۵ / ۶
موسى عليه السلام
الف - موسى و شعيب
۲۹۲. قصص الأنبياء ، راوندى- به نقل از بزنطى - : از ابو الحسن الرضا - كه درودهاى خدا بر او باد - در باره اين سخن خداى متعال: «پدرم تو را مىخوانَد تا تو را به پاداش آب دادن [گوسفندان ]براى ما مزد دهد» ، پرسيدم و گفتم: آيا اين مزد، همان ازدواج [موسى عليه السلام با دختر شعيب ]است؟
فرمود: «آرى . چون دختر شعيب گفت: «او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى است كه استخدام مىكنى؛ هم نيرومند و هم امانتدار است»، پدرش گفت: «چگونه اين [امانتدارى او ]را دانستى؟» .
گفت: چون پيغام شما را به او رساندم و او با من آمد، گفت: تو در پىِ من بيا و راه را نشانم بده و من ، از پشتِ سرش مىآمدم و راهنمايىاش مىكردم. اين ، براى آن بود كه دوست نداشت [پشت سرِ من حركت كند و ]از من، چيزى ببيند».
چون موسى عليه السلام خواست برگردد، شعيب عليه السلام گفت: «داخل اتاق برو و از آن چوبدستىها يكى را بردار و با خودت داشته باش تا با آن ، درندگان را [از خودت ]دور كنى» . به شعيب عليه السلام در باره چوبدستىاى كه موسى عليه السلام داشت ، خبر داده شده بود. وقتى موسى عليه السلام داخل اتاق شد ، چوبدستى به طرف او پريد و در دستش قرار گرفت. موسى عليه السلام با آن بيرون آمد. شعيب به او گفت: «يكى ديگر بردار» .
موسى عليه السلام به اتاق برگشت . چوبدستى دوباره به طرفش پريد و در دست او قرار گرفت و موسى عليه السلام با آن بيرون آمد. شعيب عليه السلام به او گفت: «يكى ديگر بردار». باز چوبدستى به طرفش پريد و در دست او قرار گرفت. شعيب عليه السلام به موسى عليه السلام گفت: «به تو نگفتم: يكى ديگر بردار؟!» . موسى عليه السلام گفت: من سه بار آن را برگرداندم و هر بار ، خودش به دست من آمد. شعيب به او گفت: «همان را بردار». شعيب ، هر سال به ديدن موسى عليه السلام مىرفت و چون مىخواست غذا بخورد ، موسى عليه السلام بالاى سرش مىايستاد و برايش نان تكّه تكّه مىكرد.