و اگر کلام را با این چنین ذیلی ختم نمود، برای این بود که بفهماند اعراض آدمی از یاد خدا در غیر حال بیچارگی، امری غریزی ـ فطری نیست؛ چون اگر فراموشیِ خدا فطری بود، خود دلیل بر نفی ربوبیت او میشد؛ بلکه امری عادی است و عادت زشتی است از انسان که او را به کفران نعمت وا میدارد.
و در آیه، دلیلی هم بر توحید ربوبیت خدای تعالی هست، و حاصلش این است که اگر آدمی در حادثهای کارش به جایی برسد که از هر سببی از اسباب ظاهری جهان، منقطع و مأیوس شود، اصل سببْ منقطع نمیشود، و امید نجاتش به کلّی ناامید نمیگردد؛ بلکه هنوز امید نجات داشته و به سببی که توانای بر اموری باشد که هیچ سببی قادر بر آن نیست، امیدوار است.
و اگر در واقع چنین سببی که ما فوق همه اسباب عالم و مسبّب همه آنها (یعنی خدای سبحان) وجود نمیداشت، چرا بایستی در دل آدمی و در فطرت او چنین ارتباط و تعلّقی یافت شود؟ پس وجود چنین تعلّقی، خود، حجّتی است بر مسئله اثبات صانع که اگر اشتغال به زخارف زندگی دنیا و دلبستگی و اُنس به اسباب مادی و ظاهری نبود، هرگز از یاد او غافل نمیشدیم».۱
در آیه دیگری، به جای «اعراض»، از تعبیر «شرک» استفاده شده است:
۰.(وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یشْرِکونَ.۲
۰.و چون به مردم زیانی برسد، پروردگار خود را در حالی که به درگاه او توبه میکنند، میخوانند، و آن گاه که از جانب خود، رحمتی به آنان چشانید، به ناگاه، دستهای از ایشان به پروردگارشان شرک میآورند).
مفهوم آیه این است که: چون مختصر ضرری از قبیل: مرض، فقر و شدّت، به انسانها برسد، پروردگارشان را میخوانند، در حالی که به سوی او ـ که همان خدای سبحان است ـ بازگشت میکنند، و چون خدای متعال، مختصر رحمتی به ایشان بچشاند، ناگهان جمعی از