125
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: چيزهايى در باره نذور و مناسك از او پرسيدم كه به من پاسخ داد؛ امّا از بيمارى برسام ـ كه در عراق گرفته بود ـ زبانش سنگين بود.

گويد: آن گاه برفتم و داخل حرم سراپرده‏اى ديدم كه وضعى نكو داشت. سوى آن رفتم. معلوم شد از عبد اللّه‏ بن عمرو بن عاص است. از من خبر پرسيد. به او گفتم كه حسين بن على را ديده‏ام.

گفت: «واى تو! چرا با وى نرفتى؟ به خدا به قدرت مى‏رسد و سلاح در وى و يارانش به كار نمى‏افتد». گويد: به خدا آهنگ آن كردم كه خودم را به او برسانم كه گفته عبد اللّه‏ در دلم اثر كرده بود. آن گاه پيمبران و كشته شدنشان را به ياد آوردم و اين انديشه، مرا از پيوستن به آنها نگه داشت و از عسفان، پيش كسان خويش رفتم.

گويد: به خدا پيش آنها بودم كه كاروانى بيامد كه از كوفه آذوقه گرفته بود و چون از آمدن كاروان خبر يافتم، به دنبال آن روان شدم و چون به صدارس كاروان رسيدم، صبر نداشتم تا به آنها برسم و بانگ زدم: «حسين بن على چه كرد؟». گويد: جواب دادند: «كشته شد». گويد: پس برفتم و عبد اللّه‏ بن عمرو بن عاص را لعنت مى‏كردم. گويد: مردم آن زمان، از اين قضيه سخن داشتند و هر روز و شب، انتظار آن را داشتند. عبد اللّه‏ بن عمرو مى‏گفت: «پيش از آن كه اين درخت و اين نخل و اين صغير به كمال رسد، اين قضيه ظاهر مى‏شود».

گويد: يك روز به او گفتم: «پس چرا رهط را نمى‏فروشى؟». گفت: «لعنت خدا به فلانى ـ مقصود معاويه بود ـ و به تو!». گفتم: «نه، بلكه لعنت خدا بر تو!». گويد: باز مرا لعن كرد. از اطرافيان وى كسى آن جا نبود كه زحمتى از آنها ببينم. گويد: از پيش وى آمدم و مرا نشناخت. رهط، باغى بود كه عبد اللّه‏ بن عمرو به طائف داشت و معاويه با عبد اللّه‏ از معامله آن گفتگو كرده بود كه مالى بسيار بدهد؛ امّا وى نخواسته بود به هيچ بها بفروشد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
124

قال: فقال لي: صدقت.

قال: فسألته عن أشياء، فأخبرني بها من نذور ومناسك، قال: وإذا هو ثقيل ۵ / ۳۸۷

اللسان من برسام أصابه بالعراق.

قال: ثمّ مضيت فإذا بفسطاط مضروب في الحرم، وهيئته حسنة، فأتيته فإذا هو لعبداللّه‏ بن عمرو بن العاص، فسألني، فأخبرته بلقاء الحسين بن عليّ، فقال لي: ويلك! فهلاّ اتّبعته، فو اللّه‏ ليملكنّ، ولا يجوز السلاح فيه ولا في أصحابه.

قال: فهممت واللّه‏ أن ألحق به، ووقع في قلبي مقالته، ثمّ ذكرت الأنبياء وقتلهم، فصدّني ذلك عن اللحاق بهم، فقدمت على أهلي بعسفان، قال: فو اللّه‏، إني لعندهم إذ أقبلت عير قد امتارت من الكوفة، فلمّا سمعت بهم خرجت في آثارهم حتّى إذا أسمعتهم الصوت وعجّلت عن إتيانهم صرخت بهم: ألا ما فعل الحسين بن عليّ؟ قال: فردّوا عليَّ: ألا قد قتل.

قال: فانصرفت وأنا ألعن عبداللّه‏ بن عمرو بن العاص. قال: وكان أهل ذلك الزمان يقولون ذلك الأمر، وينتظرونه في كلّ يوم وليلة.

قال: وكان عبداللّه‏ بن عمرو يقول: لا تبلغ الشجرة ولا النخلة ولا الصغير حتّى يظهر هذا الأمر، قال: فقلت له: فما يمنعك أن تبيع الوَهْط؟

قال: فقال لي: لعنة اللّه‏ على فلان ـ يعني معاوية ـ وعليك، قال: فقلت: لا، بل عليك لعنة اللّه‏، قال: فزادني من اللعن ولم يكن عنده من حشمه أحدُ فألقى منهم شرّاً، قال: فخرجت وهو لا يعرفني.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52657
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به