267
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

۲ / ۶

گفتگوى امام عليه السلام با سليمان مَروزى در باره نام‏ها و صفات خدا

۲۱۳. التوحيد- به نقل از حسن بن محمّد نوفلى، در ذكر مجلس امام رضا عليه السلام با سليمان مَروْزى، متكلّم خراسان، كه نزد مأمون و در باره توحيد تشكيل شد - : ... مأمون گفت: اى سليمان! هر چه مى‏خواهى، از ابوالحسن بپرس؛ ولى خوب و منصفانه گوش بسپار.
سليمان گفت: سرور من! از شما بپرسم؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «هر چه مى‏خواهى، بپرس».
سليمان گفت: در باره آن كس كه اراده را اسم و صفتى مانند زنده، شنوا، بينا و توانا قرار داده است، چه مى‏گويى ؟
امام عليه السلام فرمود: «شما مى‏گوييد: "چيزها پديد آمدند و گونه گون گشتند، چون او خواست و اراده كرد" و نمى‏گوييد: "پديد آمدند و گونه گون گشتند، چون شنوا و بيناست". پس اين، دليل بر آن است كه صفت اراده، مانند شنوا، بينا و توانا نيست».
سليمان گفت: آيا او از ازل ، اراده كننده بوده است؟
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا اراده او چيزى غير از اوست؟».
گفت: آرى.
فرمود: «پس همراه او يك چيز ازلى ديگرى هم اثبات كردى».
سليمان گفت: ثابت نكردم.
امام رضا عليه السلام فرمود: «آيا او حادث است؟».
سليمان گفت: نه. حادث هم نيست.
مأمون بر او بانگ زد و گفت: اى سليمان! آيا با مانند او، اجمال گويى يا معارضه مى‏شود؟! انصاف بورز. آيا انديشمندانِ گِرداگردت را نمى‏بينى؟
سپس گفت: اى ابو الحسن! با او بحث كن كه او متكلّم خراسان است.
امام رضا عليه السلام سؤال را تكرار كرد و فرمود: «اى سليمان! اراده ، حادث است؛ زيرا هر چيزى، اگر ازلى نباشد، حادث است و اگر حادث نباشد، ازلى است».
سليمان گفت: اراده او از آنِ اوست، همان گونه كه شنوايى و بينايى و دانايى‏اش از آنِ اوست.
امام رضا عليه السلام فرمود: «پس اراده‏اش ، خود اوست ؟». گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «پس اراده كننده، غير از شنوا و بيناست».
سليمان گفت: خودش اراده كرده، همان گونه كه خودش شنيده و خودش ديده و خودش دانسته است.
امام عليه السلام فرمود: «معناى "خودش اراده كرده" چيست؟ اراده كرده كه چيزى باشد و يا اراده كرده زنده يا شنوا يا بينا و يا توانا باشد؟».
گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا به اراده‏اش چنين شده است ؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «اگر اينها به اراده‏اش نشده باشد، پس گفته‏ات: "اراده كرده كه زنده، شنوا و بينا باشد"، معنايى ندارد».
سليمان گفت: چرا . اين به اراده‏اش چنين شده است.
مأمون و كسانى كه پيرامون او بودند ، خنديدند . امام رضا عليه السلام نيز خنديد. سپس به آنان فرمود: "با متكلّم خراسان، مهربان باشيد. اى سليمان! در اين صورت ، [خدا ]نزد شما از حالتى به حالتى ديگر شد و دگرگون گشت و خدا به اين، متّصف نمى‏شود.
سليمان، در مانْد. امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! سؤالى از تو بپرسم؟».
سليمان گفت: بپرس، قربانت شوم.
امام عليه السلام فرمود: «به من بگو: آيا تو و يارانت با مردم به زبانى بحث مى‏كنيد كه آنها مى‏فهمند و در مى‏يابند يا نه؟».
سليمان گفت: چيزى مى‏گوييم كه مى‏فهمند و در مى‏يابند.
امام عليه السلام فرمود: «آنچه مردم مى‏دانند، آن است كه اراده كننده، غير از اراده است و اراده كننده، پيش از اراده است و كننده كار ، مقدّم بر كار است و اين، گفته شما را باطل مى‏كند كه : "اراده و اراده كننده يك چيزند"».
سليمان گفت: قربانت شوم! اين، آن چيزى نيست كه مردم، دريابند و بفهمند.
امام عليه السلام فرمود: «مى بينم ادّعاى دانستن آن را مى‏كنيد، در حالى كه نمى‏دانيد. شما مى‏گوييد: "اراده، مانند شنيدن و ديدن است" و اين سخن شما نيز ناشناخته و نامعقول است». سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا خداى عزّ و جلّ همه آنچه را كه در بهشت و دوزخ است، مى‏داند؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس آيا آنچه خداى عزّ و جلّ مى‏داند كه در آينده ايجاد مى‏شود، ايجاد خواهد شد؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «اگر موجود شد چنان كه ديگر چيزى باقى نمانْد، آيا باز هم براى آنها (بهشتيان) مى‏افزايد يا صرف نظر مى‏كند؟».
سليمان گفت: بلكه براى آنها مى‏افزايد.
امام عليه السلام فرمود: «پس بنا به گفته تو خداوند به آنها چيزهايى مى‏افزايد كه خود نمى‏دانسته ايجاد خواهد شد!».
سليمان گفت: قربانت شوم! افزونى، نهايتى ندارد.
امام عليه السلام فرمود: «پس از نظر شما، چون نهايت او مشخّص نيست، علم او به آنچه در آن دو (بهشت و دوزخ) وجود مى‏يابد، احاطه ندارد و چون علمش به آنچه در آن دو است، احاطه ندارد، آنچه را در آن دو خواهد بود، تا پيش از وجود يافتن، نمى‏داند. خداوند، از اين نسبت، بسى دور و بركنار است».
سليمان گفت: اين كه گفتم: «آن را نمى‏داند»، چون نهايتى برايشان نيست؛ زيرا خداى عزّ و جلّ آن دو را به جاودانگى توصيف كرده و ما خوش نداريم كه آن دو را پايان‏پذير بدانيم.
امام عليه السلام فرمود: «علم خدا به آن، موجب گسسته بودن او از آنها نيست؛ زيرا چه بسا اين را مى‏داند و سپس بر آنها مى‏افزايد و سپس از آنها باز نمى‏گيرد. خداوند عزّ و جلّ در كتابش نيز اين گونه گفته است: «هر چه پوستشان بريان گردد، پوست‏هاى ديگرى بر جايش مى‏نهيم تا عذاب را بچشند» و براى بهشتيان گفته است: «عطايى بى پايان و ناگسسته» و نيز گفته است: «و ميوه‏اش فراوان است؛ نه بُريده و ممنوع». پس او - كه بزرگ و عزيز است - ، اين را مى‏داند و فزونى را از آنها نمى‏بُرد. آيا نمى‏دانى كه آنچه بهشتيان مى‏خورند و مى‏نوشند، خداوند، جايش را پُر مى‏كند؟».
سليمان گفت: چرا.
امام عليه السلام فرمود: «آيا چنين است كه اين را از آنها مى‏بُرد ، حال آن كه جايش را پُر كرده است؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «همين گونه، هر چه در آن هست، چون جايش را پُر كرده است، از آنها بُريده شده نيست».
سليمان گفت: بلكه از آنها مى‏بُرد و برايشان نمى‏افزايد.
امام عليه السلام فرمود: «پس در اين صورت، آنچه در آن (بهشت و دوزخ) است، از ميان مى‏رود و اين - اى سليمان - به معناى ابطال جاودانگى و مخالف با قرآن است؛ چون خداوند عزّ و جلّ مى‏فرمايد: «در آن، هر چه بخواهند، هست و نزد ما زيادتى هم هست» و مى‏فرمايد: «عطايى بى‏پايان و ناگسسته» و مى‏فرمايد: «و آنان، از آن اخراج نمى‏شوند» و مى‏فرمايد: «پيوسته و جاودانه در آن خواهند بود» و مى‏فرمايد: «و ميوه‏اش فراوان است؛ نه بُريده و ممنوع»».
سليمان، پاسخى نداشت.
سپس امام رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا به من نمى‏گويى كه اراده، فعل است يا فعل نيست؟».
سليمان گفت: فعل است.
امام عليه السلام فرمود: «پس حادث است؛ چون همه فعل‏ها حادث‏اند».
سليمان گفت: فعل نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس همواره با خدا، چيزى غير از او (يعنى همان اراده) بوده است».
سليمان گفت: اراده، همان انشا (فعليت دادن) است.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! اين، همان چيزى است كه شما بر ضِرار و يارانش خُرده گرفته‏ايد كه مى‏گويند: "آنچه را خداى عزّ و جلّ در آسمان يا زمين يا دريا و خشكى ، از سگ و خوك و ميمون و انسان و ديگر جنبندگان آفريده است، اراده خداى عزّ و جلّ هستند و اراده خداوند، زنده مى‏شود و مى‏ميرد و راه مى‏رود و مى‏خورد و مى‏نوشد و آميزش مى‏كند و مى‏زايد و ستم و زشت‏كارى مى‏كند و كفر و شرك مى‏ورزد" و تو از اين سخن ، بيزارى مى‏جويى و با آن ، دشمنى مى‏كنى و اين، تعريف آن است».
سليمان گفت: اراده، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
امام عليه السلام فرمود: «دوباره به اين موضوع ، باز گشتى. پس به من بگو : آيا شنيدن و ديدن و دانستن، مصنوع‏اند؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «پس چگونه صفت [اراده‏] را از او نفى مى‏كنيد؛ زيرا يك بار مى‏گوييد: "اراده نكرده است" و يك بار مى‏گوييد: "اراده كرده است" و فعلِ او هم نيست؟».
سليمان گفت: اين، مانند ديگر سخن ماست كه يك بار مى‏گوييم: «دانست» و يك بار مى‏گوييم: «ندانست».
امام عليه السلام فرمود: «اين دو يكسان نيستند؛ چون نفى معلوم، به معناى نفى علم [ذاتى ]نيست، در حالى كه نفى مراد، به معناى نفى وجود اراده است، چون هر گاه چيزى اراده نشود ، در واقع ، اراده‏اى نبوده است؛ امّا مى‏شود كه علم باشد و معلوم نباشد، مانند ديدن كه مى‏شود انسان بينا باشد، حتّى اگر چيزى براى ديده شدن نباشد و علم هم بدين گونه وجود دارد، حتّى اگر معلومى نباشد».
سليمان گفت: اراده، مصنوع است.
امام عليه السلام فرمود: «پس آن، حادث است و مانند شنيدن و ديدن نيست؛ چون شنيدن و ديدن، مصنوع نيستند و اين (اراده) مصنوع است».
سليمان گفت: اراده ، صفتى از صفات ازلى خداست.
امام عليه السلام فرمود: «پس بايد انسان هم ازلى باشد، چون صفتش ازلى است».
سليمان گفت: نه؛ چون او آن را فعليت نبخشيده است.
امام عليه السلام فرمود: «اى خراسانى! چه قدر اشتباه مى‏كنى! آيا اشيا به اراده و گفته او به وجود نمى‏آيند؟». سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «اگر با اراده و خواست و امر و دخالت او نيست ، پس با چيست؟! خدا، والا [و دور] است از اين نسبت». پس سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «آيا مراد از گفته خدا: «و هر گاه اراده كنيم شهرى را هلاك كنيم، خوش‏گذرانانش را وا مى‏داريم تا در آن به فساد پردازند» ، مقصود اين است كه خداوند ، اراده‏اى را حادث مى‏كند؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر اراده را پديد مى‏آورد، اين گفته‏ات كه "اراده، همان اوست يا بخشى از اوست"، باطل مى‏شود؛ چون نمى‏شود كه خود را پديد آورَد و از حالتش دگرگون نشود. خداوند از اين نسبت ، بر كنار باد!».
سليمان گفت: مقصود، اين نيست كه او اراده‏اى را پديد مى‏آورد.
امام عليه السلام فرمود: «پس مقصود چيست؟». سليمان گفت: يعنى انجام دادن كار.
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو! چند بار اين مسئله را تكرار مى‏كنى؟! در حالى كه به تو گفتم اراده ، حادث است؛ چون انجام گرفتن كار، حادث است».
سليمان گفت: پس معنايى براى آن نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس اين كه خداوند ، خود را به اراده وصف كرده ، از نظر شما به چيزى بى معنا وصف كرده است. پس اگر اراده ، نه معنايى قديم و ازلى دارد و نه حادث، گفته شما كه "خداوند، از ازل مريد بوده" باطل است».
سليمان گفت: مقصود من، آن است كه اراده، فعلى ازلى از خداست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا نمى‏دانى كه هر چيز ازلى‏اى، نمى‏تواند در آنِ واحد هم مفعول باشد، هم حادث و هم قديم؟».
سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست . سؤالت را تمام كن».
سليمان گفت: مى‏گويم كه اراده، صفتى از صفات اوست.
امام عليه السلام فرمود: «چه قدر برايم تكرار مى‏كنى كه اراده ، صفتى از صفات اوست؟! صفتش حادث است يا ازلى؟». سليمان گفت: حادث است.
امام عليه السلام فرمود: «اللَّه اكبر! اراده، حادث است، هر چند صفتى از صفات ازلى خدا باشد». سليمان ، پاسخى نداد.
امام عليه السلام فرمود: «هر چيز ازلى نمى‏شود كه حادث باشد».
سليمان گفت: اشيا عين اراده نيستند و خدا ، چيزى را اراده نكرده است.
امام رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! به دودلى افتادى. چيزى را كه اراده نكرده ، بيافريند و انجام دهد، انجام داده و آفريده است و اين، ويژگىِ كسى است كه نمى‏داند چه مى‏كند. خداوند، از اين نسبت، بر كنار و دور است!».
سليمان گفت: سرورم! من كه به شما گفتم اراده هم مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
مأمون گفت: واى بر تو، اى سليمان! چند بار اين حرف غلط را تكرار مى‏كنى؟! از اين، دست بردار و سخن ديگرى بگو ؛ زيرا نمى‏توانى اين رد را جواب دهى.
امام عليه السلام فرمود: «آزادش بگذار اى امير مؤمنان، سؤالش را قطع مكن كه آن را دليل بر حقّانيت خود قرار مى‏دهد. بگو اى سليمان!».
سليمان گفت: به شما گفتم كه آن، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست؛ امّا از معناى اينها هم به من خبر ده كه آيا يك معناى واحد است يا معناهاى گوناگونى است؟».
سليمان گفت: بلكه يك معناى واحد است.
امام عليه السلام فرمود: «يعنى معناى همه اراده‏ها يكى است؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «اگر معناى همه آنها يكى باشد، اراده برخاستن و نشستن و زندگى و مرگ، از هم پس و پيش نمى‏افتند و با يكديگر، تفاوتى نخواهند داشت و يك چيز خواهند بود».
سليمان گفت: معنايشان گوناگون است.
امام عليه السلام فرمود: «به من بگو كه اراده كننده، همان اراده است يا چيز ديگرى است؟».
سليمان گفت: بلكه همان اراده است.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر اراده كننده، همان اراده باشد، بر مبناى شما بايد اراده كننده هم گوناگون باشد».
سليمان گفت: سرور من! اراده، همان اراده كننده نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس اراده، حادث است؛ وگر نه با خدا، غير او هم هست. بفهم و باز هم بپرس».
سليمان گفت: اراده، نامى از نام‏هاى خداست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا او خودش را به اين نام ناميده است؟».
سليمان گفت: نه. خود را به آن، نناميده است.
امام عليه السلام فرمود: «پس تو هم حق ندارى بر او نامى بنهى كه او خود را به آن، نناميده است».
سليمان گفت: خود را «مريد (اراده كننده)» وصف كرده است.
امام عليه السلام فرمود: «اين كه خود را به مريد بودن وصف كرده است، گوياى اين نيست كه او اراده است و يا اراده، نامى از نام‏هاى اوست».
سليمان گفت: چون اراده‏اش، عين علم اوست.
امام عليه السلام فرمود: «اى نادان! پس هر گاه چيزى را بداند ، آن را اراده كرده است؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر اراده‏اش نكند ، آن را نمى‏داند [و بدان علم ندارد].
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «از كجا اين را مى‏گويى و چه دليلى دارى بر اين كه اراده‏اش همان علم اوست، در حالى كه چيزى را مى‏داند ، ولى هرگز آن را اراده نمى‏كند و اين، همان سخن خداى عزّ و جلّ است: «اگر بخواهيم، آنچه را بر تو وحى كرديم، خواهيم بُرد» و او مى‏داند كه چگونه ببرد؛ ولى هرگز نخواهد بُرد؟».
سليمان گفت: چون خدا از كار ، فارغ شده است و ديگر چيزى بر آن نمى‏افزايد.
امام عليه السلام فرمود: «اين، سخن يهود است. پس چگونه فرمود: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»؟».
سليمان گفت: منظورش اين است كه مى‏تواند اين كار را بكند.
امام عليه السلام فرمود: «آيا چيزى را وعده مى‏دهد كه بدان وفا نمى‏كند؟ و چگونه فرمود: «هر چه بخواهد، در خلقت مى‏افزايد» و فرمود: «هر چه را بخواهد، محو مى‏كند يا برقرار مى‏دارد، و اصل كتاب، نزد اوست» ، حال آن كه [به گفته تو ]از كار ، فارغ شده است؟!» .
سليمان، پاسخى نداد.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا خدا مى‏داند كه انسانى به وجود مى‏آيد، در حالى كه هيچ گاه اراده نمى‏كند انسانى بيافريند و يا اين كه انسانى امروز مى‏ميرد، در حالى كه اراده نمى‏كند امروز بميرد؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا مى‏داند آنچه را اراده مى‏كند به وجود آيد، موجود مى‏شود يا مى‏داند آنچه را اراده نمى‏كند به وجود آيد، موجود مى‏شود؟» .
سليمان گفت: مى‏داند كه هر دو به وجود مى‏آيند.
امام عليه السلام فرمود: «در اين صورت، مى‏داند كه انسان، در آنِ واحد، هم زنده است و هم مُرده ، هم نشسته است هم ايستاده، هم نابيناست و هم بينا، و اين، ناشدنى است».
سليمان گفت: قربانت شوم! او مى‏داند كه يكى از آنها به وجود مى‏آيد و ديگرى نمى‏آيد.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست. كدام يك به وجود مى‏آيد؟ آن كه اراده كرده به وجود آيد يا آن كه اراده نكرده است به وجود آيد؟».
سليمان گفت: آن كه خواسته است به وجود آيد.
امام عليه السلام و مأمون و حاضران در بحث ، خنديدند.
امام عليه السلام فرمود: «اشتباه كردى و گفته خود را وا نهادى كه: "او مى‏داند انسانى امروز مى‏ميرد، در حالى كه اراده نكرده است او امروز بميرد ، و مى‏داند مخلوقاتى را مى‏آفريند، در حالى كه اراده آفرينش آنها را نداشته است". پس چون از نظر شما ، علم به آنچه اراده وقوعش را نداشته، ممكن نباشد، پس تنها چيزى را مى‏داند كه اراده وقوعش را داشته است» .
سليمان گفت: گفته من ، آن است كه اراده، نه اوست و نه غير او.
امام عليه السلام فرمود: «اى نادان! چون گفتى: "اراده، او نيست"، اراده را غير از او قرار داده‏اى و چون گفتى: "غير او نيست" ، اراده را او قرار داده‏اى».
سليمان گفت: او مى‏داند كه چگونه چيزى را مى‏سازد؟
امام عليه السلام فرمود: «آرى» .
سليمان گفت: اين، يعنى آن كه آن چيز ، از ازل وجود داشته است.
امام عليه السلام فرمود: «محال گفتى؛ چرا كه مى‏شود كه مردى بنّايى بلد باشد، اگر چه بنايى نسازد و خيّاطى بلد باشد، اگر چه چيزى ندوزد و كارى را بلد باشد، اگر چه هرگز آن كار را نكند» .
سپس به سليمان فرمود: «اى سليمان! آيا خدا مى‏داند كه او يكى است و چيزى با او نيست؟». گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا اين به معناى وجود بخشيدن آن چيز [شريك‏] است؟».
سليمان گفت: خدا نمى‏داند كه يكى است و چيزى با او نيست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا تو آن را مى‏دانى؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس تو از خدا داناترى!» . سليمان گفت: اين، محال است.
امام عليه السلام فرمود: «آيا اين كه او يكى است و چيزى با او نيست، و شنوا و بينا و حكيم و دانا و تواناست، نزد تو محال است؟».
گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس چگونه خداى عزّ و جلّ خبر داده كه او يگانه، زنده، شنوا، بينا، دانا و آگاه است و خود، اين را نمى‏داند؟! اين، رد كردن گفته خدا و تكذيب آن است. خداوند، از اين نسبت، دور است».
سپس امام رضا عليه السلام فرمود: «چگونه ساختن چيزى را اراده كرده است كه نه مى‏داند چگونه آن را بسازد و نه مى‏داند كه آن چيست؟! سازنده‏اى كه پيش از ساختن چيزى نداند چگونه آن را بسازد، در حقيقت ، سرگردان است و خداوند، از اين نسبت ، به دور است».
سليمان گفت: اراده، همان قدرت است.
امام عليه السلام فرمود: «خداى عزّ و جلّ بر چيزى كه هيچ گاه اراده‏[ى وقوعش‏] را ندارد، توانايى دارد و بايد چنين باشد؛ چون خداى - تبارك و تعالى - خود فرموده است: «و اگر اراده كنيم ، آنچه را بر تو وحى كرده‏ايم، خواهيم بُرد». پس اگر اراده همان قدرت باشد، اراده كرده بود كه وحى را ببرَد، چون بر آن قدرت دارد.
سليمان در مانْد. در اين هنگام، مأمون گفت: اى سليمان! اين، داناترينِ هاشميان است. سپس، حاضران متفرّق شدند.


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
266

۲ / ۶

حِوارُ الإِمام عليه السلام مَعَ سُلَيمانَ المَروَزِيِّ في أسماءِ اللَّهِ وصِفاتِهِ‏

۲۱۳. التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي‏ - في ذِكرِ مَجلِسِ الرِّضا عليه السلام مَعَ سُلَيمانَ المَروَزِيِّ مُتَكَلِّمِ خُراسانَ عِندَ المَأمونِ فِي التَّوحيدِ - : . . . فَقالَ المَأمونُ : يا سُلَيمانُ ، سَل أبا الحَسَنِ عَمّا بَدا لَكَ ، وعَلَيكَ بِحُسنِ الاِستِماعِ والإِنصافِ .
قالَ سُلَيمانُ : يا سَيِّدي أسألُكَ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : سَل عَمّا بَدا لَكَ .
قالَ : ما تَقولُ فيمَن جَعَلَ الإِرادَةَ اسماً وصِفَةً ؛ مِثلَ : حَيٍّ ، وسَميعٍ ، وبَصيرٍ ، وقَديرٍ؟
قالَ الرِّضا عليه السلام : إِنَّما قُلتُم : حَدَثَتِ الأشياءُ واختَلَفَت لِأنَّهُ شاءَ وأرادَ ، ولَم تَقولوا : حَدَثَت واختَلَفَت لِأنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، فَهذا دَليلٌ عَلى أنَّها لَيسَت بِمِثلِ سَميعٍ ولا بَصيرٍ ولا قَديرٍ .
قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّهُ لَم يَزَل مُريداً؟
قالَ : يا سُلَيمانُ ، فَإِرادَتُهُ غَيرُهُ؟ قالَ : نَعَم .
قالَ : فَقَد أثبَتَّ مَعَهُ شَيئاً غَيرَهُ لَم يَزَل! قالَ سُلَيمانُ : ما أثبَتُّ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : أهيَ مُحدَثَةٌ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا ، ما هيَ مُحدَثَةٌ .
فَصاحَ بِهِ المَأمونُ ، وقالَ : يا سُلَيمانُ ، مِثلُهُ يُعايا أو يُكابَرُ؟! عَلَيكَ بِالإِنصافِ ، أما تَرى مَن حَولَكَ مِن أهلِ النَّظَرِ؟! ثُمَ قالَ : كَلِّمهُ يا أبا الحَسَنِ ، فَإِنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ .
فَأعادَ عَلَيهِ المَسألَةَ ، فَقالَ : هيَ مُحدَثَةٌ يا سُلَيمانُ ؛ فَإِنَّ الشَّي‏ءَ إِذا لَم يَكُن أزَليّاً كانَ مُحدَثاً ، وإِذا لَم يَكُن مُحدَثاً كانَ أزَليّاً .
قالَ سُلَيمانُ : إِرادَتُهُ مِنهُ ، كَما أنَّ سَمعَهُ مِنهُ وبَصَرَهُ مِنهُ وعِلمَهُ مِنهُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَإِرادَتُهُ نَفسُهُ؟ قالَ : لا .
قالَ عليه السلام : فَلَيسَ المُريدُ مِثلَ السَّميعِ والبَصيرِ .
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما أرادَ نَفسُهُ ، كَما سَمِعَ نَفسُهُ وأبصَرَ نَفسُهُ وعَلِمَ نَفسُهُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : ما مَعنى أرادَ نَفسُهُ؟ أرادَ أن يَكونَ شَيئاً ، أو أرادَ أن يَكونَ حَيّاً أو سَميعاً أو بَصيراً أو قَديراً؟ قالَ : نَعَم .
قالَ الرِّضا عليه السلام : أفَبِإِرادَتِهِ كانَ ذلِكَ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَلَيسَ لِقَولِكَ : «أرادَ أن يَكونَ حَيّاً سَميعاً بَصيراً» مَعنىً إِذا لَم يَكُن ذلِكَ بِإِرادَتِهِ!
قالَ سُلَيمانُ : بَلي ، قَد كانَ ذلِكَ بِإِرادَتِهِ .
فَضَحِكَ المَأمونُ ومَن حَولَهُ وضَحِكَ الرِّضا عليه السلام ، ثُمَّ قالَ لَهُم : اِرفَقوا بِمُتَكَلِّمِ خُراسانَ!
يا سُلَيمانُ ، فَقَد حالَ عِندَكُم عَن حالَةٍ وتَغَيَّرَ عَنها ، وهذا مِمّا لا يوصَفُ اللّهُ عزّ و جلّ بِهِ! فانقَطَعَ .
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، أسألُكَ مَسألَةً؟ قالَ : سَل ، جُعِلتُ فِداكَ .
قالَ : أخبِرني عَنكَ وعَن أصحابِكَ ؛ تُكَلِّمونَ النّاسَ بِما يَفقَهونَ ويَعرِفونَ أو بِما لا يَفقَهونَ ولا يَعرِفونَ؟ قالَ : بَل بِما يَفقَهونَ ويَعرِفونَ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فالَّذي يَعلَمُ النّاسُ أنَّ المُريدَ غَيرُ الإِرادَةِ ، وأنَّ المُريدَ قَبلَ الإِرادَةِ ، وأنَّ الفاعِلَ قَبلَ المَفعولِ ، وهذا يُبطِلُ قَولَكُم : «إِنَّ الإِرادَةَ والمُريدَ شَي‏ءٌ واحِدٌ»!
قالَ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَيسَ ذاكَ مِنهُ عَلى ما يَعرِفُ النّاسُ ولا عَلى ما يَفقَهونَ .
قالَ عليه السلام : فَأراكُمُ ادَّعَيتُم عِلمَ ذلِكَ بِلا مَعرِفَةٍ ، وقُلتُم : الإِرادَةُ كالسَّمعِ والبَصَرِ إِذا كانَ ذلِكَ عِندَكُم عَلى ما لا يُعرَفُ ولا يُعقَلُ ! فَلَم يُحِر جَواباً .
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، هَل يَعلَمُ اللّهُ عزّ و جلّ جَميعَ ما فِي الجَنَّةِ والنّارِ؟ قالَ سُلَيمانُ : نَعَم .
قالَ : أفَيَكونُ ما عَلِمَ اللّهُ عزّ و جلّ أنَّهُ يَكونُ مِن ذلِكَ؟ قالَ : نَعَم .
قالَ : فَإِذا كانَ حَتّى لا يَبقى مِنهُ شَي‏ءٌ إلّا كانَ ، أيَزيدُهُم أو يَطويهِ عَنهُم؟ قالَ سُلَيمانُ : بَل يَزيدُهُم .
قالَ : فَأراهُ في قَولِكَ : «قَد زادَهُم» ما لَم يَكُن في عِلمِهِ أنَّهُ يَكونُ!
قالَ : جُعِلتُ فِداكَ ، والمَزيدُ لا غايَةَ لَهُ .
قالَ عليه السلام : فَلَيسَ يُحيطُ عِلمُهُ عِندَكَم بِما يَكونُ فيهِما إِذا لَم يُعرَف غايَةُ ذلِكَ ، وإِذا لَم يُحِط عِلمُهُ بِما يَكونُ فيهِما لَم يَعلَم ما يَكونُ فيهِما قَبلَ أن يَكونَ ، تَعالَى اللَّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما قُلتُ : «لا يَعلَمُهُ» لِأنَّهُ لا غايَةَ لِهذا ؛ لِأنَّ اللّهَ عزّ و جلّ وَصَفَهُما بِالخُلودِ ، وكَرِهنا أن نَجعَلَ لَهُما انقِطاعاً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : لَيسَ عِلمُهُ بِذلِكَ بِموجِبٍ لاِنقِطاعِهِ عَنهُم ؛ لِأنَّهُ قَد يَعلَمُ ذلِكَ ثُمَّ يَزيدُهُم ثُمَّ لا يَقطَعُهُ عَنهُم ، وكَذلِكَ قالَ اللّهُ عزّ و جلّ في كِتابِهِ : «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ»۱ ، وقالَ عزّ و جلّ لِأهلِ الجَنَّةِ : «عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»۲ ، وقالَ عزّ و جلّ : «وَ فَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لَّا مَقْطُوعَةٍ وَ لَا مَمْنُوعَةٍ»۳ ، فَهُوَ - جَلَّ وعَزَّ - يَعلَمُ ذلِكَ ولا يَقطَعُ عَنهُم الزّيادَةَ . أرَأيتَ ما أكَلَ أهلُ الجَنَّةِ وما شَرِبوا ؛ ألَيسَ يُخلِفُ مَكانَهُ؟! قالَ : بَلي .
قالَ : أفَيَكونُ يَقطَعُ ذلِكَ عَنهُم وقَد أخلَفَ مَكانَهُ؟! قالَ سُلَيمانُ : لا .
قالَ : فَكَذلِكَ كُلُّ ما يَكونُ فيها إِذا أخلَفَ مَكانَهُ فَلَيسَ بِمَقطوعٍ عَنهُم .
قالَ سُلَيمانُ : بَل يَقطَعُهُ عَنهُم فَلا يَزيدُهُم .
قالَ الرِّضا عليه السلام : إِذاً يَبيدُ ما فيهِما ، وهذا - يا سُلَيمانُ - إِبطالُ الخُلودِ ، وخِلافُ الكِتابِ ؛ لِأنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ يَقولُ : «لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ»۴ ، ويَقولُ عزّ و جلّ : «عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»، ويَقولُ عزّ و جلّ : «وَ مَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ»۵ ، ويَقولُ عزّ و جلّ : «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا» ۶ ، ويَقولُ عزّ و جلّ : «وَ فَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لَّا مَقْطُوعَةٍ وَ لَا مَمْنُوعَةٍ»! فَلَم يُحِر جَواباً .
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، ألا تُخبِرُني عَنِ الإِرادَةِ ؛ فِعلٌ هيَ أم غَيرُ فِعلٍ؟
قالَ : بَل هيَ فِعلٌ .
قالَ : فَهيَ مُحدَثَةٌ ؛ لِأنَّ الفِعلَ كُلَّهُ مُحدَثٌ .
قالَ : لَيسَت بِفِعلٍ .
قالَ : فَمَعَهُ غَيرُهُ لَم يَزَل!
قالَ سُلَيمانُ : الإِرادَةُ هيَ الإِنشاءُ .
قالَ : يا سُلَيمانُ ، هذا الَّذي ادَّعَيتُموهُ‏۷ عَلى ضِرارٍ وأصحابِهِ ؛ مِن قَولِهِم : «إِنَّ كُلَّ ما خَلَقَ اللَّهُ عزّ و جلّ في سَماءٍ أو أرضٍ أو بَحرٍ أو بَرٍّ - مِن كَلبٍ أو خِنزيرٍ أو قِردٍ أو إِنسانٍ أو دابَّةٍ - إِرادَةُ اللَّهِ عزّ و جلّ ، وإِنَّ إِرادَةَ اللَّهِ عزّ و جلّ تَحيا ، وتَموتُ ، وتَذهَبُ ، وتَأكُلُ ، وتَشرَبُ ، وتَنكَحُ ، وتَلِدُ ، وتَظلِمُ ، وتَفعَلُ الفَواحِشَ ، وتَكفُرُ ، وتُشرِكُ» فَتبرأ مِنها وتُعاديها ، وهذا حَدُّها!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها كالسَّمعِ والبَصَرِ والعِلمِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : قَد رَجَعتَ إِلى هذا ثانيَةً ، فَأخبِرني عَنِ السَّمعِ والبَصَرِ والعِلمِ ، أمَصنوعٌ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَكَيفَ نَفَيتُموهُ ؛ فَمَرَّةً قُلتُم : «لَم يُرِد» ومَرَّةً قُلتُم : «أرادَ» ، ولَيسَت بِمَفعولٍ لَهُ؟!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما ذلِكَ كَقَولِنا مَرَّةً : «عَلِمَ» ومَرَّةً : «لَم يَعلَم» .
قالَ الرِّضا عليه السلام : لَيسَ ذلِكَ سَواءً ؛ لِأنَّ نَفيَ المَعلومِ لَيسَ بِنَفيِ العِلمِ ، ونَفيَ المُرادِ نَفيُ الإِرادَةِ أن تَكونَ ؛ِ لأنَّ الشَّي‏ءَ إِذا لَم يُرَد لَم يَكُن إِرادَةٌ ، وقَد يَكونُ العِلمُ ثابِتاً وإِن لَم يَكُنِ المَعلومُ بِمَنزِلَةِ البَصَرِ ؛ فَقَد يَكونُ الإِنسانُ بَصيراً وإِن لَم يَكُن المُبصَرُ ، ويَكونُ العِلمُ ثابِتاً وإِن لَم يَكُنِ المَعلومُ .۸
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها مَصنوعَةٌ .
قالَ عليه السلام : فَهيَ مُحدَثَةٌ ؛ لَيسَت كالسَّمعِ والبَصَرِ ؛ لِأنَّ السَّمعَ والبَصَرَ لَيسا بِمَصنوعَينِ ، وهذِهِ مَصنوعَةٌ .
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل .
قالَ : فَيَنبَغي أن يَكونَ الإِنسانُ لَم يَزَل ؛ لِأنَّ صِفَتَهُ لَم تَزَل! قالَ سُلَيمانُ : لا ؛ لِأنَّهُ لَم يَفعَلها .
قالَ الرِّضا عليه السلام : يا خُراسانيُّ ، ما أكثَرَ غَلَطَكَ! أفَلَيسَ بِإِرادَتِهِ وقَولِهِ تَكَوُّنُ الأشياءِ؟! قالَ سُلَيمانُ : لا .
قالَ : فَإِذا لَم يَكُن بِإِرادَتِهِ ولا مَشيئَتهِ ولا أمرِهِ ولا بِالمُباشَرَةِ ، فَكَيفَ يَكونُ ذلِكَ؟! تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ! فَلَم يُحِر جَواباً .
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام : ألا تُخبِرُني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا»۹ يَعني بِذلِكَ أنَّهُ يُحدِثُ إِرادَةً؟! قالَ لَهُ : نَعَم .
قالَ : فَإِذا أحدَثَ إِرادَةً ، كانَ قَولُكَ : «إِنَّ الإِرادَةَ هيَ هُوَ أم شَي‏ءٌ مِنهُ» باطِلاً ؛ لِأنَّهُ لا يَكونُ أن يُحدِثَ نَفسَهُ ولا يَتَغَيَّرَ عَن حالِهِ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّهُ لَم يَكُن عَنى بِذلِكَ أنَّهُ يُحدِثُ إِرادَةً .
قالَ : فَما عَنى بِهِ ؟ قالَ : عَنى فِعلَ الشَّي‏ءِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : وَيلَكَ! كَم تُرَدِّدُ هذِهِ المَسألَةَ؟! وقَد أخبَرتُكَ أنَّ الإِرادَةَ مُحدَثَةٌ ؛ لِأنَّ فِعلَ الشَّي‏ءِ مُحدَثٌ .
قالَ : فَلَيسَ لَها مَعنيً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : قَد وَصَفَ نَفسَهُ عِندَكُم حَتّى وَصَفَها بِالإِرادَةِ بِما لا مَعنى لَهُ ؛ فَإِذا لَم يَكُن لَها مَعنىً قَديمٌ ولا حَديثٌ بَطَلَ قَولُكُم : «إِنَّ اللّهَ لَم يَزَل مُريداً»!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما عَنَيتُ أنَّها فِعلٌ مِنَ اللَّهِ لَم يَزَل .
قالَ : ألا تَعلَمُ أنَّ ما لَم يَزَل لا يَكونُ مَفعولاً وحَديثاً وقَديماً في حالَةٍ واحِدَةٍ؟! فَلَم يُحِر جَواباً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : لا بَأسَ ، أتمِم مَسألَتَكَ .
قالَ سُلَيمانُ : قُلتُ : إِنَّ الإِرادَةَ صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : كَم تُرَدِّدُ عَلَيَّ أنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ؟! وصِفَتُهُ مُحدَثَةٌ أو لَم تَزَل؟
قالَ سُلَيمانُ : مُحدَثَةٌ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ! فالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ وإِن كانَت صِفَةً مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل؟! فَلَم يَرُدَّ شَيئاً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : إِنَّ ما لَم يَزَل لا يَكونُ مَفعولاً .
قالَ سُلَيمانُ : لَيسَ الأشياءُ إِرادَةً ولَم يُرِد شَيئاً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : وَسوَستَ يا سُلَيمانُ ، فَقَد فَعَلَ وخَلَقَ ما لَم يُرِد خَلقَهُ ولا فِعلَهُ ، وهذِهِ صِفَةُ مَن لا يَدري ما فَعَلَ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ!
قالَ سُلَيمانُ : يا سَيِّدي ، قَد أخبَرتُكَ أنَّها كالسَّمعِ والبَصَرِ والعِلمِ .
قالَ المَأمونُ : وَيلَكَ يا سُلَيمانُ! كَم هذا الغَلَطُ والتَّرَدُّدُ؟! اقطَع هذا وخُذ في غَيرِهِ إِذ لَستَ تَقوى عَلى هذا الرَّدِّ!
قالَ الرِّضا عليه السلام : دَعهُ يا أمير المُؤمِنينَ ، لا تَقطَع عَلَيهِ مَسألَتَهُ فَيَجعَلَها حُجَّةً! تَكَلَّم يا سُلَيمانُ .
قالَ : قَد أخبَرتُكَ أنَّها كالسَّمعِ والبَصَرِ والعِلمِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : لا بَأسَ ، أخبِرني عَن مَعنى هذِهِ ؛ أمعنىً واحِدٌ أم مَعانٍ مُختَلِفَةٌ؟
قالَ سُلَيمانُ : بَل مَعنىً واحِدٌ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَمَعنَى الإِراداتِ كلّها مَعنىً واحِدٌ؟
قالَ سُلَيمانُ : نَعَم .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَإِن كانَ مَعناها مَعنىً واحِداً ، كانَت إِرادَةُ القيامِ وإِرادَةُ القُعودِ وإِرادَةُ الحَياةِ وإِرادَةُ المَوتِ ، إِذا كانَت إِرادَتُهُ واحِدَةً لَم يَتَقَدَّم بَعضُها بَعضاً ، ولَم يُخالِف بَعضُها بَعضاً ، وكانَ شَيئاً واحِداً!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّ مَعناها مُختَلِفٌ .
قالَ عليه السلام : فَأخبِرني عَنِ المُريدِ ؛ أهُوَ الإِرادَةُ أو غَيرُها؟
قالَ سُلَيمانُ : بَل هُوَ الإِرادَةُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فالمُريدُ عِندَكُم يَختَلِفُ إِن كانَ هُوَ الإِرادَةُ!
قالَ : يا سَيِّدي ، لَيسَ الإِرادَةُ المُريدَ .
قالَ عليه السلام : فالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ ؛ وإِلاّ فَمَعَهُ غَيرُهُ . افهَم وزِد في مَسألَتِكَ .
قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّها اسمٌ مِن أسمائِهِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : هَل سَمّى نَفسَهُ بِذلِكَ؟
قالَ سُلَيمانُ : لا ، لَم يُسَمِّ نَفسَهُ بِذلِكَ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَلَيسَ لَكَ أن تُسَمّيَهُ بِما لَم يُسَمِّ بِهِ نَفسَهُ .
قالَ : قَد وَصَفَ نَفسَهُ بِأنَّهُ مُريدٌ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : لَيسَ صِفَتُهُ نَفسَهُ أنَّهُ مُريدٌ إِخباراً عَن أنَّهُ إِرادَةٌ ، ولا إِخباراً عَن أنَّ الإِرادَةَ اسمٌ مِن أسمائِهِ .
قالَ سُلَيمانُ : لِأنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : يا جاهِلُ! فِإِذا عَلِمَ الشَّي‏ءَ فَقَد أرادَهُ؟ قالَ سُلَيمانُ : أجَل .
قالَ عليه السلام : فَإِذا لَم يُرِدهُ لَم يَعلَمهُ؟ قالَ سُلَيمانُ : أجَل .
قالَ عليه السلام : مِن أينَ قُلتَ ذاكَ؟! وما الدَّليلُ عَلى أنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ وقَد يَعلَمُ ما لا يُريدُهُ أبَداً؟! وذلِكَ قَولُهُ عزّ و جلّ : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» ۱۰ ، فَهُوَ يَعلَمُ كَيفَ يَذهَبُ بِهِ وهُوَ لا يَذهَبُ بِهِ أبَداً .
قالَ سُلَيمانُ : لِأنَّهُ قَد فَرَغَ مِنَ الأمرِ ؛ فَلَيسَ يَزيدُ فيهِ شَيئاً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : هذا قَولُ اليَهودِ ، فَكَيفَ قالَ عزّ و جلّ : «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»۱۱؟!
قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما عَنى بِذلِكَ أنَّهُ قادِرٌ عَلَيهِ .
قالَ عليه السلام : أفَيَعِدُ ما لا يَفي بِهِ؟! فَكَيفَ قالَ عزّ و جلّ : «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ»۱۲وقالَ عزّ و جلّ : «يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»۱۳ وقَد فَرَغَ مِنَ الأمرِ ؟! فَلَم يُحِر جَواباً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، هَل يَعلَمُ أنَّ إِنساناً يَكونُ ولا يُريدُ أن يَخلُقَ إِنساناً أبَداً ، وأنَّ إِنساناً يَموتُ اليَومَ ولا يُريدُ أن يَموتَ اليَومَ؟
قالَ سُلَيمانُ : نَعَم .
قالَ الرِّضا عليه السلام : فَيَعلَمُ أنَّهُ يَكون ما يُريدُ أن يَكونَ ، أو يَعلَمُ أنَّهُ يَكونُ ما لا يُريدُ أن يَكونَ؟
قالَ : يَعلَمُ أنَّهُما يَكونانِ جَميعاً .
قالَ الرِّضا عليه السلام : إِذاً يَعلَمُ أنَّ إِنساناً حَيٌّ مَيِّتٌ ؛ قائِمٌ قاعِدٌ ؛ أعمى بَصيرٌ ، في حالٍ واحِدَةٍ ، وهذا هُوَ المُحالُ!
قالَ : جُعِلتُ فِداكَ ، فَإِنَّهُ يَعلَمُ أنَّهُ يَكونُ أحَدُهُما دونَ الآخَرِ .
قالَ عليه السلام : لا بَأسَ ، فَأيَّهُمُا يَكونُ : الَّذي أرادَ أن يَكونَ ، أوِ الَّذي لَم يُرِد أن يَكونَ؟
قالَ سُلَيمانُ : الَّذي أرادَ أن يَكونَ .
فَضَحِكَ الرِّضا عليه السلام والمَأمونُ وأصحابُ المَقالاتِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : غَلَطتَ ، وتَرَكتَ قَولَكَ : «إِنَّهُ يَعلَمُ أنَّ إِنساناً يَموتُ اليَومَ وهُوَ لا يُريدُ أن يَموتَ اليَومَ ، وأنَّهُ يَخلُقُ خَلقاً وهُوَ لا يُريدُ أن يَخلُقَهُم» ، فَإِذا لَم يَجُزِ العِلمُ عِندَكُم بِما لَم يُرِد أن يَكونَ ، فَإِنَّما يَعلَمُ أن يَكونَ ما أرادَ أن يَكونَ!
قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّما قَولي : إِنَّ الإِرادَةَ لَيسَت هُوَ ولا غَيرَهُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : يا جاهِلُ! إِذا قُلتَ : «لَيسَت هُوَ» فَقَد جَعَلتَها غَيرَهُ ، وإِذا قُلتَ : «لَيسَت هيَ غَيرَهُ» فَقَد جَعَلتَها هُوَ!
قالَ سُلَيمانُ : فَهُوَ يَعلَمُ كَيفَ يَصنَعُ الشَّي‏ءَ؟ قالَ عليه السلام : نَعَم .
قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّ ذلِكَ إِثباتٌ لِلشَّي‏ءِ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : أحَلتَ ؛ لِأنَّ الرَّجُلَ قَد يُحسِنُ البِناءَ وإِن لَم يَبنِ ، ويُحسِنُ الخياطَةَ وإِن لَم يَخِط ، ويُحسِنُ صنعَةَ الشَّي‏ءِ وإِن لَم يَصنَعهُ أبَداً .
ثُمَّ قالَ لَهُ : يا سُلَيمانُ ، هَل يَعلَمُ أنَّهُ واحِدٌ لا شَي‏ءَ مَعَهُ؟ قالَ : نَعَم .
قالَ : أفَيَكونُ ذلِكَ إِثباتاً لِلشَّي‏ءِ؟
قالَ سُلَيمانُ : لَيسَ يَعلَمُ أنَّهُ واحِدٌ لا شَي‏ءَ مَعَهُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : أفَتَعلَمُ أنتَ ذاكَ؟ قالَ : نَعَم .
قالَ : فَأنتَ - يا سُلَيمانُ - أعلَمُ مِنهُ إِذاً!
قالَ سُلَيمانُ : المَسألَةُ مُحالٌ .
قالَ : مُحالٌ عِندَكَ أنَّهُ واحِدٌ لا شَي‏ءَ مَعَهُ ، وأنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ حَكيمٌ عَليمٌ قادِرٌ؟ قالَ : نَعَم .
قالَ عليه السلام : فَكَيفَ أخبَرَ اللَّهُ عزّ و جلّ أنَّهُ واحِدٌ حَيٌّ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ خَبيرٌ وهُوَ لا يَعلَمُ ذلِكَ؟! وهذا رَدُّ ما قالَ وتَكذيبُهُ ، تَعالَى اللَّهُ عَن ذلِكَ!
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام : فَكَيفَ يُريدُ صُنعَ ما لا يَدري صُنعَهُ ولا ما هُوَ؟! وإِذا كانَ الصّانِعُ لا يَدري كَيفَ يَصنَعُ الشَّي‏ءَ قَبلَ أن يَصنَعَهُ فَإِنَّما هُوَ مُتَحَيِّرٌ ، تَعالَى اللَّهُ عَن ذلِكَ!
قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّ الإِرادَةَ القُدرَةُ .
قالَ الرِّضا عليه السلام : وهُوَ عزّ و جلّ يَقدِرُ عَلى ما لا يُريدُهُ أبَداً ، ولابُدَّ مِن ذلِكَ ؛ لِأنَّهُ قالَ تَبارَكَ وتَعالى : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» فلَو كانَتِ الإِرادَةُ هيَ القُدرَةُ كانَ قَد أرادَ أن يَذهَبَ بِهِ لِقُدرَتِهِ . فانقَطَعَ سُليمانُ .
قالَ المَأمونُ عِندَ ذلِكَ : يا سُلَيمانُ ، هذا أعلَمُ هاشِميٍّ! ثُمَّ تَفَرَّقَ القَومُ .۱۴

1.النساء : ۵۶ .

2.هود : ۱۰۸ .

3.الواقعة : ۳۲ و ۳۳ .

4.ق : ۳۵ .

5.الحجر : ۴۸ .

6.البيّنة : ۸ .

7.في عيون أخبار الرضا عليه السلام والاحتجاج : «عبتموه» .

8.إلى هنا يوجد فِي الاحتجاج ، مع ذيله من «فإنّ الإرادة القدرة» إلى آخره .

9.الإسراء : ۱۶ .

10.الإسراء : ۸۶ .

11.غافر : ۶۰ .

12.فاطر : ۱ .

13.الرعد : ۳۹ .

14.التوحيد : ص‏۴۴۵ ح‏۱ ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج‏۱ ص‏۱۸۲ ح‏۱ ، الاحتجاج : ج‏۲ ص‏۳۶۷ ح‏۲۸۴ ، مختصر بصائر الدرجات : ص‏۱۴۳ ، بحار الأنوار : ج‏۱۰ ص‏۳۳۱ ح‏۲ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 49055
صفحه از 584
پرینت  ارسال به