101
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: آن گاه به همنشينان عبيد اللّه‏ نگريست كه عمر بن سعد از آن جمله بود. بدو گفت: «اى عمر! ميان من و تو خويشاوندى‏اى هست. مرا به تو حاجتى هست و انجام حاجتم بر تو لازم است. اين يك راز است».

گويد: امّا عمر نخواست فرصت دهد كه آن را بگويد؛ امّا عبيد اللّه‏ بدو گفت: «از نگريستن در حاجت پسر عمويت دريغ مكن». گويد: پس عمر برخاست و با مسلم به جايى نشست كه ابن زياد او را مى‏نگريست. مسلم بدو گفت: «مرا در كوفه قرضى هست كه از وقتى آمده‏ام، گرفته‏ام. هفتصد درم است، از جانب من ادا كن. از ابن زياد بخواه كه جثّه مرا به تو ببخشد و آن را به گور كن. كس پيش حسين فرست و او را بازگردان كه من به او نوشته‏ام و خبر داده‏ام كه مردم با اويند و يقين دارم كه حركت كرده است». عمر به ابن زياد گفت: «مى‏دانى به من چه مى‏گويد؟ چنان و چنين مى‏گويد». ابن زياد گفت: «امانتدار خيانت نمى‏كند؛ امّا گاه باشد كه خيانتكار را امانتدار كنند. مال تو از آن توست و از اين كه به دلخواه خويش در آن تصرّف كنى، منعت نمى‏كنم؛ امّا حسين، اگر آهنگ ما نكند، آهنگ او نمى‏كنيم و اگر آهنگ ما كند، او را رها نمى‏كنيم. وساطت تو را در باره جثّه او نمى‏پذيريم كه به نظر ما شايسته اين كار نيست كه با ما پيكار كرده و مخالفت كرده و در هلاك ما كوشيده است». به قولى، گفت: «امّا جثّه‏اش، وقتى او را كشتيم به ما مربوط نيست كه با آن چه مى‏كنند».

گويد: پس از آن، ابن زياد گفت: «هى اى ابن عقيل! كار مردم فراهم بود و هم‏سخن بودند. آمدى كه پراكنده‏شان كنى و اختلاف در ميان آرى و آنها را مقابل هم وادارى؟». گفت: «ابدا! من نيامدم. مردم شهر مى‏گفتند: پدر تو نيكانشان را كشته و خون‏هايشان را ريخته و رفتار خسرو و قيصر با آنها پيش گرفته و ما آمديم كه عدالت كنيم و به حكم كتاب دعوت كنيم». گفت: «اى فاسق! تو را با اين، چه كار؟ مگر وقتى تو در مدينه شراب مى‏خوردى، عمل ما با مردم چنين نبود؟». گفت: «من شراب مى‏خوردم؟! به خدا! خدا مى‏داند كه تو راستگو، نيستى و اين سخن را ندانسته گفتى و من چنان نيستم كه مى‏گويى. آن كه خون مردم مى‏خورَد و انسانى را كه كشتنش حرام است مى‏كُشد و بى‏قصاص، آدم مى‏كُشد و خون ناروا مى‏ريزد و از سر خشم و دشمنى و سوء ظن، آدم مى‏كُشد و در آن حال، به لهو و لعب اشتغال دارد، گويى اصلاً كار ناروايى نكرده. چنين كسى بيشتر از من درخور عنوان مى‏خواره است».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
100

و اُدخِلَ مسلم على ابن زياد فلم يسلّم عليه بالإمرة، فقال له الحرسي: ألا تسلّم على الأمير؟!

فقال له: إن كان يريد قتلي فما سلامي عليه؟ وإن كان لا يريد قتلي فلعمري ليكثرنّ سلامي عليه.

فقال له ابن زياد: لعمري لتقتلنّ، قال: كَذلِكَ؟ قال: نعم، قال:

فدعني اُوصِ إلى بعض قومي، فنظر إلى جلساء عبيد اللّه‏ وفيهم عمر بن سعد، فقال: يا عمر، إنّ بيني وبينك‏قرابة، ولي إليك حاجة، وقد يجب لي عليك نجح حاجتي، وهو سرّ، فأبى أن يمكّنه من ذكرها، فقال له عبيد اللّه‏:

لا تمتنع أن تنظر في حاجة ابن عمّك، فقام معه فجلس حيث ينظر إليه ابنُ زياد.

فقال له: إنّ عليَّ بالكوفة ديناً استدنته منذ قدمت الكوفة، سبعمئة درهم، فاقضها عنّي، وانظر جثّتي فاستوهبها من ابن زياد، فوارها، وابعث إلى حسين من يردّه، ۵ / ۳۷۷

فإنّي قد كتبت إليه اُعلمه أنّ الناس معه، ولا أراه إلاّ مقبلاً.

فقال عمر لابن زياد: أ تدري ما قال لي؟ أنّه ذكر كذا وكذا.

قال له ابن زياد: إنّه لا يخونك الأمين، ولكن قد يؤتمن الخائن، أمّا مالك فهو لك، ولسنا نمنعك أن تصنع فيه ما أحببت، وأمّا حسين فإنّه إن لم يُردنا لم نَرده، وإن أرادنا لم نَكُفَّ عنه، و أمّا جثّته فإنّا لن نشفّعك فيها، إنّه ليس بأهل منّا لذلك، قد جاهدنا وخالفنا، وجهد على هلاكنا.

و زعموا أنّه قال: أمّا جثّته فإنّا لا نبالي إذ قتلناه ما صُنع بها.

ثمّ إنّ ابن زياد قال: إيه يا بن عقيل! أتيتَ الناس وأمرهم جميع، وكلمتهم واحدة، لتشتّتهم، وتفرّق كلمتهم، وتحمل بعضهم على بعض؟!

قال: كلاّ، لست أتيت، ولكن أهل المصر زعموا أنّ أباكَ قتل خيارهم، وسَفَكَ دماءهم، وعمل فيهم أعمال كسرى وقيصر، فأتيناهم لنأمر بالعدل وندعو إلى حكم الكتاب.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45786
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به