۱۴ / ۴
الگویی نیک برای کارگزاران
۳۷۹.الطبقات الكبرى ـ به نقل از نُعمان بن حُمَید ـ: در مدائن (پایتخت ساسانیان) با دایىام بر سلمان (فرماندار وقت مدائن) وارد شدیم، در حالى كه با برگ خرما، سبد مىساخت. شنیدم كه مىگوید: یک درهم برگ خرما مىخرم و آن را بدین گونه در مىآورم و سپس به سه درهم مىفروشم. با یک درهم، دوباره برگ مىخرم و یک درهم را خرج خانوادهام مىكنم و درهم باقى مانده را صدقه مىدهم. اگر عمر بن خطّاب هم مرا باز دارد، از این كار، دست نمىكشم.
۳۸۰.مروج الذهب ـ در یادكرد از سلمان فارسى ـ: پشمینهپوش بود و بر درازگوش بىپالان و تنها با یک جُل (پارچه) سوار مىشد و نان جو مىخورد و عابد و زاهد بود.
چون در مدائن به حالت احتضار افتاد، سعد بن ابی وقّاص به او گفت: اى ابو عبد اللّٰه! سفارشى به من بكن.
گفت: «باشد! در تصمیمت به گاهِ تصمیمگیرى، و در زبانت به گاهِ داورى، و در دستت هنگام تقسیم [اموال]، خدا را به یاد داشته باش» و سپس شروع به گریستن كرد.
سعد گفت: اى ابو عبد اللّٰه! چه چیزى تو را به گریه مىاندازد؟
گفت: شنیدم كه پیامبر خدا مىفرماید: «در آخرت، گردنهاى است كه جز سبکباران از آن نمىگذرند» و این همه اثاث را در پیرامونم مىبینم!
پس نگاه كردند و در خانه، جز مَشكى و كاسه آب و آفتابهاى نیافتند.