۹۵۳. سعد السعود ـ به نقلاز ابن عبّاس ـ : عتبة و شيبة و وليد براى مبارزه به ميدان آمدند ، و عبيد اللّه بن رواحه از ديگر سوى به ميدان آمد ؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خوش نداشت كه نخستين كشته جنگ از انصار باشد . از اين رو ، از خانواده خودش آغاز كرد و فرمود : «به آنها بگوييد به صفوف خود ، باز گردند . هدف آن جماعت ، عموزادگانش است» . آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على و حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلّب را فرا خواند و آن سه با سلاحهاى خود در برابر ايشان حاضر شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله [به حمزه و عبيده] فرمود : «او (على) را در وسط خود قرار دهيد» و نگران جوانى او بود . آن گاه فرمود : «برويد و به خاطر حقّانيت خود و دينى كه خداوند ، آن را به وسيله پيامبرش فرستاده است بجنگيد ؛ چرا كه آنها با باطل خويش آمدهاند تا نور خدا را با دهانهاى خود ، خاموش كنند . برويد در امان خدا [يا : به يارى خدا]» . آن سه ، روانه ميدان شدند و چندان نزديك شدند كه صداى يكديگر را مىشنيدند . عتبه فرياد زد : خودتان را معرّفى كنيد تا شما را بشناسيم ، كه اگر همسنگ ما باشيد ، با شما مىجنگيم .
پس ، آيه : «اين دو [گروه] دشمنان يكديگرند كه در باره پروردگارشان با يكديگر ستيزه مىكنند . پس كسانى كه كافر شدند ، جامههايى از آتش برايشان بريده شده است» در باره ايشان نازل شد .
۱۳ / ۱۰
وليد بن مغيره ۱
۹۵۴. السيرة النبويّة ، ابن هشام : موسم [حج] فرا رسيده بود . گروهى از قريش نزد وليد بن مغيره ـ كه از بقيّه آنان مسنتر بود ـ ، جمع شدند . وليد به آنان گفت : اين موسم فرا رسيده است و به زودى ، گروههاى عرب بر شما وارد مىشوند . آنها قضيّه اين همشهرى شما (پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله ) را شنيدهاند . پس همگى در باره او يكرأى شويد و به طورى كه يكى ديگرى را تكذيب كند و گفتههايتان متناقض باشد اختلاف نكنيد .
آن عدّه گفتند : اى ابو عبد شمس ! تو خود بگو و رأيى بياور كه ما نيز همان را بگوييم .
وليد گفت : نه ، شما بگوييد . من مىشنوم .
گفتند : مىگوييم : او كاهن است .
وليد گفت : نه به خدا ، او كاهن نيست . ما كاهنان را ديدهايم . او نه مانند كاهن ، زير لب زمزمه مىكند و نه مانند آنها سجع مىگويد .
گفتند : مىگوييم : جنزده است .
گفت : او جنزده نيست ؛ ما جنزدگان را ديدهايم ، و با آن آشناييم ، در حالى كه او نه دچار خفگى مىشود ، نه تشنّج و نه هذيانگويى .
گفتند : مىگوييم : شاعر است .
وليد گفت : او شاعر نيست . ما انواع شعر را از رجز و هزج و قريضه و مقبوضه و مبسوطه ، مىشناسيم . سخنان او شعر نيست .
گفتند : مىگوييم : جادوگر است .
وليد گفت : او جادوگر هم نيست . ما جادوگران و جادوى آنها را ديدهايم ، در صورتى كه او نه مانند جادوگران مىدمد و نه گره مىزند .
گفتند : پس چه بگوييم ، اى ابو عبد شمس؟
گفت : به خدا سوگند كه سخن او حلاوتى دارد ، ريشهاش استوار و ميوهاش چيدنى است . پس ، هر يك از اينها را بگوييد تا درستى آن دانسته شود . بهترين سخن در باره او ، آن است كه بگوييد او جادوگر است . سخنانى آورده كه افسون است و به واسطه آن ، ميان پدر و پسر و برادر و برادر و زن و شوهر و افراد عشيره جدايى مىاندازد .
پس ، آن عدّه ، همداستان بر اين رأى ، از نزد وليد پراكنده شدند و بر سر راه مردمانى كه به حج مىآمدند ، مىنشستند و هر كس را كه بر آنان مىگذشت ، از پيامبر صلى الله عليه و آله بر حذر مىداشتند و از جادوگر بودن او برايش مىگفتند . پس خداوند متعال در باره وليد بن مغيره و اين ماجرا ، اين آيات را فرو فرستاد : «مرا واگذار با آن كه [او را] تنها آفريدم . و دارايى بسيار به او بخشيدم و پسرانى آماده [به خدمت ، دادم ]و برايش [عيش خوش] آماده كردم . باز هم طمع دارد كه بيفزايم ؛ ولى نه ؛ چرا كه او دشمن آيات ما بود» .