روش استنباطی را به کار بستهاند، روشن است که طبری تنها برای گزینش از میان روایات منقول دست به استدلال میزند، درحالیکه طَبرِسی برای کاوش در آیه به عقل خود آزادی عمل بیشتری میدهد. با همه اینها، در آخر، هر دو در ارائه تفسیری قطعی محتاطانه عمل میکنند.
طَبرِسی حجم وسیعی از اطلاعات را ارائه میکند که نه مبتنی بر روایات منقولاند و نه ارتباط مستقیمی با محقق کردن معنای آیات دارند. او با این کار، قرآن را سکویی برای اندیشهها و روشهای سنت علمی خودش قرار میدهد که شامل مطالب و آموزههای امامی، مفهوم زبان (بدان گونه که از آن بحث کردم)، یا به بیان کلیتر، رویکردی مَدرَسی به همه جنبههای متن قرآنی میشود (بدین مفهوم که وی پیش از هر چیز دلمشغول پرسشهای منطقی و تعریفهای دقیق است).
این حقیقت که مفسران درباره مرادِ جدی خدا در قرآن مطمئن نیستند و تفسیر را به عنوان روش یا فرایند تعریف میکنند، یادآور آن تعریفها از دانش (علم) است که پیشتر در همین فصل درباره آنها بحث شد. همان طور که امرِ دانسته ( المعلوم) مقدم بر دانش است، معنای قرآن نیز پیش از تفسیر وجود دارد و نمیتوان آن را تغییر داد یا چیزی بدان افزود، اما با وجود این محدودیت، درجهای از گمانهپردازی درباره آن مُجاز است. فرایند تفسیر درونِ حد و مرزهای منابعِ مورد توافق برای علم به پیش میرود. در ادامه، ماهیتِ تقریبا ماشینوارِ برخی از این فرایندها را در مثالی کوتاه ملاحظه میکنیم.
طَبرِسی در آیه اول سوره ۲ (بقره)
پربیراه نگفتهایم اگر بگوییم که حرکت از لفظ به معنی اصلِ سازماندهنده مجمع البیان است. این مبتنی بر این واقعیت است که واژگان و جملات قرآنی معمولاً شبیه کلام بشری هستند، از آن حیث که از قواعد دستور زبان تبعیت میکنند و عموماً مرکب از الفاظی قابل فهماند و چنین به نظر میرسد که اطلاعاتی قابل فهم را منتقل میکنند. اما در مورد آیاتی چون آیه اول سوره بقره که میگوید: ”الف لام میم" وضع چگونه است؟ ظاهراً سه حرف از حروف الفبای عربیاند که نه لفظ آنها حکایت از معنیِ خاصی دارد، و نه حرفی در باب مسائل دستور زبانی، تاریخی، فقهی، لغوی یا کلامی دارند که بر تفسیرشان تأثیر بگذارد. در اینجا حتی