۳ - ۲ . وفاى مأمون به نذرش
شيخ صدوق، روايتى را نقل مىكند كه مأمون در نيمههاى شب، ريّان بن صَلت از اصحاب امام رضا عليه السلام را مىخواهد و افكار عمومى جامعه را در باره ولايتعهدى از او جويا مىشود. مأمون آن گاه به صورت مفصّل براى او شرح مىدهد كه پيش از اين ، به جهت شرايط دشوارى كه برايش پيش آمده بود، نذر كرده بود كه اگر بر حكومت استيلا يابد ، آن را به صاحب اصلىاش واگذار نمايد. او مىگويد :
پس از آن كه خود را از گزند برادرم امين و ديگر حكّام منطقه آسوده نديدم، راهى بهتر از آن نيافتم كه خود را بِرَهانم، مگر اين كه به سوى خداوند بروم و از گناهانى كه تاكنون مرتكب شدهام، توبه كنم و از او در اين امور دشوارى كه پيش آمده است، استعانت بجويم و به او پناهنده شوم. پس دستور دادم تا اين اتاق را نظافت كنند - و با دست به اتاقى اشاره كرد - و خادمان ، آن اطاق را تميز نمودند. سپس آب بر خود ريختم و غسل كردم و پيراهن و شلوار سفيدى به تن كردم و چهار ركعت نماز به جاى آوردم و در آن ، آنچه از قرآن به ياد داشتم ، قرائت كردم و خداوند متعال را خواندم و بدو پناه بردم و با خلوص نيّت با او عهد و پيمان محكم بستم كه اگر خداوند، امامت و حكومت را نصيب من گردانَد و در مشكلات و سختىهاى اين امور، مرا كفايت كند و پشتيبان من باشد، حق را به صاحب حق بدهم و امر امامت را در جايگاه خودش بنهم ، همان جايى كه خداوند ، قرار داده است. سپس دلم آرام گرفت و اندوهم زائل شد.
سپس طاهر [بن الحسين ذو اليمينين] را به جانب على بن عيسى بن ماهان، گسيل