۱۰ / ۲۹
تيرهبختى
قرآن
«و امّا كسانى كه تيرهبخت شدهاند، در آتش ، فرياد و نالهاى دارند».
«پند ده كه پند ، سودمند است . هر كس اهل خشيت است ، پند مىگيرد و هر كس اهل شقاوت است ، از آن مىگذرد ؛ آن كه آتش بزرگ را مىچشد» .
«شما را از آتش شعلهور ، بيم مىدهم ؛ آتشى كه جز نگونبختترين[ـِ مردم] ، در آن در نمىآيد ؛ آن كه دروغ پنداشت و روى گردانْد» .
حديث
۴۲۳. سنن ابن ماجة ـ به نقل از ابو هريره ـ : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «وارد آتش نمىشود ، مگر شقى (بدفرجام)» .
گفته شد : اى پيامبر خدا! شقى ، چه كسى است؟
فرمود: «كسى كه به هيچ طاعتى از طاعات خدا عمل نكند، و هيچ معصيتى از معاصى او را فرو نگذارد» .
۴۲۴. مجمع البيان : ابن عبّاس گفت : مردى نخلى داشت كه شاخهاش در سراى مردى درويش و عيالوار ، آويخته شده بود . هنگامى كه صاحب نخل ، مىآمد و وارد سرا[ى آن درويش] مىشد تا از درخت ، بالا رود و خرماى آن را بچيند، گاهى مىشد كه خرمايى مىافتاد و كودكان مرد درويش ، آن را بر مىداشتند. صاحب نخل ، از درخت ، پايين مىآمد و خرما را از دستشان مىستاند و اگر يكى از آنها خرمايى در دهانش نهاده بود ، انگشت خويش را در دهان او فرو مىبرد و خرما را بيرون مىآورد!
مرد درويش ، از اين كار ، به پيامبر صلى الله عليه و آله شِكوه نمود و به ايشان گفت كه از دست صاحب نخل ، چه مىكشد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «اينك تو برو» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه صاحب نخل را ديد، به او فرمود: «آن نخل خميدهات را كه شاخهاشدر سراىفلانكساست، به منمىدهى تا به جاىآن، نخلىدر بهشتداشته باشى؟».
مرد گفت: من نخلهاى بسيار دارم ؛ ولى خرماى هيچ يك از آنها به نيكويىِ خرماى آن نخل نيست . آن مرد اين را گفت و رفت . مردى كه سخنان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مىشنيد، به آن جناب گفت: اى پيامبر خدا ! اگر من آن نخل را از او بگيرم ، آيا نخلى را كه در بهشت به آن مرد مىدادى، به من مىدهى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى» .
مرد رفت و صاحب نخل را يافت و آن را از او خريدار شد . صاحب نخل گفت: آيا تو فهميدى كه محمّد به من گفت كه آماده است به جاى آن، نخلى در بهشت به من دهد، و من به او گفتم كه خرماى آن ، خوشايند من است، و من نخلهاى بسيارى دارم ؛ ولى در ميان آنها خرماى هيچ نخلى به نيكويىِ خرماى آن نيست ؟
آن ديگرى گفت: مىخواهى كه آن را بفروشى يا نه ؟
گفت : نه، مگر اين كه به من ، آن بهايى را دهند كه گمان نمىكنم بدهند.
گفت: مگر چه مىخواهى؟
گفت: چهل نخل .
مرد گفت: سخن بزرگى گفتى! براى يك نخل خميده ، چهل نخل مىطلبى؟
سپس لختى خاموش ماند و آن گاه گفت: من چهل نخل به تو مىدهم .
صاحب نخل گفت: گواه بگير، اگر راست مىگويى.
پس، مرد خريدار ، نزد عدّهاى رفت و آنان را فرا خواند و گواهشان گرفت كه چهل نخل ، به آن مرد مىدهد.
سپس به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: اى پيامبر خدا ! آن نخل ، از آنِ من شد . پس اينك ، از آنِ شما باشد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نزد صاحبِ آن سراى رفت و به او فرمود: «آن نخل ، از آنِ تو و خانواده تو باشد» .
در اين هنگام، خداى متعال ، اين سوره را فرو فرستاد: «سوگند به شب ، آن گاه كه پرده مىافكند » .
از عطا نقل است كه گفت: نام آن مرد [خريدار] ، ابو دَحداح است . «پس امّا آن كه داد و
پروا داشت» ، يعنى ابو دحداح . «و امّا آن كه بخل ورزيد و خود رابىنياز ديد» ، يعنى صاحب آن نخل . و سخن خدا: «جز نگونبختترين[ـِ مردم] ، در آن [آتش] در نيايد» ، باز يعنى صاحب آن نخل . «و با پرواترين[ـِ مردم] ، از آن [آتش] ، دور نگاه داشته خواهد شد» ، يعنى ابو دحداح . «و قطعا به زودى ، خشنود خواهد شد» ، يعنى زمانى كه به بهشت در مىآيد.
عطا گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه بر آن نخلستان كه [ابو دحداح به جاى آن يك نخل ، به صاحب آن داده بود و] خوشههايش آويزان بود ، مىگذشت ، مىفرمود: «از اين خوشهها براى ابو دحداح در بهشت ، بسيار خواهد بود» .