117
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: ابن عبّاس از پيش وى برفت و ابن زبير بيامد و مدّتى با وى سخن كرد و گفت: «نمى‏دانم چرا اين قوم را واگذاشته‏ايم و دست از آنها بداشته‏ايم، در صورتى كه ما فرزندان مهاجرانيم و صاحبان خلافت، نه آنها. به من بگو مى‏خواهى چه كنى؟». حسين گفت: «به خاطر دارم سوى كوفه رَوَم كه شيعيان آن جا و سران اهل كوفه به من نامه نوشته‏اند و از خدا خير مى‏جويم». ابن زبير بدو گفت: «اگر كسانى همانند شيعيان تو را آن جا داشتم، از آن چشم نمى‏پوشيدم».

گويد: آن گاه از بيم آن كه مبادا حسين بدگمان شود گفت: «اگر در حجاز بمانى و اين جا به طلب خلافت برخيزى، إن شاء اللّه‏ مخالفت نخواهى ديد». آن گاه برخاست و از پيش وى برفت. حسين گفت: «اين، هيچ چيز دنيا را بيشتر از اين دوست ندارد كه از حجاز سوى عراق رَوَم كه مى‏داند با حضور من، چيزى از خلافت به او نمى‏رسد و مردم، او را با من برابر نمى‏گيرند. دوست دارد از اين جا بروم كه حجاز براى وى خالى بماند».

گويد: و چون شب آمد، يا صبح بعد، عبد اللّه‏ بن عبّاس پيش حسين آمد و گفت: «اى پسر عمو! من صبورى مى‏نمايم؛ امّا صبر ندارم. بيم دارم در اين سفر، هلاك و نابود شوى. مردم عراق، قومى حيله‏گرند، به آنها نزديك مشو. در همين شهر بمان كه سَرور مردم حجازى. اگر مردم عراق چنان‏كه مى‏گويند تو را مى‏خواهند، به آنها بنويس كه دشمن خويش را بيرون كنند. آن گاه سوى آنها رو. اگر بجز رفتن نمى‏خواهى، سوى يمن رو كه آن جا قلعه‏ها و دره‏ها هست. سرزمينى پهناور است و دراز. پدرت آن جا شيعيان دارد، و از كسان بركنارى. به مردم نامه مى‏نويسى و دعوتگران مى‏فرستى، در اين صورت اميدوارم كه آنچه را مى‏خواهى، بى‏خطر، بيابى».

حسين بدو گفت: «اى پسر عمو! به خدا مى‏دانم كه نصيحتگويى مشفقى؛ ولى من مصمّم شده‏ام و آهنگ رفتن دارم». ابن عبّاس گفت: «اگر مى‏روى، زنان و كودكانت را مبر. به خدا مى‏ترسم چنان كشته شوى كه عثمان كشته شد و زنانش و فرزندانش او را مى‏نگريستند!». گويد: پس از آن ابن عبّاس گفت: «چشم ابن زبير را روشن مى‏كنى كه او را با حجاز وامى‏گذارى و از اين جا مى‏روى. امروز چنان است كه با وجود تو، كس به او نمى‏نگرد. به خدايى كه بجز او خدايى نيست اگر مى‏دانستم كه موى پيشانى‏ات را بگيرم تا مردم بر من و تو فراهم آيند به رأى من كار مى‏كنى، چنين مى‏كردم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
116

فقال له حسين: وإنّي أستخير اللّه‏ وأنظر ما يكون.

قال: فخرج ابن عبّاس من عنده، وأتاه ابن الزبير فحدّثه ساعةً، ثمّ قال: ما أدري ما تركنا هؤاء القوم وكفّنا عنهم، ونحن أبناء المهاجرين، وولاة هذا الأمر دونهم! خبّرني ما تريد أن تصنع؟

فقال الحسين: واللّه‏، لقد حدّثت نفسي بإتيان الكوفة، ولقد كتب إليَّ شيعتي بها وأشراف أهلها، وأستخير اللّه‏.

فقال له ابن الزبير: أما لو كان لي بها مثل شيعتك ما عدلت بها. قال: ثمّ إنّه خشي أن يتّهمه فقال: أما إنّك لو أقمت بالحجاز ثمّ أردت هذا الأمر هاهنا ما خولف عليك إن شاء اللّه‏.

ثمّ قام فخرج من عنده، فقال الحسين: ها أنّ هذا ليس شيء يؤتاه من الدنيا أحبّ إليه من أن أخرج من الحجاز إلى العراق، وقد علم أنّه ليس له من الأمر معي شيء، وأنّ الناس لم يعدلوه بي، فَوَدَّ أنّي خرجت منها لتخلو له.

قال: فلمّا كان من العشيّ أو من الغد، أتى الحسينَ عبداللّه‏ بن العبّاس فقال: يا بن عمّ، إنّي أتصبّر ولا أصبر، إنّي أتخوّف عليك في هذا الوجه الهلاك والاستئصال، إنّ أهل العراق قومُ غَدرٍ، فلا تقربنَّهم، أقم بهذا البلد فإنّك سيّد أهل الحجاز، فإن كان أهل العراق يريدونك كما زعموا فاكتب إليهم فلينفوا عدوّهم، ثمّ أقدم عليهم، فإن ۵ / ۳۸۴

أبيت إلاّ أنّه تخرج فسر إلى اليمن؛ فإنّ بها حصوناً وشعاباً، وهي أرض عريضة طويلة، ولأبيك بها شيعة، وأنت عن الناس في عزلة، فتكتب إلى الناس وترسل، وتبثّ دُعاتك، فإنّي أرجو أن يأتيك عند ذلك الذي تحبّ في عافية.

فقال له الحسين: يا بن عمّ، إنّي واللّه‏ لأعلم أنّك ناصح مشفق، ولكنّي قد أزمعت وأجمعت على المسير.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52691
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به