15
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: و چون خبر مرگ معاويه به وليد رسيد، وحشت كرد و آن را سخت مهم شمرد و كس فرستاد و مروان را پيش خواند. و چنان بود كه وقتى وليد به مدينه آمده بود، مروان، نابه‏دلخواه پيش وى آمد و چون وليد اين بديد، در حضور همنشينان خود، ناسزاى او گفت و مروان خبر يافت كه پيش وى نيامد و از او جدايى گرفته بود تا خبر مرگ معاويه رسيد. و چون هلاك معاويه و دستورى كه رسيده بود ـ كه آن كسان را به بيعت وادار كند ـ به نظر وليد، سختْ بزرگ مى‏نمود، به مروان روى آورْد و او را پيش خواند و چون نامه يزيد را براى وى خواند، «إنّا للّه‏» گفت و رحمت فرستاد. آن گاه وليد در باره قضيه با وى مشورت كرد و گفت: «به نظر تو مى‏بايد چه كنم؟».

گفت: «رأى من اين است كه هم‏اكنون اين كسان را پيش از آن كه از مرگ معاويه خبردار شوند، بخواهى و به بيعت و اطاعت بخوانى. اگر بيعت كردند، بپذيرى و دست از آنها بدارى و اگر نپذيرفتند، پيششان آرى و گردنشان بزنى؛ كه اگر از مرگ معاويه خبر يابند، هر كدامشان در ناحيه‏اى قيام كنند و مخالفت و دشمنى نمايند و براى خويشتن دعوت كنند. نمى‏دانم، امّا ابن عمر را مردى مى‏بينم كه به جنگ علاقه ندارد و زمامدارى را در صورتى دوست دارد كه آسان به چنگ وى افتد».

گويد: پس وليد، عبد اللّه‏ بن عمرو بن عثمان را ـ كه جوانى نوسال بود ـ سوى حسين و عبد اللّه‏ بن زبير فرستاد كه آنها را بخوانَد. عبد اللّه‏، آنها را در مسجد يافت كه نشسته بودند و پيش آنها رفت. اين به وقتى بود كه وليد براى كسان نمى‏نشست و كس پيش وى نمى‏رفت. گفت: «امير دعوتتان كرده، اجابتش كنيد». گفتند: «برو، هم‏اكنون مى‏آييم». آن گاه يكى‏شان رو به ديگرى كرد و عبد اللّه‏ بن زبير به حسين گفت: «حدس بزن كه در اين وقت كه به مجلس نمى‏نشيند، براى چه ما را خواسته است؟».

حسين گفت: «به گمانم طغيانگرشان هلاك شده و ما را خواسته تا پيش از آن كه خبر فاش شود، ما را به بيعت وادار كند». عبد اللّه‏ بن زبير گفت: «من نيز جز اين گمان ندارم. مى‏خواهى چه كنى؟».

گفت: «هم‏اكنون جوانانم را فراهم مى‏كنم و مى‏روم و چون به در رسيدم، آنها را مى‏گذارم و پيش وليد مى‏روم». گفت: «وقتى به درون شدى، از او بر تو بيم دارم». گفت: «وقتى پيش او مى‏روم كه قدرت مقاومت داشته باشم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
14

فلمّا أتاه نعي معاوية فظع به، وكبر عليه، فبعث إلى مروان بن الحكم فدعاه إليه ـ وكان الوليد يوم قدم المدينة قدمها مروان متكارهاً ـ فلمّا رأى ذلك الوليد منه شتمه عند جلسائه، فبلغ ذلك مروان، فجلس عنه وصرمه، فلم يزل كذلك حتّى جاء نعي معاوية إلى الوليد، فلمّا عظم على الوليد هلاك معاوية وما أمر به من أخذ هؤاء الرهط بالبيعة، فزع عند ذلك إلى مروان، ودعاه، فلمّا قرأ عليه كتاب يزيد، استرجع وترحّم عليه، واستشاره الوليد في الأمر، وقال: كيف ترى أن نصنع؟

۵ / ۳۳۹

قال: فإنّي أرى أن تبعث الساعة إلى هؤاء النفر فتدعوهم إلى البيعة والدخول في الطاعة، فإن فعلوا قبلت منهم، وكففت عنهم، وإن أبوا قدّمتهم فضربت أعناقهم قبل أن يعلموا بموت معاوية، فإنّهم إن علموا بموت معاوية وثب كلّ امرئ منهم في جانب، وأظهر الخلاف والمنابذة، ودعا إلى نفسه لا أدري؛ أمّا ابن عمر فإنّي لا أراه يرى القتال، ولا يحبّ أنّه يُوَلَّى على الناس، إلاّ أن يدفع إليه هذا الأمر عفواً.

فأرسل عبداللّه‏ بن عمرو بن عثمان ـ وهو إذ ذاك غلام حدث ـ إليهما يدعوهما، فوجدهما في المسجد وهما جالسان، فأتاهما في ساعة لم يكن الوليد يجلس فيها للناس، ولا يأتيانه في مثلها، فقال: أجيبا، الأمير يدعوكما!

فقال له: انصرف، الآن نأتيه، ثمّ أقبل أحدهما على الآخر، فقال عبداللّه‏ بن الزبير للحسين: ظُنّ فيما تراه بعث إلينا في هذه الساعة التي لم يكن يجلس فيها!

فقال حسين: قد ظننت، أرى طاغيتهم قد هلك، فبعث إلينا ليأخذنا بالبيعة قبل أن يفشو في الناس الخبر، فقال: وأنا ما أظنّ غيره، قال: فما تريد أن تصنع؟

قال: أجمع فتياني الساعة، ثمّ أمشي إليه، فإذا بلغت الباب احتبستهم عليه، ثمّ دخلت عليه.

قال: فإنّي أخافه عليك إذا دخلت، قال: لا آتيه إلاّ وأنا على الامتناع قادر.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45921
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به