اگر نبود که قرآن کریم پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله را خاتم الانبیا نامیده، باید در هر زمان پیامبری باشد؛ ولی چون ختم نبوت به صحت پیوسته است؛ بودن پیامبر پس از رسول اکرمصلی الله علیه و آله منتفی است.
آنگاه وقتی همه صورتهای متصور را باطل میداند میگوید:
تنها یک صورت معقول باقی میماند که آن وجود خلیفه حق است.
شیخ صدوق در ادامه بیان خود مثالی آورده، میگوید:
اینکه خداوند به واسطه جواز عقل به وجود رسولان، پیامبرانی مبعوث داشته است، مثالش مانند طبیب است که بیمار را با دارویی که موافق طبعش است معالجه میکند و اگر درمان او با دارویی باشد که مخالف طبع او باشد، بیمار را هلاک ساخته است. این ثابت است که خداوند از هر حکیمی حکیمتر است و به چیزی فرا نمیخواند، جز آنکه صورت دومی از آن در عقول انسانها موجود باشد.۱
۱۱. شیخ صدوق در بیان دلیل عصمت خلیفه الهی (پیامبر، امام) این گونه استدلال میکند:
همواره وضع خلیفه به حال خلیفهگزار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوهاند. در عرف مردم اگر پادشاهی فردی ستمگر را خلیفه خود قرار دهد، مردم آن پادشاه را نیز ستمگر میدانند و اگر فرد عادلی را جانشین خود سازد، او را نیز عادل مینامند. با این مقدمه که جانشین نشاندهنده عدل و ظلم است و جانشین فرد مصون از گناه، باید مصون از گناه باشد به این نتیجه میرسد که خلافت خداوند عصمت را ایجاب میکند و خلیفه نمیتواند جز معصوم باشد.۲
وی در بیان یکی از وجوه تفسیری آیه سیام سوره بقره و آیه خلافت، لزوم و وجوب عصمت خلیفه و امام را از آن برداشت میکند. او اعتقاد دارد اگر خداوند فرد معصومی را جانشین خود قرار ندهد، به بندگان خود خیانت کرده است و خداوند از هر گونه خیانتی دور و مبراست؛ پس جانشین او باید معصوم باشد. او میگوید:
در این آیه معنایی وجود دارد که خداوند جز افراد پاک باطن را خلیفه نمیسازد تا از خیانت بر کنار باشد؛ چون اگر شخص آلودهای را خلیفه قرار دهد، به مخلوقات خود