703
بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث

۱۰۵۶.تاريخ دمشق ـ به نقل از هرثمة بن سَلمى ـ :با على عليه السلام در يكى از جنگ هايش بيرون رفتيم . رفت و رفت تا به كربلا رسيد . در زير درختى پياده شد و نماز خواند . سپس قدرى خاك از زمين برداشت و آن را بوييد و آن گاه فرمود : «خوشا تو ، اى خاك! مردمانى در تو كشته خواهند شد كه بدون حسابرسى وارد بهشت مى شوند» .
از جنگ باز گشتيم و على عليه السلام كشته شد و اين حديث را فراموش كردم.
بعدها ، در سپاهى كه براى جنگ با حسين عليه السلام مى رفت ، شركت كردم . چون به آن سرزمين رسيدم ، چشمم به آن درخت افتاد و به ياد حديث افتادم . سوار بر اسبم به سوى حسين تاختم و گفتم : «تو را بشارت مى دهم ، اى فرزند دخت پيامبر خدا !» و آن سخن [ پدرش ] را برايش گفتم .
حسين عليه السلام فرمود : «با ما هستى ، يا بر ضدّ ما؟» .
گفتم : نه با تو هستم و نه بر ضدّ تو . من خانواده را رها كرده ام . من [ چه و چه خود را ] رها كرده ام .
حسين عليه السلام فرمود : «اگر با ما نيستى ، از اين سرزمين برو ؛ زيرا ـ سوگند به آن كه جان حسين در دست اوست ـ ، هر مردى كه امروز ، شاهد كشته شدن ما باشد ، قطعا به دوزخ مى رود» .
من از آن سرزمين ، گريزان رفتم تا آن كه قتلگاه او از نظرم ناپديد شد .

۱۰۵۷.وقعة صفّين ـ به نقل از ابو عبيده ـ :هرثمة بن سليم گفت: با على بن ابى طالب عليه السلام به جنگ صفّين رفتيم . چون در كربلا فرود آمديم ، نماز را به جماعت با ما خواند . سلام كه داد ، قدرى از خاك آن جا را برداشت و بوييد و سپس فرمود: «زهى تو ، اى خاك! مردمانى از تو محشور خواهند شد كه بى حسابرسى به بهشت مى روند» .
چون هرثمه از جنگ به نزد همسرش جرداء دختر سمير ـ كه شيعه على عليه السلام بود ـ باز گشت ، به او گفت : آيا تو را از دوستت ابو الحسن شگفت زده نكنم؟ در كربلا كه فرود آمديم ، قدرى از خاك آن جا را برداشت و بوييد و گفت : «زهى تو ، اى خاك ! مردمانى از تو محشور خواهند شد كه بى حسابرسى به بهشت مى روند» . مگر او علم غيب دارد؟
همسرش گفت : دست بردار ، اى مرد! امير مؤمنان ، جز حق نگفته است.
[ هرثمه گفت : ] زمانى كه عبيد اللّه بن زياد ، لشكرى به سوى حسين بن على و يارانش فرستاد ، من نيز در جمع سوارانى بودم كه او گسيل داشت . چون به آن مردمان و حسين و يارانش رسيديم ، منزلگاهى را كه على عليه السلام ما را در آن جا فرود آورد و زمينى را كه از خاك آن برداشت ، شناختم و آن سخنى را كه گفته بود ، به ياد آوردم . پس ، از آمدنم ناراحت شدم و سوار بر اسبم نزد حسين رفتم و بر او سلام كردم و آنچه را از پدرش در اين منزلگاه شنيده بودم ، برايش باز گفتم.
حسين عليه السلام گفت : «تو با ما هستى ، يا بر ضدّ ما؟» .
گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! نه با تو هستم و نه بر ضدّ تو . زن و فرزندانم را رها كرده ام و آمده ام و از ابن زياد بر آنان مى ترسم.
حسين عليه السلام گفت : «پس بگريز و برو تا شاهد كشته شدن ما نباشى ؛ زيرا ـ سوگند به آن كه جان من در دست اوست ـ ، هر مردى كه امروز ، شاهد كشته شدن ما باشد و يارى مان نرساند ، خداوند ، او را در آتش مى افكند ».
هرثمه گفت : من از آن سرزمين گريختم تا جايى كه محلّ كشته شدن او از نظرم ناپديد شد.


بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث
702

۱۰۵۶.تاريخ دمشق عن هرثمة بن سلمى :خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام فِي بَعضِ غَزوِهِ ، فَسارَ حَتّى انتَهى إِلى كَربَلاءَ ، فَنَزَلَ إِلى شَجَرَةٍ فَصَلّى إِلَيها ، فَأَخَذَ تُربَةً مِنَ الأَرضِ فَشَمَّها ، ثُمَّ قالَ : واها لَكِ تُربَةً ! لَيُقتَلَنَّ بِكِ قَومٌ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ .
قالَ : فَقَفَلنا من غَزَواتِنا ، وَقُتِلَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وَنَسِيتُ الحَدِيثَ .
قالَ : وَكُنتُ فِي الجَيشِ الَّذِينَ سارُوا إِلَى الحُسَينِ ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إِلَيهِ نَظَرتُ إِلَى الشَّجَرَةِ فَذَكَرتُ الحَدِيثُ ، فَتَقَدَّمتُ عَلى فَرَسٍ لِي فَقُلتُ : أُبَشِّرُكَ ابنَ بِنتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَحَدَّثتُهُ الحَدِيثَ .
قالَ : مَعَنا أَو عَلَينا ؟
قُلتُ : لا مَعَكَ وَلا عَلَيكَ ، تَرَكتُ عِيالاً ، وَتَرَكتُ .
قالَ : إِمّا لا فَوَلِّ فِي الأَرضِ ، فَوَالَّذِي نَفسُ حُسَينٍ بِيَدِهِ لا يَشهَدُ قَتلَنا اليَومَ رَجُلٌ إِلَا دَخَلَ جَهَنَّمَ .
قالَ : فَانطَلَقتُ هارِبا مُوَلِّيا فِي الأَرضِ حَتّى خَفِيَ عَلَيَّ مَقتَلُهُ ۱ .

۱۰۵۷.وقعة صفِّين عن أبي عبيدة عن هرثمة بن سليم :غَزَونا مَعَ عَلِيِّ بنِ أَبِي طالِبٍ غَزوَةَ صِفِّينَ ، فَلَمّا نَزَلنا بِكَربَلاءَ صَلّى بِنا صَلاةً ، فَلَمّا سَلَّمَ رَفَعَ إِلَيهِ مِن تُربَتِها فَشَمَّها ، ثُمَّ قالَ :
واها لَكِ أَيَّتُها التُّربَةُ ، لِيُحشَرَنَّ مِنكِ قَومٌ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ .
فَلَمّا رَجَعَ هَرثَمَةُ مِن غَزوَتِهِ إِلَى امرَأَتِهِ ـ وَهِي جرداءُ بِنتُ سميرٍ ، وَكانَت شِيعةً لِعَلِيٍّ ـ فَقالَ لَها زَوجُها هَرثَمَةَ : أَلا أُعَجِّبُكِ مِن صَدِيقِكِ أَبِي الحَسَنِ ؟ لَمّا نَزَلنا كَربَلاءَ رَفَعَ إِلَيهِ مِن تُربَتِها فَشَمَّها وَقالَ : وَاها لَكِ يا تُربَةُ ، لَيُحشَرَنَّ مِنكِ قَومٌ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ ! وَما عِلمُهُ بِالغَيبِ ؟
فَقالَت : دَعنا مِنكَ أَيُّها الرَّجُلُ ، فَإِنَّ أَمِيرَ المُؤمِنِينَ لَم يَقُل إِلّا حقّا .
فَلَمّا بَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ البَعثَ الَّذِي بَعَثَهُ إِلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَأَصحابِهِ ، قالَ : كُنتُ فِيهِم فِي الخَيلِ الَّتِي بَعَثَ إِلَيهِم ، فَلَمّا انتَهَيتُ إِلَى القَومِ وَحُسَينٍ وَأَصحابِهِ عَرَفتُ المَنزِلَ الَّذِي نَزَلَ بِنا عَلِيٌّ فِيهِ ، وَالبُقعَةَ الَّتِي رَفَعَ إِلَيهِ مِن تُرابِها ، وَالقَولَ الَّذِي قالَهُ ، فَكَرِهتُ مَسِيرِي ، فَأَقبَلتُ عَلى فَرَسِي حَتّى وَقَفتُ عَلَى الحُسَينِ ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، وَحَدَّثتُهُ بِالَّذِي سَمِعتُ مِن أَبِيهِ فِي هذا المَنزِلِ .
فَقالَ الحُسَينُ : مَعَنا أَنتَ أَو عَلَينا ؟
فَقُلتُ : يَابنَ رَسُولِ اللّهِ ، لا مَعَكَ وَلا عَلَيكَ ، تَرَكتُ أَهلِي وَولدِي أَخافُ عَلَيهِم مِنِ ابنِ زِيادٍ .
فَقالَ الحُسَينُ : فَوَلِّ هَربا حَتّى لا تَرى لَنا مَقتَلاً ، فَوَالَّذِي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يَرى مَقتَلَنا اليَومَ رَجُلٌ وَلا يُغِيثُنا إِلَا أَدخَلَهُ اللّهُ النّارَ .
قالَ : فَأَقبَلتُ فِي الأَرضِ هارِبا حَتّى خَفِيَ عَلَيَّ مَقتَلُهُ ۲ .

1.تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۲۲۲ ؛ الملاحم والفتن : ص ۳۳۵ ح ۴۸۸ نحوه .

2.وقعة صفّين : ص ۱۴۰ ، الأمالي للصدوق : ص ۱۹۹ ح ۲۱۳ عن هرثمة بن أبي مسلم ، شرح الأخبار : ج ۳ ص ۱۴۱ ح ۱۰۸۳ عن هزيمة بن سلمة وكلاهما نحوه .

  • نام منبع :
    بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همكاری: سیّد رسول موسوی، ترجمه: حمیدرضا شیخی
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1389
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 11390
صفحه از 798
پرینت  ارسال به