459
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

۵ / ۶

موسى عليه السلام‏

الف - موسى و شعيب‏

۲۹۲. قصص الأنبياء ، راوندى‏- به نقل از بزنطى - : از ابو الحسن الرضا - كه درودهاى خدا بر او باد - در باره اين سخن خداى متعال: «پدرم تو را مى‏خوانَد تا تو را به پاداش آب دادن [گوسفندان ]براى ما مزد دهد» ، پرسيدم و گفتم: آيا اين مزد، همان ازدواج [موسى عليه السلام با دختر شعيب ]است؟
فرمود: «آرى . چون دختر شعيب گفت: «او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى است كه استخدام مى‏كنى؛ هم نيرومند و هم امانتدار است»، پدرش گفت: «چگونه اين [امانتدارى او ]را دانستى؟» .
گفت: چون پيغام شما را به او رساندم و او با من آمد، گفت: تو در پىِ من بيا و راه را نشانم بده و من ، از پشتِ سرش مى‏آمدم و راه‏نمايى‏اش مى‏كردم. اين ، براى آن بود كه دوست نداشت [پشت سرِ من حركت كند و ]از من، چيزى ببيند».
چون موسى عليه السلام خواست برگردد، شعيب عليه السلام گفت: «داخل اتاق برو و از آن چوب‏دستى‏ها يكى را بردار و با خودت داشته باش تا با آن ، درندگان را [از خودت ]دور كنى» . به شعيب عليه السلام در باره چوب‏دستى‏اى كه موسى عليه السلام داشت ، خبر داده شده بود. وقتى موسى عليه السلام داخل اتاق شد ، چوب‏دستى به طرف او پريد و در دستش قرار گرفت. موسى عليه السلام با آن بيرون آمد. شعيب به او گفت: «يكى ديگر بردار» .
موسى عليه السلام به اتاق برگشت . چوب‏دستى دوباره به طرفش پريد و در دست او قرار گرفت و موسى عليه السلام با آن بيرون آمد. شعيب عليه السلام به او گفت: «يكى ديگر بردار». باز چوب‏دستى به طرفش پريد و در دست او قرار گرفت. شعيب عليه السلام به موسى عليه السلام گفت: «به تو نگفتم: يكى ديگر بردار؟!» . موسى عليه السلام گفت: من سه بار آن را برگرداندم و هر بار ، خودش به دست من آمد. شعيب به او گفت: «همان را بردار». شعيب ، هر سال به ديدن موسى عليه السلام مى‏رفت و چون مى‏خواست غذا بخورد ، موسى عليه السلام بالاى سرش مى‏ايستاد و برايش نان تكّه تكّه مى‏كرد.


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
458

۵ / ۶

موسى‏

أ - موسى‏ وشُعَيبٌ‏

۲۹۲. قصص الأنبياء للراوندي عن البزنطي : سَألتُ أبا الحَسَنِ الرِّضا - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ - عَن قَولِهِ تَعالى‏ : «إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا»۱أهِيَ الَّتي تَزَوَّجَ بِها؟
قالَ : نَعَم ، ولَمّا قالَت : «اسْتَئجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَئجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ»۲ قالَ أبوها : كَيفَ عَلِمتِ ذلِكَ؟ قالَت : لَمّا أتَيتُهُ بِرِسالَتِكَ فَأقبَلَ مَعي قالَ : كوني خَلفي ودُلّيني عَلَى الطَّريقِ ، فَكُنتُ خَلفَهُ اُرشِدُهُ ؛ كَراهَةَ أن يَرى مِنّي شَيئاً .
[و] لمَّا أرادَ موسَى الاِنصرافَ قالَ شُعَيبٌ : اُدخُلِ البَيتِ وخُذ مِن تِلكَ العِصِيِّ عَصاً تَكونُ مَعَكَ تَدرَأُ بِهَا السِّباعَ ، وقَد كانَ شُعَيبٌ اُخبَرَ بِأَمرِ العَصا الَّتي أخَذَها موسى‏ ، فَلَمّا دَخَلَ موسَى البَيتَ وَثَبَت إلَيهِ العَصا فَصارَت في يَدِهِ ، فَخَرَجَ بِها ، فَقالَ لَهُ شُعَيبٌ : خُذ غَيرَها ، فَعادَ موسى‏ إلَى البَيتِ ، فَوَثَبَت إلَيهِ العَصا فَصارَت في يَدِهِ ، فَخَرَجَ بِها ، فَقالَ لَهُ شُعَيبٌ : خُذ غَيرَها ، فَوَثَبَت إلَيهِ فَصارت في يَدِهِ ، فَقالَ لَهُ شُعَيبٌ : ألَم أقُل لَكَ : خُذ غَيرَها؟! قالَ لَهُ موسى‏ : قَد رَدَدتُها ثَلاثَ مَرّاتٍ كُلَّ ذلِكَ تَصيرُ في يَدي ، فَقالَ لَهُ شُعَيبٌ : خُذها .
وكانَ شُعَيبٌ يَزورُ موسى‏ كُلَّ سَنَةٍ ، فَإِذا أكَلَ قامَ موسى‏ عَلى‏ رَأسِهِ وكَسَرَ لَهُ الخُبزَ .۳

1.القصص : ۲۵ .

2.القصص : ۲۶ .

3.قصص الأنبياء للراوندي : ص ۱۵۲ ح ۱۶۱ ، بحار الأنوار : ج ۱۳ ص ۴۴ ح ۱۰ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 49021
صفحه از 584
پرینت  ارسال به