523
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

۳۲۱. امام رضا عليه السلام - به نقل از پدرانش از امام حسن عليهم السلام - : از دايى‏ام هند بن ابى‏هاله - كه توصيفگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود - در باره شمايل پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پرسيدم . گفت : پيامبر خدا ، پُرشكوه و بااُبّهت بود . چهره‏اش مانند ماه شب چهارده ، مى‏درخشيد ، با قدّى بلندتر از افراد متوسّطالقامه و كوتاه‏تر از افراد لاغر و بلندقامت . سرى بزرگ داشت و موهاى وى ، نه خيلى مجعّد بود و نه كاملاً صاف و نرم . اگر قسمتِ بافته موهايش باز مى‏شد ، فرق باز مى‏كرد ؛ وگر نه آن را به حال خود مى‏گذاشت و در هر حال ، هنگامى كه موى خود را بلند مى‏كرد ، بلندىِ مو از لاله گوشش تجاوز نمى‏كرد . رنگش درخشان بود ، پيشانى‏اش پهن بود و ابروانى كشيده و كمانى داشت . ابروانش در عين كشيده بودن ، كامل و پُرمو بود ؛ ولى پيوسته نبود . هر گاه عصبانى مى‏شد ، رگِ ميان ابروهايش متورّم مى‏شد . بينىِ او باريك بود و در وسط ، كمى برجستگى داشت . نورانيّتى داشت كه همه وجودش را در بر گرفته بود ، به گونه‏اى كه اگر كسى او را نمى‏شناخت ، متكبّرش مى‏انگاشت .
محاسن او پُرپشت و گونه‏هايش ، هموار و كم‏گوشت بود . دهانش بزرگ و دندان‏هايش سفيد و فاصله‏دار بود . رشته مويى نازك ، از سينه تا ناف داشت . گردنش چون گردن بتى سيمين بود . خلقتى همگون داشت ، بدنش فربه بود و در عين حال ، سينه و شكمش در يك سطح بودند . شانه‏هايى پهن و عضلانى ، و بدنى سفيد و نورانى داشت . از زير گردنِ او تا ناف ، رشته مويى نازك ، مثل يك خط ، قرار داشت . پايين سينه و شكم وى و ديگر قسمت‏ها ، عارى از مو بود و در مقابل ، ساعد ، شانه‏ها و بالاى سينه‏اش ، پُرمو بود . ساق دستش كشيده ، كفِ دستش درشت و دست‏ها و پاهايش زِبر بود . دست و پاهايش متناسب و استخوان‏هايش صاف و بدون كجى بود . كف پاهايش كاملاً گود بود . قسمت قوزك پايش به پايين ، خيلى پُرگوشت نبود و آب از روى پايش رد مى‏شد . وقتى به حركت در مى‏آمد ، با قدرت ، قدم بر مى‏داشت . در حال حركت ، كمى متمايل ، حركت مى‏كرد . با وقار و سريع ، راه مى‏رفت ، گويا در سرازيرى به سمت پايين در حركت است . هنگامى كه به چپ و راست ، رو مى‏كرد ، با تمام بدن به آن سو رو مى‏كرد . چشمانش به زير افتاده بود و نگاهش به زمين ، طولانى‏تر از نگاهش به آسمان بود . معمولاً خيره‏خيره ، نگاه نمى‏كرد و به هر كس مى‏رسيد ، سلام مى‏كرد .
به هند گفتم : گفتار وى را برايم توصيف كن .
هند گفت : پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيوسته [بابت انجام دادن وظيفه‏] اندوه داشت و هميشه در فكر بود . آسايش نداشت و در جايى كه نياز نبود ، سخن نمى‏گفت . گفتارش سنجيده و كامل بود . نه زياد سخن مى‏گفت و نه كم . كلامش متين بود . زشت و سَبُك ، صحبت نمى‏كرد . نعمت و محبّت ديگران ، هر چند كم ، در نظرش بزرگ بود و چيزى از آن را مذمّت نمى‏كرد . از طعم غذا ، نه تعريف مى‏كرد و نه اظهار ناراحتى . دنيا ، او را عصبانى نمى‏كرد و وقتى پاى حق در ميان بود ، كسى وى را نمى‏شناخت و چيزى در مقابل غضبش تاب مقاومت نداشت تا اين كه حق را پيروز گردانَد .
براى اشاره كردن ، با تمامِ دست ، اشاره مى‏كرد و در هنگام تعجّب ، دست خود را بر مى‏گردانْد . در هنگام صحبت ، دست راست را به دست چپ ، نزديك مى‏كرد و با شست راست خود ، به كفِ دست چپ مى‏زد . در هنگام غضب ، چهره خود را با ناراحتى ، بر مى‏گردانْد و در هنگام خوش‏حالى ، چشم به زير مى‏انداخت . خنده‏اش بيشتر تبسّم بود . بسيار زيبا لبخند مى‏زد و در هنگام خنده ، دندان‏هاى سفيدش هويدا مى‏شد .
اين حديث را مدّتى از حسين عليه السلام پنهان داشتم . سپس آن را به او گفتم و پى بردم كه او قبل از من ، از دايى‏ام هند ، پرسيده است . همچنين متوجّه شدم كه او از پدرش [على عليه السلام ] ، در باره رفتار اندرون و بيرون و نشستن و شمايل پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سؤال كرده و چيزى را نپرسيده باقى نگذاشته است .
حسين عليه السلام گفت : از پدرم در باره زندگى داخلىِ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پرسيدم . پدرم فرمود : «ورود ايشان به هر خانه‏اى ، با اجازه‏اى كه [از همسران و كسان خود ]داشت ، در اختيار خودش بود و هر گاه به خانه مى‏رفت ، وقت خود را سه قسمت مى‏كرد : يك قسمت براى خداوند - تبارك و تعالى - ، يك قسمت براى خانواده ، و يك قسمت نيز براى خود . سپس ، قسمت خود را بين خود و مردم ، تقسيم مى‏كرد و اوّل ، خواص وارد مى‏شدند و پس از آن ، ساير مردم . چيزى از وقت خود را از مردم ، دريغ نمى‏كرد و در مورد قسمت امّت ، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ، ترجيح مى‏داد . بعضى از آنان ، يك حاجت داشتند ، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر . پس به آنها مى‏پرداخت و آنان را نيز به آنچه باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود ، از جمله با جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم ، مشغول مى‏كرد و مى‏فرمود : «و افرادِ حاضر ، به افرادِ غايب ، ابلاغ كنند و هر كس به من دسترس ندارد ، حاجتش را به من برسانيد ؛ زيرا هر كس ، نيازِ نيازمندى را كه خود قادر نيست نيازش را به حاكم برساند ، در نزد حاكم مطرح نمايد ، خداوند ، او را در قيامت ، ثابت‏قدم خواهد فرمود» ، در نزد وى ، فقط همين مطالب مطرح مى‏شد و از هيچ كس ، چيزى جز اينها قبول نمى‏فرمود . همچون پيشاهنگانِ جستجوگر ، وارد مى‏شدند و با دست پُر ، دين‏شناس و قادر به هدايت ديگران ، خارج مى‏شدند» .
[حسين عليه السلام ] گفت : در باره رفتار بيرونىِ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و اين كه در بيرون ، چه مى‏كرد ، از پدرم سؤال كردم . پدرم فرمود : «پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، زبان خود را [از سخن گفتن ،] جز در موارد نياز ، حفظ مى‏كرد . در ميان مردم ، تحبيبِ قلوب مى‏كرد و آنان را از خود نمى‏رانْد . كريم [و بزرگِ‏] هر قومى را گرامى مى‏داشت و رئيس آنان قرار مى‏داد . از مردم ، دورى مى‏جُست و خود را از [اعمال و رفتار غفلت‏آورِ] آنان ، به دور نگه مى‏داشت ، بدون اين كه خوش‏رويىِ خود را از آنان ، دريغ كند . از ياران خود ، سراغ مى‏گرفت و تفقّد مى‏فرمود و از مردم ، در مورد مسائلى كه بين خود آنان بود ، سؤال مى‏كرد . بدون افراط و تفريط ، نيكى را مى‏ستود و تأييد مى‏كرد و بدى را تقبيح مى‏كرد و بى‏ارزش مى‏شمُرد . ميانه‏رو بود و كارهاى متناقض انجام نمى‏داد . هيچ گاه غفلت نمى‏كرد تا مبادا مردم ، غفلت كنند يا خسته شوند . در حق ، كوتاهى نمى‏كرد و از آن ، تجاوز هم نمى‏كرد . اطرافيان ايشان ، از بهترين مسلمانانِ نيكوكار بودند . برتر و بالاتر از همه نزد وى ، آن كسى بود كه خيرش به همه مى‏رسيد ، و هركس نسبت به ديگران بهتر همدردى و كمك مى‏كرد ، نزد وى ، مقام و منزلتى بزرگ‏تر داشت» .
[حسين عليه السلام ] گفت : در مورد نشست و برخاست ايشان ، سؤال كردم . [پدرم ]فرمود : «در نشستن و برخاستن ، همواره به ذكر مشغول بود . در اماكن [عمومى ]توقّف نمى‏كرد و از اين كار ، نهى مى‏فرمود . هر وقت به مجلسى وارد مى‏شد ، در آخرِ مجلس مى‏نشست و همواره به اين كار ، دستور مى‏داد . با همنشينان خود ، يكسان برخورد مى‏فرمود تا كسى گمان نبرَد كه ديگرى ، نزد وى گرامى‏تر است . هر كس با ايشان همنشين مى‏شد ، در مقابل او ، آن قدر صبر مى‏كرد كه اوّل ، خود او بلند شود و مجلس را ترك كند . هر كس از ايشان حاجتى مى‏خواست ، يا با دست پُر بر مى‏گشت و يا در پاسخ ، گفتارى نرم و ملايم ، دريافت مى‏كرد . حُسنِ خُلق او ، شامل حال همه بود . براى مردم ، همچون پدرى مهربان بود . در مورد حق ، همه در مقابل ايشان ، يكسان بودند . مجلس وى ، مجلس بُردبارى و حيا و صداقت و امانت بود و صدا در آن ، بلند نمى‏شد و از كسى هتكِ حرمت نمى‏گرديد و لغزش كسى بازگو نمى‏شد . همه با هم هماهنگ بودند و از روى تقوا با هم رفتار مى‏نمودند . برابر يكديگر و نسبت به هم ، فروتن بودند ، افرادِ بزرگ‏تر را احترام مى‏كردند و به كودكان ، مهربانى مى‏نمودند و افراد حاجتمند را بر خود ، ترجيح داده ، افراد غريب را پناه مى‏دادند» .
پرسيدم : رفتارش با همنشينان خود ، چگونه بود؟
[امير مؤمنان عليه السلام ] فرمود : «پيوسته ، خوش‏رو و ملايم و خوشْ‏برخورد بود .سختگير و خشن ، داد و فريادكن و بدزبان نبود . عيبجويى نمى‏كرد . خيلى شوخى نمى‏كرد و از كسى خيلى تعريف نمى‏نمود . در مقابل آنچه دوست نمى‏داشت ، خود را به غفلت مى‏زد و به روى خود نمى‏آورد . كسى از وى نااميد نمى‏شد و آرزومندانش ، محروم نمى‏شدند . سه كار را كنار گذاشته بود : جدال [و ستيزه‏جويى‏] ، زياده‏گويى ، و سخن گفتنِ بيهوده . سه كار را نيز در مورد مردم انجام نمى‏داد : كسى را نكوهش و سرزنش نمى‏كرد ، لغزش‏ها و مسائل پنهانىِ افراد را پيجويى نمى‏كرد ، و در موردى تكلّم مى‏فرمود كه اميدِ ثواب داشت . وقتى صحبت مى‏كرد ، همه ساكت بودند ، چنان كه گويى پرنده‏اى بر روى سرِ آنها نشسته است و هر گاه سكوت مى‏نمود ، ديگران صحبت مى‏كردند . در حضور ايشان ، مجال سخن گفتن را از يكديگر نمى‏گرفتند . اگر كسى در حضور ايشان صحبت مى‏كرد ، ايشان ، سكوت مى‏كرد تا سخنِ او تمام شود . به هر چه ديگران را مى‏خندانيد ، مى‏خنديد و از هر چيز كه ديگران تعجّب مى‏كردند ، اظهار تعجّب مى‏كرد . در مقابل افراد غريب - كه در گفتار و درخواست ، رفتار درستى نداشتند - ، صبر مى‏كرد و حتّى ياران ايشان ، به دنبال چنين افرادى مى‏گشتند . ايشان مى‏فرمود : «وقتى حاجت‏مندى را ديديد كه در پىِ برآوردن نياز خويش است ، به او كمك كنيد . مدح و تمجيد را ، جز از مؤمن صادق ، نمى‏پذيرفت و كلام كسى را قطع نمى‏كرد ، مگر زمانى كه [ناروا شده ،] از حد مى‏گذشت كه در اين صورت ، كلامش را يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس ، قطع مى‏كرد» .
حسين عليه السلام گفت : در باره سكوت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نيز سؤال كردم . پدرم فرمود : «سكوت وى ، بر چهار [اصل‏] استوار بود : بردبارى ، هشيارى [و احتياط] ، سنجش و تفكّر . و امّا سنجش ، در يكسان نگاه كردن به مردم و يكسان گوش دادن به سخن‏هاى آنان بود ، و تفكّر وى ، در امور باقى و امور فانى بود . بردبارى را در عين شكيبايى ، دارا بود . چيزى او را عصبانى نمى‏كرد و از كوره به در نمى‏بُرد . در چهار مورد ، با [دقّت و] احتياط ، رفتار مى‏كرد : انجام دادن كارهاى نيك ،تا ديگران به او تأسّى كنند و ترك كارهاى زشت تا ديگران نيز ترك كنند ، كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش ، و اقدام به كارى كه براى همه ، خير دنيا و آخرت را داشت درود خدا بر او و دودمان پاكش باد» .


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
522

۳۲۱. الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام الحسن عليهم السلام : سَأَلتُ خالي هِندَ بنَ أبي هالَةَ عَن حِليَةِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله - وكانَ وَصّافاً لِلنَّبيِ صلى اللّه عليه و آله - فَقالَ : كانَ رَسولُ اللَّهِ فَخما مُفَخَّما ، يَتَلأَلأَُ وَجهُهُ تَلأَلُؤَ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ ، أطوَلَ مِنَ المَربوعِ وأقصَرَ مِنَ المُشَذَّبِ‏۱ ، عَظيمَ الهامَةِ ، رَجِلَ الشَّعرِ ، إذا انفَرَقَت عَقيقَتُهُ‏۲فَرَقَ ، وإلاَّ فَلا يُجاوِزُ شَعرُهُ شَحمَةَ أُذُنَيهِ إذا هُوَ وَفَّرَهُ ۳ ، أزهَرَ اللَّونِ ، واسِعَ الجَبينِ ، أزَجَ‏۴ الحاجِبَينِ ، سوابِغَ‏۵ في غَيرِ قَرَنٍ ، بَينَهُما عِرقٌ يُدِرُّهُ الغَضَبُ ، أقنَى العِرنينِ‏۶ ، لَهُ نورٌ يَعلوهُ ، يَحسَبُهُ مَن لَم يَتَأَمَّلهُ أشَمَ‏۷ ، كَثَّ اللِّحيَةِ ، سَهلَ الخَدَّينِ ، ضَليعَ الفَمِ‏۸ ، أشنَبَ مُفَلَّجَ الأَسنانِ ، دَقيقَ المَسرُبَةِ كَأَنَّ عُنُقَهُ جيدُ دُميَةٍ في صَفاءِ الفِضَّةِ ، مُعتَدِلَ الخَلقِ ، بادِناً مُتَماسِكاً ، سَواءَ البَطنِ والصَّدرِ ، بَعيدَ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، ضَخمَ الكَراديسِ ، أنوَرَ المُتَجَرِّدِ ، مَوصولَ ما بَينَ اللَّبَّةِ والسُّرَّةِ بِشَعرٍ يَجري كالخَطِّ ، عارِيَ الثَّديَينِ وَالبَطنِ وما سِوى‏ ذلِكَ ، أشعَرَ الذِّراعَينِ والمَنكِبَينِ وأعالِيَ الصَّدرِ ، طَويلَ الزَّندَينِ رَحبَ الرّاحَةِ ، شَثنَ الكَّفَينِ وَالقَدَمَينِ‏۹ ، سائِلَ الأَطرافِ ، سَبطَ العَصَبِ‏۱۰ ، خُمصانَ الأَخمَصَينِ ۱۱ ، فَسيحَ القَدَمَينِ يَنبو عَنهُما الماءُ ، إذا زالَ زالَ تَقَلُّعاً ۱۲ ، يَخطو تَكَفيِّاً ويَمشي هَونا ، ذَريعَ المِشيَةِ ، إذا مَشى كَأنَّما يَنحَطُّ مِن صَبَبٍ ، وإذا التَفَتَ التَفَتَ جَميعاً ، خافِضَ الطَّرفِ ، نَظَرُهُ إلَى الأَرضِ أطوَلُ مِن نَظَرِهِ إلَى السَّماءِ ، جُلُّ نَظَرِهِ المُلاحَظَةُ ، يَبدُرُ مَن لَقيَهُ بِالسَّلامِ .
قالَ : قُلتُ : صِف لي مَنطِقَهُ .
فَقالَ : كانَ صلى اللّه عليه و آله مُتَواصِلَ الأَحزانِ ، دائِمَ الفِكرَةِ ، لَيسَت لَهُ راحَةٌ ، ولا يَتَكَلَّمُ في غَيرِ حاجَةٍ ، يَفتَتِحُ الكَلامَ ويَختِمُهُ بِأَشداقِهِ ، يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِ فَصلاً لا فُضولَ فيهِ ولا تَقصيرَ ، دَمِثاً لَيسَ بِالجافي ولا بِالمَهينِ ، تَعظُمُ عِندَهُ النِّعمَةُ وإن دَقَّت ، لا يَذُمُّ مِنها شَيئاً ، غَيرَ أنَّهُ كانَ لا يَذُمُّ ذَواقاً ولا يَمدَحُهُ ، ولا تُغضِبُهُ الدُّنيا وما كانَ لَها ، فَإِذا تُعوطِيَ الحَقُّ لَم يَعرِفهُ أحَدٌ ، ولَم يَقُم لِغَضَبِهِ شَي‏ءٌ حَتَّى يَنتَصِرَ لَهُ .
وإذا أشارَ أشارَ بِكَفِّهِ كُلِّها ، وإذا تَعَجَّبَ قَلَبَها ، وإذا تَحَدَّثَ قارَبَ يَدَهُ اليُمنى مِنَ اليُسرى فَضَرَبَ بِإِبهامِهِ اليُمنى راحَةَ اليُسرى ، وإذا غَضِبَ أعرَضَ بِوَجهِهِ وأشاحَ ، وإذا فَرِحَ غَضَّ طَرفَهُ ، جُلُّ ضِحكِهِ التَّبَسُّمُ ، يَفتَرُّ عَن مِثلِ حَبِّ الغَمامِ .۱۳
قالَ الحَسَنُ عليه السلام : فَكَتَمتُ هذا الخَبَرَ عَنِ الحُسَينِ عليه السلام زَماناً ، ثُمَّ حَدَّثتُهُ فَوَجَدتُهُ قَد سَبَقَني إلَيهِ وسأَلَهُ عَمّا سَأَلتُهُ عَنهُ ، فَوَجَدتُهُ قَد سَأَلَ أباهُ عَن مَدخَلِ النَّبيِ صلى اللّه عليه و آله ومَخرَجِهِ ومجلِسِهِ وشَكلِهِ ، فَلَم يَدَع مِنهُ شَيئاً .
قالَ الحُسَينُ عليه السلام : سَأَلتُ أبي عليه السلام عَن مَدخَلِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَ :
كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذوناً لَهُ في ذلِكَ ، فَإذا أوى‏ إلى مِنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءاً للَّهِ تَعالى‏ ، وجُزءاً لأَِهلِهِ ، وجُزءاً لِنَفسِهِ . ثُمَّ جَزَّأَ جُزأَهُ بَينَهُ وبَينَ النّاسِ ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ولا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئاً . وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الأُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإذنِهِ وقَسمُهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدّينِ ؛ فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ، ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ ، فَيَتَشاغَلُ ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وأصلَحَ الأُمَّةَ مِن مَسألَتِهِ عَنهُم ، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي ، ويَقولُ : «لِيُبلِغِ الشّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ ، وأبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِ حاجَتِهِ ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطاناً حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِها ثَبَّتَ اللَّهُ قَدَمَيهِ يَومَ القيامَةِ» ، لا يُذكَرُ عِندَهُ إلَّا ذلِكَ ، ولا يَقبَلُ مِن أحَدٍ غَيرَهُ‏۱۴ ، يَدخُلونَ رُوّاداً ، ولا يَفتَرِقونَ إلَّا عَن ذَواقٍ ، ويَخرُجونَ أدِلَّةً فُقَهاءَ .
فَسَأَلتُهُ عَن مَخرَجِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ؟ فَقالَ :
كانَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله يَخزُنُ لِسانَهُ إلاَّ عَمّا يَعنيهِ ، ويُؤَلِّفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم ، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلّيهِ عَلَيهِم ، ويَحذَرُ النّاسَ ويَحتَرِسُ مِنهُم مِن غَيرِ أن يَطوِيَ عَن أحَدٍ بُشرَهُ ولا خُلُقَهُ ، ويَتَفَقَّدُ أصحابَهُ ، ويَسألُ النّاسَ عَمّا فِي النّاسِ ، ويُحَسِّنُ الحَسَنَ ويُقَوّيهِ ، ويُقَبِّحُ القَبيحَ ويوهِنُهُ . مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلّوا ، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النّاسِ ، خِيارُهُم أفضَلُهُم عِندَهُ ، وأعَمُّهُم نَصيحَةً لِلمُسلِمينَ ، وأعظَمُهُم عِندَهُ مَنزِلَةً أحسَنُهُم مواساةً ومُؤازَرَةً .
قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن مَجلِسِهِ ، فَقالَ :
كانَ صلى اللّه عليه و آله لا يَجلِسُ ولا يَقومُ إلّا عَلى ذِكرٍ ، ولا يوطِنُ الأَماكِنَ ويَنهى‏ عَن إيطانِها ، وإذَا انتَهى‏ إلى‏ قَومٍ جَلَسَ حَيثُ يَنتَهي بِهِ المَجلِسُ ويَأمُرُ بِذلِكَ ، ويُعطي كُلَّ جُلَسائِهِ نَصيبَهُ حَتَّى لا يَحسَبُ أحَدٌ مِن جُلَسائِهِ أنَّ أحَداً أكرَمُ عَلَيهِ مِنهُ . مَن جالَسَهُ صابَرَهُ حَتَّى يَكونَ هُوَ المُنصَرِفَ عَنهُ . مَن سَألَهُ حاجَةً لَم يَرجِع إلَّا بِها أو بِمَيسورٍ مِنَ القَولِ ، قَد وَسِعَ النّاسَ مِنهُ خُلُقُهُ ، وصارَ لَهُم أباً رَحيماً وصاروا عِندَهُ فِي الحَقِّ سَواءً . مَجلِسُهُ مَجلِسُ حِلمٍ وحَياءٍ وصِدقٍ وأمانَةٍ ، لا تُرفَعُ فيهِ الأَصواتُ ، ولا تُؤبَنُ‏۱۵فيهِ الحُرَمُ ، ولا تُثَنَّي‏۱۶فَلَتاتُهُ ، مُتَعادِلينَ مُتَواصِلينَ فيهِ بِالتَّقوى مُتَواضِعينَ ، يُوَقِّرونَ الكَبيرَ ويَرحَمونَ الصَّغيرَ ، ويُؤثِرونَ ذا الحاجَةِ ، ويَحفَظونَ الغَريبَ .
فَقُلتُ : كَيفَ كانَ سيرَتُهُ في جُلَسائِهِ؟ فَقالَ :
كانَ دائِمَ البِشرِ ، سَهلَ الخُلُقِ ، لَيِّنَ الجانِبِ ؛ لَيسَ بِفَظٍّ ولا غَليظٍ ولا صَخّابٍ ولا فَحّاشٍ ولا عَيّابٍ ولا مَزّاحٍ ولا مَدّاحٍ ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي ، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ ، ولا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ . قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ : المِراءِ والإِكثارِ وما لا يَعنيهِ ، وتَرَكَ النّاسَ مِن ثَلاثٍ : كانَ لا يَذُمُّ أحَداً ولا يُعَيِّرُهُ ، ولا يَطلُبُ عَثَراتِهِ ولا عَورَتَهُ ، ولا يَتَكَلَّمُ إلاَّ فيما رَجا ثَوابَهُ ، إذا تَكَلَّمَ أطرَقَ جُلَساؤهُ كَأنَّما عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ ، وإذا سَكَتَ تَكَلَّموا ، ولا يَتَنازَعونَ عِندَهُ الحَديثَ ، وإذا تَكَلَّمَ عِندَهُ أحَدٌ أنصَتوا لَهُ حَتَّى يَفرُغَ مِن حَديثِهِ ، يَضحَكُ مِمّا يَضحَكونَ مِنهُ ، ويَتَعَجَّبُ مِمّا يَتَعَجَّبونَ مِنهُ ، ويَصبِرُ لِلغَريبِ عَلَى الجَفوَةِ فِي المَسألَةِ والمَنطِقِ حَتَّى أن كانَ أصحابُهُ لَيَستَجلِبونَهُم ، ويَقولُ : إذا رَأَيتُم طالِبَ حاجَةٍ يَطلُبُها فَأرفِدوهُ‏۱۷ ، ولا يَقبَلُ الثَّناءَ إلّا مِن مُكافِئٍ ، ولا يَقطَعُ عَلى أحَدٍ كَلامَهُ حَتّى يَجوزَهُ فَيَقطَعَهُ بِنَهيٍ أو قيامٍ .
قالَ : فسَأَلتُهُ عن سُكوتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَ عليه السلام :
كانَ سُكوتُهُ عَلى‏ أربَعٍ : الحِلمِ والحَذَرِ والتَّقديرِ والتَّفكُّرِ ، فَأَمّا التَّقديرُ فَفي تَسوِيَةِ النَّظَرِ وَالاِستِماعِ بَينَ النّاسِ ، وأمّا تَفَكُّرُهُ فَفيما يَبقى‏ ويَفنى‏ . وجُمِعَ لَهُ الحِلمُ فِي الصَّبرِ ؛ فَكانَ لا يُغضِبُهُ شَي‏ءٌ ولا يَستَفِزُّهُ . وجُمِعَ لَهُ الحَذَرُ في أربَعٍ : أخذِهِ الحَسَنَ لِيُقتَدى‏ بِهِ ، وتَركِهِ القَبيحَ لِيُنتَهى‏ عَنهُ ، وَاجتِهادِهِ الرَّأيَ في إصلاحِ أُمَّتِهِ وَالقيامِ فيما جَمَعَ لَهُم مِن خَيرِ الدُّنيا والآخِرَةِ ، صَلَواتُ اللَّهِ عَليهِ وآلهِ الطاهِرينَ .۱۸

1.المشذَّب : هو الطويل البائن الطُّول مع نَقص في لحمه ، وأصله من النخلة الطويلة التي شُذّب عنها جريدها : أي قطّع و فرّق (النهاية : ج‏۲ ص‏۴۵۳ «شذب») .

2.العقيقة والعقّة : الشعر الذي يولد به ، وعقَّ عن الصبيّ : إذا حلق العقيقة بعد سبعة أيّام من مولده وذبح عنه شاة وأطعمها المساكين ، وتلك الشاة تسمّى‏ العقيقة باسمها . . . ولكنّ هنداً سمّى‏ شَعره عقيقةً لأنّه منها ونباته من اُصولها ، كما سمّت العرب أشياء كثيرة بأسماء ما هي منه ومن سببه . انفرَقَ : مُطاوع فَرَقَ ، أي كان لا يفرق شعره إلّا أن ينفرق هو (الفائق في غريب الحديث : ج ۲ ص ۱۸۷ «شذب») .

3.وفّرَه : أي أعفاه عن الفَرَق ؛ يعني أنّ شعره إذا ترك فَرَقه لم يجاوز شحمة اُذُنيه ، وإذا فَرَقَه تجاوَزَها (الفائق في غريب الحديث : ج ۲ ص ۱۸۸ .

4.أزجّ الحواجب ؛ الزجج : تقوُّس في الحاجب مع طول في طَرفه وامتداد (النهاية : ج‏۲ ص‏۲۹۶ «زجج») .

5.شي‏ء سابغ : أي كامل وافٍ (الصحاح : ج ۴ ص ۱۳۲۱ «سبغ») .

6.أقنى العرنين : القنا في الأنف : طوله ورقّة أرنبته مع حدب في وسطه . والعرنين : الأنف (النهاية : ج ۴ ص ۱۱۶ «قنا») .

7.الشمَم : ارتفاع في قصبة الأنف مع استواء أعلاه ، فإن كان فيها احد يداب فهو القَنا (الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۶۱ «شمم») .

8.ضليع الفم : أي عظيمه ، وقيل : واسعه . والعرب تحمد عظم الفم وسعته وتذمّ صغره (لسان العرب : ج ۸ ص ۲۲۶ «ضلع») .

9.الشثَن : مصدر شَثِنت كفّه : أي خشنت وغلظت (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۲۳۲ «شثن») .

10.في معاني الأخبار و بحار الأنوار : «سَبطَ القَصَب» .

11.الأخمص : ما دخل من باطن القدم فلم يُصِب الأرض (لسان العرب : ج ۷ ص ۳۰ «خمص») .

12.أراد قوّة مشيه ، كأنّه يرفع رجليه من الأرض رفعاً قويّاً لا كمن يمشي اختيالاً ويقارب خُطاه (النهاية : ج ۴ ص ۱۰۱ «قلع») .

13.يفترّ عن مثل حبّ الغمام : أي يبتسم ويكشر حتى تبدو أسنانه من غير قهقهة ، وأراد بحبّ الغمام : البَرَد (النهاية : ج ۳ ص ۴۲۷ «فرر») . حَبّ الغَمام : البَرَد ، شبّه به ثغره في بياضه وصفائه وبرده (لسان العرب : ج ۱ ص ۲۹۳ «حبب») .

14.في معاني الأخبار و بحار الأنوار : «لا يُقَيِّدُ مِن أحَدٍ عَثرَةً» .

15.لا تُؤبَن فيه الحُرَم : أي لا يُذكَرنَ بقَبيح ، كان يُصانُ مجلِسُه عن رَفث القَول (النهاية : ج ۱ ص ۱۷ «أبن») .

16.في معاني الأخبار : «لا تُنثى» ، ولعلّه هو الأصحّ .

17.الرِّفد : العطاء والصِّلة والإعانة (الصحاح : ج ۲ ص ۴۷۵ «رفد») .

18.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج‏۱ ص‏۳۱۶ ح‏۱ ، معاني الأخبار : ص‏۸۰ ح‏۱ كلاهما عن إسماعيل بن محمّد بن إسحاق ، مكارم الأخلاق : ج‏۱ ص‏۱۱ ح‏۱عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج‏۱۶ ص‏۱۴۸ ح‏۴ ؛ المعجم الكبير : ج‏۲۲ ص‏۱۵۵ ح‏۴۱۴ ، شعب الإيمان : ج‏۲ ص‏۱۵۴ ح‏۱۴۳۰ كلاهما عن ابن أبي هالة التميمي عن الإمام الحسن عليه السلام عن هند بن أبي هالة نحوه ، كنز العمّال : ج‏۷ ص‏۱۶۷ ح‏۱۸۵۳۶ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 49560
صفحه از 584
پرینت  ارسال به