135
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى به دنبال اين حديث چنين گويد كه: ابن زياد كس پيش هانى فرستاد كه بيامد و بدو گفت: «مگر حرمتت نداشتم؟ مگر اكرامت نكردم؟ مگر چنين نكردم؟». گفت: «چرا». گفت: «پاداش آن چيست؟».

گفت: «اين كه از تو حمايت كنم». گفت: «از من حمايت كنى؟». گويد: پس چوبى را كه پهلوى وى بود برگرفت و او را بزد و بگفت تا بازوهاى وى را ببستند. آن گاه گردنش را بزد، و اين خبر به مسلم بن عقيل رسيد كه قيام كرد و مردم بسيار با وى بود. ابن زياد، خبر يافت و بگفت تا درِ قصر را ببستند و بانگزنى را گفت تا بانگ زند كه: اى سواران خدا! برنشينيد؛ امّا كس جواب او را نداد. در صورتى كه پنداشته بود همه با وى موافقند!

هلال بن يساف گويد: آن شب به نزديك مسجد انصار ديدمشان كه وقتى در راه به راست يا چپ مى‏پيچيدند، گروهى از آنها، سى چهل كس، مى‏رفتند. گويد: در تاريكى شب به بازار رسيد، و وارد مسجد شدند. به ابن زياد گفتند: «به خدا بسيار كس نمى‏بينيم و صداى بسيار كس نمى‏شنويم».

گويد: ابن زياد دستور داد تا سقف مسجد را بكندند و در تيرهاى آن آتش افروختند و نگاه كردند، نزديك پنجاه كس آن جا بود.

گويد: ابن زياد فرود آمد و به منبر رفت و به مردم گفت: «محلّه به محلّه جدا شويد» و هر جماعت به طرف سر محلّه خويش رفتند. جمعى به مقابله آنها آمدند و جنگ انداختند. مسلم به سختى زخمدار شد و كسانى از ياران وى كشته شدند و هزيمت شدند. مسلم برفت و وارد يكى از خانه‏هاى قبيله كنده شد. يكى پيش محمّد بن اشعث آمد كه به نزد ابن زياد نشسته بود و با وى آهسته سخن كرد و گفت: «مسلم در خانه فلانى است». ابن زياد گفت: «با تو چه مى‏گويد؟» گفت: «مى‏گويد، مسلم در خانه فلانى است». ابن زياد، به دو كس گفت: «برويد و او را پيش من آريد». گويد: آن دو كس برفتند و وارد خانه شدند. مسلم به نزد زنى بود كه براى وى آتش افروخته بود و او خون از خويش مى‏شست. بدو گفتند: «بيا، امير، تو را مى‏خواهد». گفت: «براى من قرارى نهيد». گفتند: «اختيار اين كار را نداريم».

گويد: پس با آنها برفت تا پيش ابن زياد رسيد و بگفت تا بازوهاى وى را ببستند. آن گاه بدو گفت: «هى، هى! اى پسر زن ول ـ در روايت ديگر هست كه گفت: اى پسر فلان ـ ! آمده بودى قدرت مرا بگيرى؟». آن گاه بگفت تا گردنش را زدند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
134

زاد الحسين بن نصر في حديثه: فأرسل إلى هانئ فأتاه، فقال: أ لم أوقرك؟ أ لم أكرمك؟ أ لم أفعل بك؟ قال: بلى، قال: فما جزاء ذلك؟

قال: جزاؤ‏ه أن أمنعك، قال: تمنعني؟! قال: فأخذ قضيباً مكانه فضربه به، وأمر فكُتِف، ثمّ ضرب عنقه، فبلغ ذلك مسلم بن عقيل، فخرج ومعه ناس كثير، فبلغ ابن زياد ذلك، فأمر بباب القصر فاُغلق، وأمر منادياً فنادى: يا خيل اللّه‏ اركبي، فلا أحد يجيبه، فظنّ أنّه في ملأ من الناس.

قال حصين: فحدّثني هلال بن يساف، قال: لقيتهم تلك الليلة في الطريق عند مسجد الأنصار، فلم يكونوا يمرّون في طريق يميناً ولا شمالاً إلاّ وذهبت منهم طائفة، الثلاثون والأربعون، ونحو ذلك، قال: فلمّا بلغ السوق، وهي ليلة مظلمة، ودخلوا المسجد، قيل لابن زياد: واللّه‏، ما نرى كثير أحد، ولا نسمع أصوات كثير أحد، فأمر بسقف المسجد فقلع، ثمّ أمر بحرادي فيها النيران، فجعلوا ينظرون، فإذا قريب خمسين رجلاً.

قال: فنزل فصعد المنبر وقال للناس: تميّزوا أرباعاً أرباعاً، فانطلق كلّ قوم إلى رأس ربعهم، فنهض إليهم قوم يقاتلونهم، فجرح مسلم جراحة ثقيلة، وقتل ناس من أصحابه، وانهزموا، فخرج مسلم فدخل داراً من دور كندة، فجاء رجل إلى محمّد بن الأشعث وهو جالس إلى ابن زياد، فسارّه، فقال له: إنّ مسلماً في دار فلان، فقال ابن زياد: ما قال لك؟ قال: إنّ مسلماً في دار فلان، قال ابن زياد لرجلين: انطلقا فأتياني به، فدخلا عليه وهو عند امراة قد أوقدت له النار، فهو يغسل عنه ۵ / ۳۹۲

الدماء، فقالا له: انطلق، الأمير يدعوك.

فقال: اعقدا لي عقداً، فقالا: ما نملك ذاك، فانطلق معهما حتّى أتاه فأمر به فكتُفِ ثمّ قال: هِيهْ هِيهْ يا بن خليّة ـ قال الحسين في حديثه: يا بن كذا ـ جئت لتنزع سلطاني! ثمّ أمر به فضربت عُنقُه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52541
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به