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

داوود بن على بن عبد اللّه‏ بن عبّاس گويد: پسران عقيل گفتند: «به خدا نمى‏رويم تا انتقاممان را بگيريم، يا همانند برادرمان كشته شويم!». دو راوى اسدى گويند: حسين در ما نگريست و گفت: «از پس اينان زندگى خوش نباشد». گويند: دانستيم كه سرِ رفتن دارد و گفتيم: «خدا براى تو نيكى آرد».

گفت: «خدايتان رحمت كند». گويند: يكى از يارانش بدو گفت: «تو همانند مسلم بن عقيل نيستى. اگر به كوفه برسى، مردم با شتاب سوى تو آيند». دو راوى اسدى گويند: حسين، منتظر ماند تا وقت سحر رسيد و به جوانان و غلامان خويش گفت: «آب بسيار برداريد». گويند: آبگيرى كردند و آن گاه به راه افتادند و برفتند تا به زباله رسيدند.

بكر بن مصعب مزنى گويد: حسين به هر آبگاهى مى‏رسيد، مردم آن جا به دنبال وى مى‏آمدند، تا به زباله رسيد و از كشته شدن برادر شيرى خود، عبد اللّه‏ بن بقطر خبر يافت. عبد اللّه‏ را از راه، سوى مسلم بن عقيل فرستاده بود كه هنوز از كشته شدن وى خبر نيافته بود. سواران حصين بن نمير در قادسيه او را گرفتند و پيش عبيد اللّه‏ بن زياد فرستادند كه بدو گفت: «بالاى قصر برو و دروغگو پسر دروغگو را لعنت گوى. آن گاه فرود آى تا در كار تو بنگرم».

گويد: پس او بالا رفت و چون به مردم نمودار شد، گفت: «اى مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دختر پيمبر خدايم كه او را يارى دهيد و بر ضدّ پسر مرجانه پسر سميه معروفه از او پشتيبانى كنيد». گويد: عبيد اللّه‏ بگفت تا وى را از بالاى قصر به زير انداختند كه استخوانش در هم شكست. هنوز رمقى داشت، يكى به نام عبد الملك بن عمير لخمى، سوى وى آمد و سرش را بُريد و چون اين كار را بر او عيب گرفتند، گفت: «مى‏خواستم راحتش كنم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
150

قال أبو مخنف: حدّثني عمر بن خالد، عن زيد بن عليّ بن حسين، وعن داود بن عليّ بن عبداللّه‏ بن عبّاس، أنّ بني عقيل قالوا: لا واللّه‏، لا نبرح حتّى ندرك ثأرنا، أو نذوق ما ذاق أخونا.

۵ / ۳۹۸

قال أبو مخنف: عن أبي جناب الكلبي، عن عديّ بن حرملة، عن عبداللّه‏ بن سليم والمذرى بن المشمعل الأسديّين، قالا: فنظر إلينا الحسين فقال: لا خير في العيش بعد هؤاء.

قالا: فعلمنا أنّه قد عزم له رأيه على المسير، قالا: فقلنا: خار اللّه‏ لك، قالا: فقال: رحمكما اللّه‏.

قالا: فقال له بعض أصحابه: إنّك واللّه‏ ما أنت مثل مسلم بن عقيل، ولو قدمت الكوفة لكان الناس إليك أسرع.

قال الأسديان: ثمّ انتظر حتّى إذا كان السحر قال لفتيانه وغلمانه: أكثروا من الماء فاستقوا وأكثروا، ثمّ ارتحلوا وساروا حتّى انتهوا إلى زبالة.

قال أبو مخنف: حدّثني أبو عليّ الأنصاري، عن بكر بن مصعب المزني، قال: كان الحسين لا يمرّ بأهل ماء إلاّاتّبعوه حتّى إذا انتهى إلى زبالة سقط إليه مقتل أخيه من الرضاعة، مقتل عبداللّه‏ بن بُقطُر، وكان سرّحه إلى مسلم بن عقيل من الطريق، وهو لا يدري أنّه قد اُصيب، فتلقّاه خيل الحصين بن تميم بالقادسية، فسرّح به إلى عبيد اللّه‏ بن زياد، فقال: اصعد فوق القصر فالعن الكذّاب ابن الكذّاب، ثمّ انزل حتّى أرى فيك رأيي! قال: فصعد، فلمّا أشرف على الناس قال:

أيّها الناس، إنّي رسول الحسين ابن فاطمة بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لتنصروه وتوازروه على ابن مرجانة ابن سمية الدَعِيّ، فأمر به عبيد اللّه‏ فاَُلقي من فوق القصر إلى الأرض، فكسرت عظامه، وبقي به رمق، فأتاه رجل يقال له: عبد الملك بن عمير اللخمي فذبحه، فلمّا عيب ذلك عليه قال: إنّما أردت أن اُريحه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45515
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به