147
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: به مرد فزارى گفتم: از كار خودتان وقتى كه با حسين بن على آمديد، با من سخن كن.

گفت: «با زهير بن قين بجلى بوديم كه از مكّه در آمديم و با حسين به يك راه بوديم؛ امّا خوش نداشتيم كه با وى به يك منزلگاه باشيم. وقتى حسين روان بود، زهير بن قين به جاى مى‏ماند و چون حسين فرود مى‏آمد، زهير پيش مى‏رفت، تا به منزلگاهى رسيديم كه به ناچار مى‏بايد با وى به يك‏جا باشيم و حسين به سويى فرود آمد، ما نيز به سويى فرود آمديم. نشسته بوديم و از غذايى كه داشتيم، مى‏خورديم كه فرستاده حسين بيامد و سلام داد و در آمد و گفت: «اى زهير پسر قين! ابو عبد اللّه‏، حسين بن على، مرا فرستاده كه پيش وى آيى».

گويد: هر كس هر چه به دست داشت بگذاشت. گويى پرنده بر سرمان نشسته بود. دلهم دختر عمرو، زن زهير بن قين گويد: بدو گفتم: «پسر پيمبر خدا سوى تو مى‏فرستند و نمى‏روى؟ سبحان اللّه‏! چه شود اگر بروى و سخن وى را بشنوى و باز آيى؟». گويد: زهير بن قين برفت و چيزى نگذشت كه خوش‏دل بيامد و چهره‏اش گشاده بود.

گويد: پس بگفت تا خيمه و بار و اثاث وى را پيش آوردند و سوى حسين بردند. آن گاه به زنش گفت: «طلاقى هستى! پيش كسانت برو كه نمى‏خواهم به سبب من بدى به تو رسد». آن گاه به ياران خويش گفت: «هر كس از شما كه مى‏خواهد با من بيايد و گر نه ديدار آخرين است. اينك حديثى براى شما بگويم: به بلنجر حمله برديم، خدا ظفرمان داد و غنيمت‏ها گرفتيم. سلمان باهلى به ما گفت: از فتحى كه خدايتان داد و غنيمت‏ها كه گرفتيد، خرسند شُديد؟

گفتيم: آرى. گفت: وقتى جوانان خاندان محمّد را دريافتيد، از جنگيدن همراه آنها خرسندتر باشيد تا از اين غنيمت‏ها كه گرفته‏ايد. امّا من شما را به خدا مى‏سپارم». زهير گفت: «به خدا پس از آن، پيوسته پيشاپيش قوم بود تا كشته شد».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
146

قال أبو مخنف: فحدّثتني دلهم بنت عمرو امرأة زهير بن القين، قالت: فقلت له: أيَبعثُ إليكَ ابنُ رسول اللّه‏ ثمّ لا تأتيه؟ سبحان اللّه‏! لو أتيته فسمعت من كلامه، ثمّ انصرفت. قالت: فأتاه زهير بن القين، فما لبث أن جاء مستبشراً قد أسفر وجهه.

قالت: فأمر بفسطاطه وثقله ومتاعه فقدّم، وحُمل إلى الحسين، ثمّ قال لامرأته: أنت طالق، الحقي بأهلك، فإنّي لا اُحبّ أن يصيبك من سببي إلاّ خير.

ثمّ قال لأصحابه: من أحبّ منكم أن يتبعني وإلاّ فإنّه آخر العهد، إنّي ساُحدّثكم حديثاً: غزونا بلنجر، ففتح اللّه‏ علينا، وأصبنا غنائم، فقال لنا سلمان الباهلي: أفرحتم بما فتح اللّه‏ عليكم، وأصبتم من الغنائم؟ فقلنا: نعم، فقال لنا: إذا أدركتم شباب آل محمّد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معهم منكم بما أصبتم من الغنائم، فأمّا ۵ / ۳۹۷

أنا فإنّي أستودعكم اللّه‏، قال: ثمّ واللّه‏ ما زال في أوّل القوم حتّى قتل.

قال أبو مخنف: حدّثني أبو جناب الكلبيّ، عن عديّ بن حرملة الأسديّ، عن عبداللّه‏ بن سليم والمذرى بن المشمعل الأسديّين، قالا: لمّا قضينا حجّنا لم يكن لنا همّة إلاّ اللحاق بالحسين في الطريق لننظر ما يكون من أمره وشأنه، فأقبلنا ترقل بنا ناقتانا مسرعين حتّى لحقناه بزرود، فلمّا دنونا منه إذا نحن برجل من أهل الكوفة قد عدل عن الطريق حين رأى الحسين، قالا: فوقف الحسين كأنّه يريده، ثمّ تركه، ومضى ومضينا نحوه، فقال أحدنا لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا فلنسأله، فإن كان عنده خبر الكوفة علمناه، فمضينا حتّى انتهينا إليه، فقلنا: السلام عليك، قال: وعليكم السلام ورحمة اللّه‏، ثمّ قلنا: فَمَن الرجل؟ قال: أسدي: فقلنا: فنحن أسديّان، فَمَن أنت؟ قال: أنا بكير بن المثعبة، فانتسبنا له، ثمّ قلنا: أخبرنا عن الناس وراءك، قال: نعم، لم أخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، فرأيتهما يُجرّان بأرجلهما في السوق.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39896
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به