گذراندم» .
اين كلمات كه سى سال قبل از تولّد مسيح از دهان «هوراس» شاعر معروف رومى خارج شده است ، هنوز تازگى دارد .
يكى از زيانآورترين تمايلاتى كه من در طبيعت بشر ديدهام ، ناراضى بودن از زمان حال و چشمداشت به آينده مجهول است . به جاى اين كه از گل هاى زيبايى كه در كنار پنجره اتاقمان روييده است ، لذّت ببريم ، در عالم رؤيا به گلستان سحرآميزى كه در كرانه افق است ، چشم دوختهايم .
چرا ما تا اين اندازه بىخبريم ؟!
ليكوك در اين باره مىگويد : دوران كوتاه حيات ، چه قدر شگفتانگيز است . بچّه مىگويد : وقتى كه بزرگ شدم ... ! پسر جوان ، آرزوى دوران بلوغ را دارد . چون به آن مرحله رسيد ، از ازدواج صحبت مىكند . باز هم معلوم نيست كه چه چيز در عقب است . از اين به بعد سير افكارش تغيير مىكند : به گوشهنشينى ميل پيدا مىكند و چون وارد آن مرحله شد ، به عقب برمى گردد و با حسرت ، راهى را كه پيموده است مىنگرد . چنين به نظرش مىآيد كه باد سرد زمستان ، بر آرزوهاى او وزيده است . چه عمرى كه بى حاصل گذشت !
ما چه قدر دير متوجّه مىشويم كه زندگانى يعنى همان دقايق و ساعاتى كه هر روز آرزوى گذشتن آن را داشتهايم ... . ۱