بررسی و مقایسه
این نظریه، با نظریه پیشین بسیار نزدیک به هم به نظر میرسند. شاید تفاوت آنها در تفاوت معنای خواسته با هدف باشد. اهداف، امور بسیار مهم و ارزشمندی هستند که فرد، تمام تلاش خود را در راستای رسیدن به آن تنظیم میکند. به خلاف خواستهها که هر چند اینها نیز از اموری هستند که انسان به دنبال آنهاست، امّا به لحاظ ارزشی و بسیج امکانات، این درجه از اهمیت را ندارند؛ امّا آنچه در این باره میتوان گفت این است که:
اوّلاً این تئوری و عامل برخاسته از آن نیز نمیتواند در تمام شرایط، شادکامی انسان را تضمین نماید؛ زیرا یکی از وضعیتهای زندگی، «ناکامی در دستیابی به اهداف» است. نمیتوان وضعیتی در زندگی به وجود آورد که انسان، هماره کامیاب باشد. کامیابیِ فراگیر با توصیفی که در این نظریه آمده، قابل تحقّق نیست. از این رو، نمیتواند در تمامی شرایط و برای تمامی افراد پاسخگو باشد. این نظریه، تنها میتواند شادکامی در وضعیت کامیابی را تبیین نماید.
ثانیاً درست است که با نگاه روانشناختی، تحقّق اهداف به احساس شادکامی میانجامد، با این حال، آیا هر هدفی میتواند با شادکامی پایدار و واقعی هماهنگ باشد؟! همان گونه که در نظریه خواستهها نیز این گونه بود، برخی از اهدافی که افراد برای خود تعیین میکنند نیز ممکن است با شادکامی پایدار و واقعی ناسازگار باشند و بلکه آن را تخریب کنند. از این رو، باید در تعیین اهدافْ دقّت نمود و نمیتوان هر هدفی را انتخاب کرد. اهداف باید در راستای شادکامی و سعادت واقعی شکل بگیرند. به همین جهت است که اسلام به مسئله انتخاب هدف، اهمیت فوق العادهای میدهد. این را باید در مباحث فلسفه خلقت جستجو نمود که بیان آن از حوصله این پژوهش، بیرون است.
ثالثاً سطح اهدافی هم که در این نظریه آمده، قابل بحث است. اهدافی که در این نظریه نام برده شده، اهداف معمولیای هستند که در دایره حوادث روزگار قرار میگیرند. لذا ممکن است گاه تحقّق یابند و گاه نه؛ امّا هدف یا اهداف متعالیای وجود دارند که از این قلمرو خارج اند و میتوانند در تمام شرایط، وجود داشته باشند. در فرهنگ اسلامی، این هدف، همان «خدایی شدن» است که با نظریه توحید، سازگار است. اگر هدف، تعالی اخلاقی و تکامل توحیدی باشد، در تمام شرایط، قابل تحقّق است.