۲۵۴. الكافى- به نقل از على بن اَسباط - : از ابو الحسن الرضا عليه السلام شنيدم كه مىفرمايد: «در آن گنجى كه خداى عزّ و جلّ فرموده: «زير آن [ديوار] ، گنجى متعلّق به آن دو [پسر يتيم ]بود»، اين جملات بود: به نام خداى مهر گستر و مهربان . در شگفتم از كسى كه به مرگ يقين دارد ، چگونه سرخوشى مىكند؟! در شگفتم از كسى كه به تقدير يقين دارد ، چگونه غم مىخورد؟! در شگفتم از كسى كه دنيا و فراز و نشيب آن را نسبت به مردم آن ديده ، چگونه به دنيا اعتماد مىكند؟! كسى كه خدايى مىانديشد (خدا را مىشناسد) ، نبايد خدا را در قضاى او متّهم سازد و در روزى دادنش تأخيرى ببيند».
گفتم: قربانت گردم، مىخواهم اين [حديث] را بنويسم. به خدا سوگند، امام عليه السلام دستش را به طرف دوات برد تا آن را جلوى من بگذارد؛ ولى من دستش را گرفتم و بوسيدم و خودم دوات را برداشتم و حديث را نوشتم.
۲۵۵. امام رضا عليه السلام - به نقل از پدرانش از امام حسين عليهم السلام - : لوحى زير ديوار شهرى از شهرها يافت شد كه در آن نوشته بود: «من، خداى يكتايم و خدايى جز من نيست و محمّد، پيامبرِ من است. در شگفتم از كسى كه به مرگ يقين دارد، چگونه شادمانى مىكند؟! و در شگفتم از كسى كه به تقدير يقين دارد، چگونه غمگين مىشود؟! و در شگفتم از كسى كه دنيا را آزموده، چگونه به آن، اطمينان مىكند؟! و در شگفتم از كسى كه به حسابرسى [اعمال در آخرت] يقين دارد، چگونه گناه مىكند؟!».