حادث است. بنابراین، جسم هم حادث است؛ زیرا از پدیدآورنده جدا نمیشود و بر آن متقدم نمیگردد.۱
۱۰. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه نیز استدلالهایی در موضوع نبوت، امامت و غیبت مطرح ساخته است که برخی از آنها را در پی میآوریم.
وی در ابتدا در مقدمهای طولانی که برای کتاب کمال الدین و تمام النعمه نوشته است، به این دلیل که خداوند بحث خلافت را قبل از آفرینش مطرح کرده است، خلافت را مهمتر و محور عالم میداند. او میگوید:
خدای ـ عزوجل ـ پیش از آفرینش از خلیفه سخن میگوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه از حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است؛ زیرا او حکیم است و حکیم کسی است که موضوع مهمتر را بر امر عمومی مقدم دارد.
وی در ادامه تبیین نظریهاش میگوید:
اگر خداوند خلقی را بیافریند در حالی که خلیفهای نباشد، ایشان را در معرض تباهی قرار داده است و سفیر را از بیخردیاش باز نداشته است بدان گونه که حکمتش اقتضا میکند.
آنگاه بار دیگر برای روشن کردن مسئله به حکمت الهی استناد میکند و میگوید:
حکمت الهی اجازه نمیدهد که یک چشم برهم زدنی ازخلیفه صرف نظر شود. حکمت الهی فراگیر است همچنانکه طاعت او نیز عمومیت دارد.
سپس تالی فاسد نبودن خلیفه را گوشزد میکند و میگوید:
کسی که بپندارد دنیا لحظهای بدون امام میپاید، لازمهاش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت، صحیح بداند.۲
در حقیقت شیخ صدوق پذیرفتن «نبود خلیفه» را موجب پذیرش نظریه ابطال رسالت دانسته است. وی در عبارتی دیگر میگوید: اگر قرآن ما را به این مطلب رهنمون نمیشد که نبوت به پایان رسیده است، وجود یک پیامبر در هر زمان لازم بود. سخن ایشان در این باره چنین است: