۱۱۰۰.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنچه را رها كرده ام ، واگذاريد . آنچه پيشينيان شما را هلاك كرد ، پرسيدن و اختلاف آنها با پيامبرانشان بود پس هرگاه شما را از چيزى باز داشتم ، از آن دورى كنيد و هرگاه به كارى فرمان دادم ، به اندازه توان خود آن را انجام دهيد .
۱۱۰۱.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر نبود كه بنى اسرائيل گفتند : «و بى گمان اگر خدا بخواهد ، ما ره يافتگانيم» ، هرگز به مقصود نمى رسيدند و اگر آنان گاوى از ميان گاوها مى گرفتند و آن را ذبح مى كردند ، كفايتشان مى كرد؛ ولى آنها سخت گرفتند ، پس خدا هم بر آنها سخت گرفت .
۱۱۰۲.امام رضا عليه السلام :مردى از بنى اسرائيل يكى از خويشان خود را كشت و جسدش را بر سر راه برترين خاندان بنى اسرائيل افكند . سپس به خون خواهيش آمد . به موسى عليه السلام گفتند : كه فلان خاندان فلانى را كشته اند . ما را از قاتلش آگاه كن .
فرمود : ماده گاوى برايم بياوريد . «گفتند : آيا ما را به ريشخند مى گيرى؟ فرمود : به خدا پناه مى برم از اينكه از نادانان باشم» . اگر آنان هر گاوى را قصد مى كردند كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنان سخت گرفت . «گفتند : پروردگار خود را بخوان تا براى ما روشن كند كه آن چگونه است ، گفت : خداوند مى فرمايد : آن ماده گاوى است نه پير و از كار افتاده و نه تازه سال ـ يعنى نه كوچك و نه بزرگ ـ ميان اين دو» . اگر آنان هر گاوى را قصد مى كردند كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنان سخت گرفت . «گفتند : پروردگارت را بخوان تا براى ما روشن كند كه رنگش چگونه است؟ گفت : خداوند مى فرمايد: آن ماده گاوى است زرد روشن كه رنگش مايه سرور بينندگان مى گردد» .
اگر آنها هر گاوى را قصد مى كردند كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنها سخت گرفت . «گفتند : پروردگارت را بخوان تا براى ما روشن كند كه آن چگونه است؟ ماده گاو بر ما مشتبه شده است و بى گمان اگر خدا بخواهد ما ره يافتگانيم . گفت : خداوند مى فرمايد : آن ماده گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند و نه كشتزار را آبيارى كند . سالم است و هيچ لكّه اى در آن نيست . گفتند : اكنون حقّ مطلب را آوردى» .
پس به جستجويش پرداختند و آن را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند . جوان گفت : آن را نمى فروشم جز در برابر آنكه پوستش را پر از طلا كنيد . پس نزد موسى عليه السلام آمدند و مطلب را برايش گفتند . فرمود : آن را بخريد ، پس آن را خريدند و آوردند . حضرت به ذبحش فرمان داد . سپس دستور داد كه تا با دُم آن به جسد مرده بزنند . چون چنين كردند ، مقتول زنده شد و گفت : اى پيامبر خدا! پسر عمويم مرا كشته است ، نه آنكه متهم به قتل من شده است . بدين وسيله قاتلش را شناختند .
سپس پيامبر خدا موسى بن عمران عليه السلام به يكى از يارانش فرمود : اين ماده گاو داستانى دارد . وى گفت : آن چيست؟ فرمود : جوانى از بنى اسرائيل به پدرش مهربان و نيكوكار بود . روزى گوساله اى يك ساله خريد و نزد پدرش آمد ، ولى كليدها را زير سر پدرش ديد و چون بيدار كردنش را ناخوش داشت ، از خريد آن منصرف شد . پس پدرش بيدار شد و پسر او را آگاه كرد . پدرش گفت : آفرين اين ماده گاو را به جاى آنچه از دستت رفته است بگير . سپس پيامبر خدا موسى بن عمران به صحابى اش فرمود : بنگر كه نيكى با اهلش چه مى كند