۵ / ۱۰
سليمان عليه السلام
الف - سليمان عليه السلام و مورچه
۳۰۳. امام رضا عليه السلام - به نقل از پدرش از جدّش عليهما السلام در باره اين فرموده خداوند عزّ و جلّ - :«از گفته او خنديد» - : وقتى كه مورچه گفت: «اى مورچگان ! به خانههايتان برويد تا مبادا سليمان و سپاهيانش ، شما را بىخبر در هم بكوبند» ، باد، صداى آن مورچه را به سليمان عليه السلام رساند، در حالى كه سليمان عليه السلام در هوا توسّط باد در حركت بود . سليمان عليه السلام گفت: آن مورچه را احضار كنيد. وقتى او را نزد سليمان عليه السلام آوردند، سليمان عليه السلام گفت: «اى مورچه! آيا نمىدانى كه من پيامبر خدايم و به كسى ستم نمىكنم؟» . مورچه گفت: چرا. سليمان عليه السلام گفت: «سپس چرا مورچگان را از ستم من ، بر حذر داشتى و گفتى: اى مورچگان! وارد خانههايتان شويد؟» . مورچه گفت: ترسيدم كه چشم آنها به زيورآلات تو بيفتد و در فتنه بيفتند و از ياد خداى متعال ، دور شوند. سپس مورچه گفت: تو بزرگترى يا پدرت داوود عليه السلام ؟ سليمان عليه السلام گفت: «پدرم داود عليه السلام بزرگتر است». مورچه گفت: چرا اسم تو يك حرف بيشتر از حروف اسم پدرت داوود عليه السلام دارد؟ سليمان عليه السلام گفت: «من از اين ، اطّلاعى ندارم». مورچه گفت: براى اين كه پدرت داوود عليه السلام ، زخمش را با ودّ (دوستى) درمان كرد و «داوود» ناميده شد؛ امّا تو اى سليمان! اميدوارم كه به پدرت بپيوندى. آن گاه مورچه گفت: چرا در ميان موجودات مملكت ، تنها باد براى تو مسخّر شده است؟ سليمان عليه السلام گفت: «من از اين ، اطّلاعى ندارم». مورچه گفت: خداوند عزّ و جلّ منظورش از اين كار ، اين بود كه اگر همه چيز همانند باد در مملكت ، مسخّر تو بود، از دست رفتن آنها هم همانند از دست رفتن باد مىشد [كه با سرعت از بين مىرود].
اين جا بود كه سليمان عليه السلام از گفته آن مورچه خنديد.