۴ / ۴
خدا دوستى
۱۳۳.تاريخ دمشق - به نقل از مصعب زبيرى ، از پدرش ، از جدّش - : عيسى عليه السلام به مردى فرمود: «براى پروردگارت همانند كبوتر اهلى براى صاحبانش باش كه جوجه او را مىكُشند، و در عين حال، او از صاحبانش فرار نمىكند».
۱۳۴.تنبيه الخواطر : عيسى عليه السلام گذرش به سه نفر افتاد كه پيكرهايشان تكيده و رنگهايشان پريده بود . به آنها فرمود: «چه چيز شما را به اين حال كه مىبينم انداخته است؟».
گفتند : بيم از آتش [دوزخ] .
عيسى عليه السلام فرمود : «بر خداست كه بيمناك را ايمن گرداند» .
سپس از آنها گذشت و به سه تن ديگر رسيد كه از آن سه تن ، تكيدهتر و رنگپريدهتر بودند . فرمود : «شما را چه چيزى به اين حال كه مىبينم انداخته است؟».
گفتند : شوق بهشت .
فرمود : «بر خداست كه آنچه را اميد داريد، عطايتان فرمايد» .
از آنها نيز گذشت و به سه تن ديگر رسيد كه از قبلىها تكيدهتر و رنگپريدهتر بودند ، گويى چهرههايشان آينههايى از نور بود . فرمود : «شما را چه چيز به اين حالى كه مىبينم انداخته است؟».
گفتند : عشق به خدا .
فرمود : «شماييد مقرّبان ! شماييد مقرّبان !».
۱۳۵.عيسى بن مريم عليه السلام : اگر آدميزاد همه كارهاى خوب را انجام دهد، ليكن مِهرورزى و كينورزى براى خدا نداشته باشد ، آن كارها برايش هيچ سودى ندارد .
۱۳۶.عيسى بن مريم عليه السلام : چگونه محبّتش به خدايش كامل است كسى كه قسمتى از آنچه را روزىاش كرده، به او وام نمىدهد؟!
۱۳۷.الزهد، ابن حنبل - به نقل از وَهْب - : حواريان گفتند : اى عيسى! آن دوستان خدا كه بيمى
بر آنان نيست و اندوهگين نمىشوند ، چه كسانىاند؟
عيسى بن مريم عليه السلام فرمود : «آنان كه به باطن دنيا بنگرند ، آن گاه كه مردم، ظاهر آن را ببينند ، و آنان كه به سرانجام دنيا بنگرند آن گاه كه مردم، اكنونِ آن را ببينند ، و در نتيجه ، آنچه را از دنيا كه مىترسند [فضيلتهاى] ايشان را بميراند ، مىميرانند ، و آنچه را كه مىدانند به زودى ايشان را ترك خواهد گفت ، ترك مىكنند . از اين رو ، مىدانند كه هر اندازه هم از دنيا گرد آورند، باز [در برابر نعمتهاى آخرت] اندك است ، و به ياد دنيا بودن را براى خود زيان مىدانند ، و شادىِ خود از رسيدن به چيزهاى دنيوى را غم و اندوه مىشمارند . بنا بر اين ، به هر بخشش دنيوى كه برايشان پيش آيد، دست رد مىزنند ، و هر رفعت ناروايى را كه به ايشان دست دهد ، فرو مىنهند .
دنيا نزد آنان كهنه است و آن را نو نمىسازند ، ويران است و آبادش نمىكنند ، در سينههايشان مرده است و آن را دوست نمىدارند . ويرانش مىكنند و با آن، آخرتشان را مىسازند. آن را مىفروشند و در برابرش آنچه را برايشان ماندگار است، مىخرند . آن را رها كردند ، از اين رو در آن شادماناند . به مردم دنيا نگريستند كه به هلاكت در افتادهاند و به كيفر رسيدهاند ، و ياد مرگ را [در خود ]زنده كردند ، و ياد زندگى را ميراندند .
خدا را دوست مىدارند و هم ياد و نام او را، از نور او روشنى مىگيرند و با آن، روشنگرى مىكنند . براى آنان و نزد آنان خبرى شگفت است . كتاب [خدا] به آنان استوار است و آنان به كتاب [خدا] . كتاب به آنان گوياست و آنان به كتاب . كتاب به واسطه آنان دانسته مىشود و آنان به كتاب دانايند . با وجود آنچه بدان رسيدهاند ، ديگر مطلوبى براى خود نمىبينند ، و آرزويى فراتر از آنچه بدان اميدوارند ، ندارند، و ترسى بالاتر از آنچه از آن مىترسند ، نمىشناسند» .