۹۵۶. تفسير القمّى ـ در باره آيه شريف : «آن گاه كه در صور دميده شود» تا آيه «مرا با آن كه [او را ]تنها آفريدم ، وا گذار» ـ : اين آيات در باره وليد بن مغيره نازل شد . او پيرى سالخورده و پخته و يكى از خردمندان عرب و از جمله كسانى بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مسخره مىكرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حِجر [اسماعيل ]مىنشست و قرآن مىخواند . قريش نزد وليد بن مغيره جمع شدند و گفتند : اى ابو عبد شمس! اين چيزهايى كه محمّد مىگويد ، چيست؟ آيا شعر است يا پيشگويى يا خطابه؟
وليد گفت : اجازه بدهيد كه سخن را بشنوم . پس ، نزديك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت : اى محمّد ! از شعرهايت برايم بخوان .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين شعر نيست ؛ بلكه كلام خداست كه آن را براى فرشتگان و فرستادگانش پسنديده است» .
وليد گفت : چيزى از آن را برايم تلاوت كن . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شروع به قرائت «حم سجده» براى او كرد . چون به اين آيه رسيد : « [اى محمّد !]پس اگر روى گرداندند»
يعنى قريش « [به ايشان] بگو كه شما را از صاعقهاى چون صاعقه[ى وارد آمده بر قوم ]عاد و ثمود ، هشدار مىدهم» ، لرزه بر اندام وليد افتاد و موهاى سر و ريشش سيخ شد ، و يكراست به طرف خانهاش رفت و نزد قريش بر نگشت .
قريش پيش ابو جهل رفتند و گفتند : اى ابو حكم! ابو عبد شمس به دين محمّد گرويده است . مگر نديدى كه به سوى ما باز نگشت؟ بامداد ، ابو جهل نزد وليد رفت و گفت : عمو جان! تو ما را سرافكنده و رسوا كردى و دشمنانمان را خوشحال نمودى و به دين محمّد گرويدى .
وليد گفت : من به دين او نگرويدهام ؛ امّا از او كلام بلند عجيبى شنيدم كه از شنيدن آن مو بر بدن ، راست مىشود!
ابو جهل گفت : آيا آن ، خطابه است ؟
گفت : نه ، خطابه ، گفتارى پيوسته است ، در حالى كه اين ، گفتارى گسسته است و اجزاى آن به هم شباهت ندارند .
ابو جهل گفت : پس شعر است؟
وليد گفت : نه ، من اشعار عرب را از بسيط و مديد و رمل و رجز ، شنيدهام . سخن او شعر هم نيست .
گفت : پس چيست؟
وليد گفت : بگذار در بارهاش بينديشم .
فردا كه شد ، گفتند : اى ابو عبد شمس ! در باره آنچه گفتيم ، چه مىگويى؟
گفت : بگوييد : جادوست ؛ زيرا گفتار او دلهاى مردم را مسحور مىكند .
پس خداوند در اين باره بر پيامبرش چنين نازل كرد : «مرا با آن كه [او را] تنها آفريدهام ، وا گذار» . از اين جهت ، او را تنها مىناميدند كه به قريش گفت : يك سال ، من به تنهايى بر خانه كعبه جامه مىپوشانم و يك سال شما با هم، چنين كنيد. او ثروت و باغهاى بسيار داشت. ده پسر در مكّه ، و ده غلام داشت كه به هر غلامى هزار دينار داده بود تا با آن تجارت كند ، و اين مبلغ ، قنطارِ آن زمان بود ـ به قولى ، قنطار ، عبارت بوده از يك پوست گاو پر از طلا .
پس خداوند ، اين آيات را فرو فرستاد : «مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم ، وا گذار» تا «صَعُودًا» و آن نام كوهى است ، «آن گاه نظر كرد ، سپس رو ترش نمود و چهره در هم كشيد . آن گاه پشت گردانيد و تكبّر ورزيد و گفت : اين [قرآن] جز سِحرى كه [به برخى]
آموختهاند ، نيست . اين [چيزى ]غير از سخن بشر نيست» تا «چيست سَقَر ؟» ، سَقَر ، درّهاى است در جهنّم .