حديث
۳۸۸. امام صادق عليه السلام : عيسى بن مريم عليه السلام در حال گشت و گذار بود كه به آبادىاى رسيد . ديد كه مردم آن ، در كوچهها و خانهها همگى مردهاند. گفت: «اينان بر اثر خشم[ـِ الهى] مردهاند ؛ زيرا اگر به علّت چيزى جز آن مرده بودند ، يكديگر را دفن مىكردند» . يارانش گفتند: دوست داريم داستان آنها را بدانيم.
يكى به عيسى عليه السلام گفت : آنان را صدا بزن ، اى روح خدا ! عيسى عليه السلام فرمود: «اى مردمِ آبادى!» . از ميان آنان ، يكى جوابش داد: بله ، اى روح خدا !
عيسى عليه السلام فرمود: «در چه حاليد و داستان شما چه بوده؟» . گفت: ما در عافيت بوديم ؛ ولى اكنون در سياهچاليم. فرمود: «سياهچال چيست؟» .
گفت: درياهايى از آتش كه در آن ، كوههايى از آتش است. فرمود: «چه چيزى شما را به اين جا كشاند كه مىبينم؟» . گفت: علاقه به دنيا و بندگى طاغوت.
فرمود: «علاقه شما به دنيا ، تا چه اندازه بود؟» .
گفت: مانند علاقه كودك به مادرش كه هر گاه [نزد او] مىآيد ، شاد مىشود و چون مىرود ، اندوهگين مىگردد. فرمود: «بندگى شما نسبت به طاغوت ، چه سان بود؟» . گفت: [آن سان كه] هر گاه به ما فرمانى مىدادند ، از آنان اطاعت مىكرديم. فرمود: «چرا تو جواب مرا دادى و نه ديگران؟» .
گفت: چون بر [دهان] آنان لگامهايى از آتش زده شده و فرشتگانى دژخيم و درشتخوى ، بر ايشان گماشته شدهاند . من نيز در ميان ايشان بودم ، ولى از ايشان نبودم ؛ امّا چون عذاب به آنان رسيد، دامن مرا هم گرفت و اكنون من به مويى آويزانم و مىترسم كه در آتش فرو افتم .
عيسى عليه السلام به يارانش فرمود: «خفتن در زبالهدانىها و خوردن نان جوين، با وجود سالم بودن دين، آسان است» .