كه يكى از آنها برابر عقل برهانى ، ممتنع بود ، حتماً بايد آن مُحْتمل ممتنع را نفى كرد و آيه را بر يكى از مُحْتَمَلهاى ممكن بدون ترجيح (در صورت فقدان رجحان) حمل كرد . ۱
به عنوان نمونهاى از اين گونه تفاسير ۲ مىتوان به تفسير القرآن الكريم ، نوشته صدر الدين شيرازى (م ۱۰۵۰ ق) اشاره كرد .
شايان ذكر است كه بهرهگيرى از عقل ، به عنوان يك منبع مستقل در تفسير قرآن ، كار هر كس نيست ؛ چه بسا پژوهشگرى تصوّر كند كه مقتضاى عقلْ چيزى است ، ولى در واقع ، آنچه فهميده ، مقتضاى وهم و خيال او بوده ، نه مقتضاى برهان عقلى . مثلاً تصوّر كند كه مقتضاى برهان ، روحانى بودن معاد است و بر اين اساس ، همه آياتى را كه دلالت بر معاد جسمانى دارند ، برخلاف ظاهر ، بلكه صريح آنها به معاد روحانى تأويل نمايد ، در صورتى كه آنچه بدان به عنوان برهان استناد كرده ، ناتمام است . به نظر مىرسد كه اين گونه تغيير عقلى ، همان تفسير به رأى منهى عنه در روايات اهل بيت عليهم السلام محسوب مىشود .