۲۶۰. عيون أخبار الرضا عليه السلام - به نقل از ابو صَلت هروى - : وقتى مأمون، صاحبنظران مسلمان و يهود و مسيحى و مجوس و صابئيان و نيز صاحبنظران ديگر اديان را در مجلس امام رضا عليه السلام گِرد آورد، هيچ كسى اقدام به احتجاج نكرد، مگر اين كه امام عليه السلام چنان او را محكوم كرد كه گويى سنگ در دهانش نهاده شده است.
على بن محمّد بن جَهْم ، رو به امام عليه السلام كرد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! آيا شما قائل به عصمت پيامبران هستيد؟
امام عليه السلام فرمود: «آرى» .
گفت: پس با اين سخن خداى عزّ و جلّ چه مىكنى: «آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت» و با اين سخن خداوند عزّ و جلّ : «و ذو النون، آن گاه كه خشمگين رفت، گمان برد كه ما بر او توانايى نداريم» و با اين سخن خداوند عزّ و جلّ در باره يوسف: «آن زن (زليخا) قصد او را كرد و او (يوسف) هم قصد وى را كرد» و در بارءه داوود عليه السلام : «داوود دانست كه ما او را آزموديم» و با اين سخن خداوند متعال در باره پيامبرش محمّد صلى اللّه عليه و آله : «آنچه تو در دل پنهان مىداشتى و خدا ، آشكار كننده آن بود»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «واى بر تو ، اى على! از خدا بترس و به پيامبران خدا، نسبت فحشا مده و كتاب خدا را به رأى خودت ، تأويل مكن كه خداوند عزّ و جلّ فرموده است: «تأويل آن را جز خدا و استواران [در علم ]نمىدانند» .
امّا سخن خداوند در باره آدم عليه السلام كه: «آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت»، خداوند عزّ و جلّ آدم را حجّت در زمين خود و خليفه در شهرهايش قرار داد و او را براى بهشت نيافريد. معصيت آدم عليه السلام در بهشت بود ، نه در زمين، و وجوب عصمت او در زمين است تا مقدّرات خدا ، انجام شود. لذا وقتى به زمين فرود آورده شد و حجّت و خليفه گرديد، معصوم شد، به دليل قول خداى عزّ و جلّ : «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد».
امّا سخن خداوند عزّ و جلّ كه: «و ذو النون، آن گاه كه خشمگين رفت و گمان برد كه ما بر او توانايى نداريم»، گمان در اين جا، به معناى يقين است؛ يعنى يقين كرد كه خداوند، روزىاش را بر او تنگ نمىكند. آيا سخن خداى عزّ و جلّ را نشنيدهاى: «امّا هر گاه او انسان را بيازمايد و روزىاش را بر او تنگ كند». اگر گمان كرده بود كه خدا بر او توانايى ندارد كه كافر شده بود.
امّا سخن خداوند در باره يوسف عليه السلام «آن زن (زليخا) قصد او را كرد و او هم قصد وى را كرد»، يعنى زليخا قصد گناه با او را كرد؛ ولى يوسف عليه السلام از شدّت ناراحتى تصميم گرفت كه اگر زليخا مجبورش كرد، او را بكشد و خداوند، يوسف را از كُشتن زليخا و اقدام به فحشا دور داشت، به دليل اين سخن خداى عزّ و جلّ : «اين گونه [كرديم ]تا بدى و فحشا را از او باز گردانديم»، يعنى كشتن و زِنا را.
امّا داوود عليه السلام ، آنان كه با شما هستند، در باره او چه مىگويند؟».
على بن محمّد بن جَهْم گفت: مىگويند كه داوود عليه السلام در محرابش نماز مىخواند كه ابليس به صورت پرنده اى بسيار زيبا در مقابلش آشكار شد. داوود عليه السلام ، نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به حياط رفت. داوود در پىِ او از اتاق ، خارج شد. پرنده به بام پريد. داوود عليه السلام هم دنبال او بالاى بام رفت. پرنده در خانه اُوريا بن حَنان نشست. داوود عليه السلام با نگاه خود پرنده را دنبال مىكرد كه ديد زن اوريا در حال شستشوى خود است. با ديدن زن اوريا ، عاشق او شد. داوود عليه السلام اوريا را به جنگى فرستاده بود. پس به فرماندهاش نوشت كه اوريا را از پيشگامان تابوت قرار دهد. اوريا هم جلو رفت و در جنگ با مشركان ، پيروز شد. اين بر داوود عليه السلام گران آمد و بار ديگر به فرمانده نوشت كه او را پيشگامِ تابوت قرار دهد و او هم چنان كرد، تا اين كه اوريا كشته شد. آن گاه، داوود عليه السلام با زن او ازدواج كرد.
امام رضا عليه السلام با دست بر پيشانى خويش زد و فرمود: «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون! شما به پيامبرى از پيامبران خدا ، نسبت سهلانگارى در نماز مىدهيد، تا جايى كه به دنبال پرندهاى راه مىافتد و سپس ، نسبت فحشا و قتل به او مىدهيد؟!» .
او گفت: اى پسر پيامبر خدا! پس خطاى او چه بود؟
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو! داوود عليه السلام ، گمان برد كه خداوند عزّ و جلّ آفريدهاى داناتر از او نيافريده است. خداوند عزّ و جلّ دو فرشته به سوى او اعزام كرد و آنان ، از ديوار محراب او بالا رفتند و گفتند: «دو تن هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تجاوز كرده است. پس ميان ما به حق ، داورى كن و از حق ، دور مشو و ما را به راه راست ، رهنمون شو. اين برادر من، نود و نُه ميش دارد و من ، يك ميش دارم. او [به من] مىگويد: "آن را به من بسپار" و در گفتار، بر من غالب شده است».
داوود عليه السلام با شتاب به مدّعى عليه گفت: «او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش، به تو ستم كرده است» و از مدّعى، بيّنه نخواست و از مدّعى عليه هم نپرسيد كه: تو چه مىگويى؟ اين ، خطاى شيوه داورى بود ، نه آنچه شما فكر كردهايد. آيا نشنيدهاى كه خداى عزّ و جلّ مىگويد: «اى داوود! ما تو را در زمين، خليفه قرار داديم. پس ميان مردم به حق ، داورى كن و از هوس پيروى مكن ...» » تا آخر آيه؟!.
او گفت: پس قصّه او با اوريا چه بود ، اى پسر پيامبر خدا؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «در دوران داوود عليه السلام وقتى زنى شوهرش مىمُرد يا كشته مىشد، ديگر آن زن ، هيچ گاه ازدواج نمىكرد. نخستين كسى كه ازدواج زنى را كه شوهرش كشته شده بود، مباح كرد، داوود عليه السلام بود. او وقتى اُوريا كشته شد و عدّه زنش تمام شد، با آن زن ازدواج كرد و اين كار بر مردم ، گران آمد.
امّا محمّد صلى اللّه عليه و آله و سخن خداى عزّ و جلّ در باره او: «و آنچه تو در دل ، پنهان مىداشتى و خدا ، آشكار كننده آن بود . تو از مردم مىترسى، در حالى خدا ، سزاوارتر است كه از او بترسى» . خداى عزّ و جلّ نام همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله در دنيا و همسرانش در آخرت را به او گفته بود و اين كه آنان، مادر مؤمنان هستند. نام يكى از آنها زينب بنت جَحْش بود و اين زن، آن روز، همسر زيد بن حارثه بود. پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، نام آن همسرش را در دل داشت و بر ملا نمىكرد تا مبادا منافقان بگويند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، زنى را همسر خود و مادر مؤمنان مىداند كه همسر مردى ديگر است و در خانه اوست. او از سخن منافقان ، دلنگران بود. پس خداوند عزّ و جلّ فرمود: «تو از مردم مىترسى، در حالى كه خدا ، سزاوارتر است كه از او بترسى» ، يعنى در دلت. خداوند، تزويج هيچ يك از بندگانش را بر عهده نداشت، جز ازدواجِ آدم با حوّا و ازدواج پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با زينب، به دليل اين سخن خداوند: «پس چون زيد از او كام گرفت، او را به ازدواج تو در آورديم»، و ازدواج على عليه السلام با فاطمه عليها السلام ».
على بن محمّد بن جَهْم گريست و گفت: اى پسر پيامبر خدا! من به درگاه خداى عزّ و جلّ توبه مىكنم كه از اين پس، در باره انبياى الهى، سخن بگويم، مگر بر اساس آنچه شما بيان كردى .