۲ / ۶
گفتگوى امام عليه السلام با سليمان مَروزى در باره نامها و صفات خدا
۲۱۳. التوحيد- به نقل از حسن بن محمّد نوفلى، در ذكر مجلس امام رضا عليه السلام با سليمان مَروْزى، متكلّم خراسان، كه نزد مأمون و در باره توحيد تشكيل شد - : ... مأمون گفت: اى سليمان! هر چه مىخواهى، از ابوالحسن بپرس؛ ولى خوب و منصفانه گوش بسپار.
سليمان گفت: سرور من! از شما بپرسم؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «هر چه مىخواهى، بپرس».
سليمان گفت: در باره آن كس كه اراده را اسم و صفتى مانند زنده، شنوا، بينا و توانا قرار داده است، چه مىگويى ؟
امام عليه السلام فرمود: «شما مىگوييد: "چيزها پديد آمدند و گونه گون گشتند، چون او خواست و اراده كرد" و نمىگوييد: "پديد آمدند و گونه گون گشتند، چون شنوا و بيناست". پس اين، دليل بر آن است كه صفت اراده، مانند شنوا، بينا و توانا نيست».
سليمان گفت: آيا او از ازل ، اراده كننده بوده است؟
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا اراده او چيزى غير از اوست؟».
گفت: آرى.
فرمود: «پس همراه او يك چيز ازلى ديگرى هم اثبات كردى».
سليمان گفت: ثابت نكردم.
امام رضا عليه السلام فرمود: «آيا او حادث است؟».
سليمان گفت: نه. حادث هم نيست.
مأمون بر او بانگ زد و گفت: اى سليمان! آيا با مانند او، اجمال گويى يا معارضه مىشود؟! انصاف بورز. آيا انديشمندانِ گِرداگردت را نمىبينى؟
سپس گفت: اى ابو الحسن! با او بحث كن كه او متكلّم خراسان است.
امام رضا عليه السلام سؤال را تكرار كرد و فرمود: «اى سليمان! اراده ، حادث است؛ زيرا هر چيزى، اگر ازلى نباشد، حادث است و اگر حادث نباشد، ازلى است».
سليمان گفت: اراده او از آنِ اوست، همان گونه كه شنوايى و بينايى و دانايىاش از آنِ اوست.
امام رضا عليه السلام فرمود: «پس ارادهاش ، خود اوست ؟». گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «پس اراده كننده، غير از شنوا و بيناست».
سليمان گفت: خودش اراده كرده، همان گونه كه خودش شنيده و خودش ديده و خودش دانسته است.
امام عليه السلام فرمود: «معناى "خودش اراده كرده" چيست؟ اراده كرده كه چيزى باشد و يا اراده كرده زنده يا شنوا يا بينا و يا توانا باشد؟».
گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا به ارادهاش چنين شده است ؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «اگر اينها به ارادهاش نشده باشد، پس گفتهات: "اراده كرده كه زنده، شنوا و بينا باشد"، معنايى ندارد».
سليمان گفت: چرا . اين به ارادهاش چنين شده است.
مأمون و كسانى كه پيرامون او بودند ، خنديدند . امام رضا عليه السلام نيز خنديد. سپس به آنان فرمود: "با متكلّم خراسان، مهربان باشيد. اى سليمان! در اين صورت ، [خدا ]نزد شما از حالتى به حالتى ديگر شد و دگرگون گشت و خدا به اين، متّصف نمىشود.
سليمان، در مانْد. امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! سؤالى از تو بپرسم؟».
سليمان گفت: بپرس، قربانت شوم.
امام عليه السلام فرمود: «به من بگو: آيا تو و يارانت با مردم به زبانى بحث مىكنيد كه آنها مىفهمند و در مىيابند يا نه؟».
سليمان گفت: چيزى مىگوييم كه مىفهمند و در مىيابند.
امام عليه السلام فرمود: «آنچه مردم مىدانند، آن است كه اراده كننده، غير از اراده است و اراده كننده، پيش از اراده است و كننده كار ، مقدّم بر كار است و اين، گفته شما را باطل مىكند كه : "اراده و اراده كننده يك چيزند"».
سليمان گفت: قربانت شوم! اين، آن چيزى نيست كه مردم، دريابند و بفهمند.
امام عليه السلام فرمود: «مى بينم ادّعاى دانستن آن را مىكنيد، در حالى كه نمىدانيد. شما مىگوييد: "اراده، مانند شنيدن و ديدن است" و اين سخن شما نيز ناشناخته و نامعقول است». سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا خداى عزّ و جلّ همه آنچه را كه در بهشت و دوزخ است، مىداند؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس آيا آنچه خداى عزّ و جلّ مىداند كه در آينده ايجاد مىشود، ايجاد خواهد شد؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «اگر موجود شد چنان كه ديگر چيزى باقى نمانْد، آيا باز هم براى آنها (بهشتيان) مىافزايد يا صرف نظر مىكند؟».
سليمان گفت: بلكه براى آنها مىافزايد.
امام عليه السلام فرمود: «پس بنا به گفته تو خداوند به آنها چيزهايى مىافزايد كه خود نمىدانسته ايجاد خواهد شد!».
سليمان گفت: قربانت شوم! افزونى، نهايتى ندارد.
امام عليه السلام فرمود: «پس از نظر شما، چون نهايت او مشخّص نيست، علم او به آنچه در آن دو (بهشت و دوزخ) وجود مىيابد، احاطه ندارد و چون علمش به آنچه در آن دو است، احاطه ندارد، آنچه را در آن دو خواهد بود، تا پيش از وجود يافتن، نمىداند. خداوند، از اين نسبت، بسى دور و بركنار است».
سليمان گفت: اين كه گفتم: «آن را نمىداند»، چون نهايتى برايشان نيست؛ زيرا خداى عزّ و جلّ آن دو را به جاودانگى توصيف كرده و ما خوش نداريم كه آن دو را پايانپذير بدانيم.
امام عليه السلام فرمود: «علم خدا به آن، موجب گسسته بودن او از آنها نيست؛ زيرا چه بسا اين را مىداند و سپس بر آنها مىافزايد و سپس از آنها باز نمىگيرد. خداوند عزّ و جلّ در كتابش نيز اين گونه گفته است: «هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاى ديگرى بر جايش مىنهيم تا عذاب را بچشند» و براى بهشتيان گفته است: «عطايى بى پايان و ناگسسته» و نيز گفته است: «و ميوهاش فراوان است؛ نه بُريده و ممنوع». پس او - كه بزرگ و عزيز است - ، اين را مىداند و فزونى را از آنها نمىبُرد. آيا نمىدانى كه آنچه بهشتيان مىخورند و مىنوشند، خداوند، جايش را پُر مىكند؟».
سليمان گفت: چرا.
امام عليه السلام فرمود: «آيا چنين است كه اين را از آنها مىبُرد ، حال آن كه جايش را پُر كرده است؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «همين گونه، هر چه در آن هست، چون جايش را پُر كرده است، از آنها بُريده شده نيست».
سليمان گفت: بلكه از آنها مىبُرد و برايشان نمىافزايد.
امام عليه السلام فرمود: «پس در اين صورت، آنچه در آن (بهشت و دوزخ) است، از ميان مىرود و اين - اى سليمان - به معناى ابطال جاودانگى و مخالف با قرآن است؛ چون خداوند عزّ و جلّ مىفرمايد: «در آن، هر چه بخواهند، هست و نزد ما زيادتى هم هست» و مىفرمايد: «عطايى بىپايان و ناگسسته» و مىفرمايد: «و آنان، از آن اخراج نمىشوند» و مىفرمايد: «پيوسته و جاودانه در آن خواهند بود» و مىفرمايد: «و ميوهاش فراوان است؛ نه بُريده و ممنوع»».
سليمان، پاسخى نداشت.
سپس امام رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا به من نمىگويى كه اراده، فعل است يا فعل نيست؟».
سليمان گفت: فعل است.
امام عليه السلام فرمود: «پس حادث است؛ چون همه فعلها حادثاند».
سليمان گفت: فعل نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس همواره با خدا، چيزى غير از او (يعنى همان اراده) بوده است».
سليمان گفت: اراده، همان انشا (فعليت دادن) است.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! اين، همان چيزى است كه شما بر ضِرار و يارانش خُرده گرفتهايد كه مىگويند: "آنچه را خداى عزّ و جلّ در آسمان يا زمين يا دريا و خشكى ، از سگ و خوك و ميمون و انسان و ديگر جنبندگان آفريده است، اراده خداى عزّ و جلّ هستند و اراده خداوند، زنده مىشود و مىميرد و راه مىرود و مىخورد و مىنوشد و آميزش مىكند و مىزايد و ستم و زشتكارى مىكند و كفر و شرك مىورزد" و تو از اين سخن ، بيزارى مىجويى و با آن ، دشمنى مىكنى و اين، تعريف آن است».
سليمان گفت: اراده، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
امام عليه السلام فرمود: «دوباره به اين موضوع ، باز گشتى. پس به من بگو : آيا شنيدن و ديدن و دانستن، مصنوعاند؟».
سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «پس چگونه صفت [اراده] را از او نفى مىكنيد؛ زيرا يك بار مىگوييد: "اراده نكرده است" و يك بار مىگوييد: "اراده كرده است" و فعلِ او هم نيست؟».
سليمان گفت: اين، مانند ديگر سخن ماست كه يك بار مىگوييم: «دانست» و يك بار مىگوييم: «ندانست».
امام عليه السلام فرمود: «اين دو يكسان نيستند؛ چون نفى معلوم، به معناى نفى علم [ذاتى ]نيست، در حالى كه نفى مراد، به معناى نفى وجود اراده است، چون هر گاه چيزى اراده نشود ، در واقع ، ارادهاى نبوده است؛ امّا مىشود كه علم باشد و معلوم نباشد، مانند ديدن كه مىشود انسان بينا باشد، حتّى اگر چيزى براى ديده شدن نباشد و علم هم بدين گونه وجود دارد، حتّى اگر معلومى نباشد».
سليمان گفت: اراده، مصنوع است.
امام عليه السلام فرمود: «پس آن، حادث است و مانند شنيدن و ديدن نيست؛ چون شنيدن و ديدن، مصنوع نيستند و اين (اراده) مصنوع است».
سليمان گفت: اراده ، صفتى از صفات ازلى خداست.
امام عليه السلام فرمود: «پس بايد انسان هم ازلى باشد، چون صفتش ازلى است».
سليمان گفت: نه؛ چون او آن را فعليت نبخشيده است.
امام عليه السلام فرمود: «اى خراسانى! چه قدر اشتباه مىكنى! آيا اشيا به اراده و گفته او به وجود نمىآيند؟». سليمان گفت: نه.
امام عليه السلام فرمود: «اگر با اراده و خواست و امر و دخالت او نيست ، پس با چيست؟! خدا، والا [و دور] است از اين نسبت». پس سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «آيا مراد از گفته خدا: «و هر گاه اراده كنيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مىداريم تا در آن به فساد پردازند» ، مقصود اين است كه خداوند ، ارادهاى را حادث مىكند؟». سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر اراده را پديد مىآورد، اين گفتهات كه "اراده، همان اوست يا بخشى از اوست"، باطل مىشود؛ چون نمىشود كه خود را پديد آورَد و از حالتش دگرگون نشود. خداوند از اين نسبت ، بر كنار باد!».
سليمان گفت: مقصود، اين نيست كه او ارادهاى را پديد مىآورد.
امام عليه السلام فرمود: «پس مقصود چيست؟». سليمان گفت: يعنى انجام دادن كار.
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو! چند بار اين مسئله را تكرار مىكنى؟! در حالى كه به تو گفتم اراده ، حادث است؛ چون انجام گرفتن كار، حادث است».
سليمان گفت: پس معنايى براى آن نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس اين كه خداوند ، خود را به اراده وصف كرده ، از نظر شما به چيزى بى معنا وصف كرده است. پس اگر اراده ، نه معنايى قديم و ازلى دارد و نه حادث، گفته شما كه "خداوند، از ازل مريد بوده" باطل است».
سليمان گفت: مقصود من، آن است كه اراده، فعلى ازلى از خداست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا نمىدانى كه هر چيز ازلىاى، نمىتواند در آنِ واحد هم مفعول باشد، هم حادث و هم قديم؟».
سليمان، پاسخى نداشت.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست . سؤالت را تمام كن».
سليمان گفت: مىگويم كه اراده، صفتى از صفات اوست.
امام عليه السلام فرمود: «چه قدر برايم تكرار مىكنى كه اراده ، صفتى از صفات اوست؟! صفتش حادث است يا ازلى؟». سليمان گفت: حادث است.
امام عليه السلام فرمود: «اللَّه اكبر! اراده، حادث است، هر چند صفتى از صفات ازلى خدا باشد». سليمان ، پاسخى نداد.
امام عليه السلام فرمود: «هر چيز ازلى نمىشود كه حادث باشد».
سليمان گفت: اشيا عين اراده نيستند و خدا ، چيزى را اراده نكرده است.
امام رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! به دودلى افتادى. چيزى را كه اراده نكرده ، بيافريند و انجام دهد، انجام داده و آفريده است و اين، ويژگىِ كسى است كه نمىداند چه مىكند. خداوند، از اين نسبت، بر كنار و دور است!».
سليمان گفت: سرورم! من كه به شما گفتم اراده هم مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
مأمون گفت: واى بر تو، اى سليمان! چند بار اين حرف غلط را تكرار مىكنى؟! از اين، دست بردار و سخن ديگرى بگو ؛ زيرا نمىتوانى اين رد را جواب دهى.
امام عليه السلام فرمود: «آزادش بگذار اى امير مؤمنان، سؤالش را قطع مكن كه آن را دليل بر حقّانيت خود قرار مىدهد. بگو اى سليمان!».
سليمان گفت: به شما گفتم كه آن، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست؛ امّا از معناى اينها هم به من خبر ده كه آيا يك معناى واحد است يا معناهاى گوناگونى است؟».
سليمان گفت: بلكه يك معناى واحد است.
امام عليه السلام فرمود: «يعنى معناى همه ارادهها يكى است؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «اگر معناى همه آنها يكى باشد، اراده برخاستن و نشستن و زندگى و مرگ، از هم پس و پيش نمىافتند و با يكديگر، تفاوتى نخواهند داشت و يك چيز خواهند بود».
سليمان گفت: معنايشان گوناگون است.
امام عليه السلام فرمود: «به من بگو كه اراده كننده، همان اراده است يا چيز ديگرى است؟».
سليمان گفت: بلكه همان اراده است.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر اراده كننده، همان اراده باشد، بر مبناى شما بايد اراده كننده هم گوناگون باشد».
سليمان گفت: سرور من! اراده، همان اراده كننده نيست.
امام عليه السلام فرمود: «پس اراده، حادث است؛ وگر نه با خدا، غير او هم هست. بفهم و باز هم بپرس».
سليمان گفت: اراده، نامى از نامهاى خداست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا او خودش را به اين نام ناميده است؟».
سليمان گفت: نه. خود را به آن، نناميده است.
امام عليه السلام فرمود: «پس تو هم حق ندارى بر او نامى بنهى كه او خود را به آن، نناميده است».
سليمان گفت: خود را «مريد (اراده كننده)» وصف كرده است.
امام عليه السلام فرمود: «اين كه خود را به مريد بودن وصف كرده است، گوياى اين نيست كه او اراده است و يا اراده، نامى از نامهاى اوست».
سليمان گفت: چون ارادهاش، عين علم اوست.
امام عليه السلام فرمود: «اى نادان! پس هر گاه چيزى را بداند ، آن را اراده كرده است؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس اگر ارادهاش نكند ، آن را نمىداند [و بدان علم ندارد].
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «از كجا اين را مىگويى و چه دليلى دارى بر اين كه ارادهاش همان علم اوست، در حالى كه چيزى را مىداند ، ولى هرگز آن را اراده نمىكند و اين، همان سخن خداى عزّ و جلّ است: «اگر بخواهيم، آنچه را بر تو وحى كرديم، خواهيم بُرد» و او مىداند كه چگونه ببرد؛ ولى هرگز نخواهد بُرد؟».
سليمان گفت: چون خدا از كار ، فارغ شده است و ديگر چيزى بر آن نمىافزايد.
امام عليه السلام فرمود: «اين، سخن يهود است. پس چگونه فرمود: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»؟».
سليمان گفت: منظورش اين است كه مىتواند اين كار را بكند.
امام عليه السلام فرمود: «آيا چيزى را وعده مىدهد كه بدان وفا نمىكند؟ و چگونه فرمود: «هر چه بخواهد، در خلقت مىافزايد» و فرمود: «هر چه را بخواهد، محو مىكند يا برقرار مىدارد، و اصل كتاب، نزد اوست» ، حال آن كه [به گفته تو ]از كار ، فارغ شده است؟!» .
سليمان، پاسخى نداد.
امام عليه السلام فرمود: «اى سليمان! آيا خدا مىداند كه انسانى به وجود مىآيد، در حالى كه هيچ گاه اراده نمىكند انسانى بيافريند و يا اين كه انسانى امروز مىميرد، در حالى كه اراده نمىكند امروز بميرد؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا مىداند آنچه را اراده مىكند به وجود آيد، موجود مىشود يا مىداند آنچه را اراده نمىكند به وجود آيد، موجود مىشود؟» .
سليمان گفت: مىداند كه هر دو به وجود مىآيند.
امام عليه السلام فرمود: «در اين صورت، مىداند كه انسان، در آنِ واحد، هم زنده است و هم مُرده ، هم نشسته است هم ايستاده، هم نابيناست و هم بينا، و اين، ناشدنى است».
سليمان گفت: قربانت شوم! او مىداند كه يكى از آنها به وجود مىآيد و ديگرى نمىآيد.
امام عليه السلام فرمود: «باكى نيست. كدام يك به وجود مىآيد؟ آن كه اراده كرده به وجود آيد يا آن كه اراده نكرده است به وجود آيد؟».
سليمان گفت: آن كه خواسته است به وجود آيد.
امام عليه السلام و مأمون و حاضران در بحث ، خنديدند.
امام عليه السلام فرمود: «اشتباه كردى و گفته خود را وا نهادى كه: "او مىداند انسانى امروز مىميرد، در حالى كه اراده نكرده است او امروز بميرد ، و مىداند مخلوقاتى را مىآفريند، در حالى كه اراده آفرينش آنها را نداشته است". پس چون از نظر شما ، علم به آنچه اراده وقوعش را نداشته، ممكن نباشد، پس تنها چيزى را مىداند كه اراده وقوعش را داشته است» .
سليمان گفت: گفته من ، آن است كه اراده، نه اوست و نه غير او.
امام عليه السلام فرمود: «اى نادان! چون گفتى: "اراده، او نيست"، اراده را غير از او قرار دادهاى و چون گفتى: "غير او نيست" ، اراده را او قرار دادهاى».
سليمان گفت: او مىداند كه چگونه چيزى را مىسازد؟
امام عليه السلام فرمود: «آرى» .
سليمان گفت: اين، يعنى آن كه آن چيز ، از ازل وجود داشته است.
امام عليه السلام فرمود: «محال گفتى؛ چرا كه مىشود كه مردى بنّايى بلد باشد، اگر چه بنايى نسازد و خيّاطى بلد باشد، اگر چه چيزى ندوزد و كارى را بلد باشد، اگر چه هرگز آن كار را نكند» .
سپس به سليمان فرمود: «اى سليمان! آيا خدا مىداند كه او يكى است و چيزى با او نيست؟». گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «آيا اين به معناى وجود بخشيدن آن چيز [شريك] است؟».
سليمان گفت: خدا نمىداند كه يكى است و چيزى با او نيست.
امام عليه السلام فرمود: «آيا تو آن را مىدانى؟».
سليمان گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس تو از خدا داناترى!» . سليمان گفت: اين، محال است.
امام عليه السلام فرمود: «آيا اين كه او يكى است و چيزى با او نيست، و شنوا و بينا و حكيم و دانا و تواناست، نزد تو محال است؟».
گفت: آرى.
امام عليه السلام فرمود: «پس چگونه خداى عزّ و جلّ خبر داده كه او يگانه، زنده، شنوا، بينا، دانا و آگاه است و خود، اين را نمىداند؟! اين، رد كردن گفته خدا و تكذيب آن است. خداوند، از اين نسبت، دور است».
سپس امام رضا عليه السلام فرمود: «چگونه ساختن چيزى را اراده كرده است كه نه مىداند چگونه آن را بسازد و نه مىداند كه آن چيست؟! سازندهاى كه پيش از ساختن چيزى نداند چگونه آن را بسازد، در حقيقت ، سرگردان است و خداوند، از اين نسبت ، به دور است».
سليمان گفت: اراده، همان قدرت است.
امام عليه السلام فرمود: «خداى عزّ و جلّ بر چيزى كه هيچ گاه اراده[ى وقوعش] را ندارد، توانايى دارد و بايد چنين باشد؛ چون خداى - تبارك و تعالى - خود فرموده است: «و اگر اراده كنيم ، آنچه را بر تو وحى كردهايم، خواهيم بُرد». پس اگر اراده همان قدرت باشد، اراده كرده بود كه وحى را ببرَد، چون بر آن قدرت دارد.
سليمان در مانْد. در اين هنگام، مأمون گفت: اى سليمان! اين، داناترينِ هاشميان است. سپس، حاضران متفرّق شدند.