روی زمین دلالت میکنند، یا نمادی از بقیه حروف الفبا باشند. در این وجه آخر، اشاره به چند حرف از حروف الفبا یادآور باقی حروف است، چنانکه عبارت ”هر دو بایستید تا بگرییم" ( قِفا نبکي) باقیمانده قصیده (معلقه امرؤ القیس) را به یاد میآورد.۱ این فرایند شبیه ایجاد ارتباط ذهنی میان لفظ با چیزی دیگر است، اما در اینجا سببِ اینکه این حروف خاص ذکر شدهاند مسکوت مانده است، ازاینرو شخص به معنایی دست نمییابد.
طَبرِسی میگوید که بهترینِ این دیدگاهها (البته نه نظر قطعی) آن است که این حروف معادل نام سورهها هستند. استدلال او در اینجا بر پایه این اعتقاد شکل گرفته که حروف و کلمات دارای معانی اصلیای هستند، اما ممکن است نقش نامدهی را نیز بپذیرند (منقولة الی التسمیة) تا بین «اشیاء نامگذاریشده» ( المُسَمَّیات) تمایز بگذارند. برای مثال اگر واژه جعفر برای هر چیزی غیر از رودخانه استفاده شود، مثلا برای شناساییِ کسی که اسمش جعفر است، در این صورت این کلمه از معنای ریشهایِ خود به وضعیت متفاوتی منتقل شده است، یعنی اکنون اسمِ عَلَم است ( العَلَمیَّة). این اندیشه که لفظ دارای یک معنای اصلی است که میتواند کاربردها یا نقشهای دیگری داشته باشد، در تطابق با همان نظریههای زبانیِ قراردادگرایی است که پیشتر دربارهشان بحث کردیم. در اینجا هم تفسیر کاملاً وابسته به دانش و اصول بیرونی [[=غیر دینی]] و دنیوی [[=غیر الهی]] است.
همچنین جالب توجه است که طَبرِسی حتی از لحاظ وضعیت دستور زبانی نیز ”الف لام میم" را با قدری تفصیل به بحث میگذارد؛ بنابراین حتی در جایی که معنایی کاملا مبهم است، میتوان سهم قابل توجهی از فرایند تفسیر را بدان اختصاص داد. در ارتباط با وضعیت دستور زبانی، میتوان این حروف را مرفوع در نظر گرفت (در حالت مبتدا یا مجزا)، مثلا معمولِ یک فاعل محذوف مثل یک ضمیر (مثلاً: هذه الف لام میم)، یا منصوب (در حالت مفعولی یا تعلق) مثلا معمولِ یک فعل محذوف، مثلِ ”بخوان الف لام میم!" ( اُتلُ الف لام میم) و مواردی از این قبیل.۲ بحث دراینباره به همان روالِ مباحث دیگر در مجمع البیان ادامه یافته، اما این واقعیت پابرجاست که هیچ کس نمیداند معنای ”الف لام میم" چیست.