۳۸۳. الجمل ـ به نقل از حارث بن سريع ـ : [پس از جنگ جمل] هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام بر بصريان چيره شد و آنچه را سپاهيان به دست آورده بودند ، تقسيم كرد، در ميان آنان به خطابه ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فرمود: «اى مردم! خداوند توانا و بزرگ ، نسبت به فرمانبردارانش مِهرى بىكران و آمرزشى پاينده دارد، و خشم و كيفرش را براى نافرمانانش رقم زده است.
اى بصريان! اى مردمِ شهرِ واژگون شده ۱ و اى سپاهيانِ زن (عايشه)، و اى پيروان حيوانِ (جَمَل) بىزبان كه بانگ بر آورْد و شما در پىاش روان گشتيد و چون پى شد ، در هم شكستيد ! انديشههايتان خام است ۲ و پيمانتان سست ، و دينتان نفاق ، و خود مردمانى سركش و نافرمانيد .
اى بصريان! شما بدترينِ خلق خدا هستيد . سرزمينتان به آب ، نزديك و از آسمان به دور است. خردهايتان سبك، و انديشههايتان سست است. شمشيرهايتان را بر كشيديد ، خونهايتان را ريختيد و با پيشوايتان ناسازگارى در پيش گرفتيد . پس شما طعمه خورندهايد و شكارِ پيروز شونده. آتش برايتان اندوخته شده، و ننگ برايتان نازش است.
اى بصريان! شما بيعت خويش را با من ، شكستيد و دشمنان مرا بر ضدّ من يارى داديد . پس اينك چه گمان مىكنيد ، اى بصريان؟!» .
۳۸۴. إثبات الوصيّة ـ در باره سخنان امام حسن عليه السلام پس از آن كه مردى از قبيله كنده با چهارهزار نفر را به جنگ معاويه فرستاد ، پس آن مرد حيله ورزيد و به معاويه پيوست . سپس مردى از قبيله مراد را نيز با چهار هزار نفر فرستاد و او هم به معاويه ملحق شد ـ : امام حسن عليه السلام ايستاد و خطبهاى خواند و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «شما خود مىدانيد كه به هيچ پيمانى وفا نمىكنيد و به هيچ قرارى كه شما بگذاريد ، اطمينانى نيست . مرادى و پيش از او كندى را بر گزيديد ؛ ولى پيمان شكستند و خيانت كردند» .
عدّهاى برخاستند و گفتند: اگر آن دو ، خيانت كردند، ما وفاداريم و خيانت نمىكنيم.
امام عليه السلام به آنان فرمود: «هرگز ، و ليكن من حجّت را بر شما تمام مىكنم ، با آن كه مىدانم چه انديشه بدى در سر مىپرورانيد و در دل نهان مىداريد. وعده من با شما ، اردوگاهم در نُخَيله» .
سپس خارج شد و در نُخَيله اردو زد و تا ده روز ، در آن جا ماند ؛ امّا از آن مردمان ، جز شمارى اندك ، كسى به او ملحق نگشت . از اين رو ، امام حسن عليه السلام به كوفه باز گشت و خطبهاى خواند و پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: «اى شگفتا از جماعتى بىشرم و بى دين كه پى در پى ، پيمان مىشكنند ! به خدا سوگند كه اگر يارانى مىيافتم ، بى گمان ، به اين كار بر مىخاستم و دمى از پاى نمىنشستم. به خدا سوگند كه با وجود فرزند آن زن جگرخوار و [ديگر] فرزندان اُميّه، هرگز روى آسايش و داد را نخواهيد ديد. بدترين شكنجهها را بر شما روا خواهند داشت ، چندان كه آرزو كنيد غلام سياهى بينىبريده ، بر شما حكومت كند. تفو بر شما، نفرين بر شما، غم و اندوه بر شما، اى بندگان دنيا و اى غلامانِ كالاى بىارزش دنيا !» . آن گاه ، در حالى از منبر پايين آمد كه مىفرمود : «از شما و از آنچه به جاى خدا مىخوانيد ، كناره مىگيرم» .
سپس شمار اندكى از شيعيان امير مؤمنان عليه السلام ، از سرِ همدردى با ايشان و براى حفظ جان او، در پىِ امام عليه السلام حركت كردند.