بنا بر اين ، در تمام موارد حيا ، سخن از كرامت است : يا كرامت از نظر مردم يا كرامت درونى و يا هر دو . امّا در جايى كه كرامت درونى وجود ندارد و از اعتبار اجتماعى هم خبرى نيست ، بى حيايى شكل مى گيرد . اين ، ويژگى فرد بى حياست .
۲ . فعل قبيح
دومين مفهوم اصلى در فرآيند بى حيايى ، فعل قبيح است . بى حيايى در جايى به وجود مى آيد كه پاى فعل قبيح در ميان باشد ، بر خلاف كم رويى كه در آن ، صحبت از فعل نيك بود . قبيح بودن امور ، گاهى شرعى است (يعنى تحت تأثير عوامل فرهنگى و نژادى و زمانى نيست) و گاهى عرفى و فرهنگى است . دسته اوّل ، توسط شرع تعيين مى شود و دسته دوم ، توسط عرف و فرهنگ جامعه .
نكته ديگر اين كه شايد در تعريف فعل قبيح ، اختلاف هايى وجود داشته باشد . ريشه اين اختلاف ، در متفاوت بودن ديدگاه ها و ملاك هاست . بنا بر اين ، در ارزيابى افراد با شاخص حيا ، بايد ديدگاه و ملاك خود فرد را مورد توجّه قرار داد ، نه ديدگاه ارزياب را ؛ زيرا اگر كارى از نظر ارزياب ، قبيح باشد ، ولى از نظر فرد ، قبيح نباشد ، انجام شدن آن توسط او ، نشانه بى حيايى نيست ، و ممكن است كارى از نظر ارزياب ، قبيح نباشد ، ولى از نظر فرد ، قبيح باشد . در اين صورت ، انجام شدن آن از نظر ارزياب ، نشانه بى حيايى نيست ؛ ولى در واقع ، نشانه بى حيايى فرد است ؛ چون او به كارى اقدام كرده كه آن را قبيح مى دانسته است . البته مى توان گفت كه فلان فرهنگ ، فاقد حياست و فلان فرهنگ ، آميخته با حيا ؛ ولى وقتى در درون فرهنگ فاقد حيا قرار مى گيريم و مى خواهيم افراد آن را ارزيابى كنيم ، بايد براساس فرهنگى كه آنان قبول دارند ، ارزيابى و داورى كنيم . مثلاً اگر كارى از فردْ سر بزند كه واقعا قبيح باشد ، ولى از نظر فرهنگى كه فرد در آن زندگى مى كند ، قبيح نباشد ، نمى توان آن فرد را بى حيا دانست ؛ زيرا لازمه تحقق بى حيايى ، اعتقاد داشتن به