113
الگوي شادي از نگاه قرآن و حديث

كرده بودند . ابراز علاقه آنها نسبت به من ، حقيقى و بى‏آلايش بود . از آن جايى كه براى كمك كردن به ديگران رفتم ، چندان نگرانى ندارم و اكنون دوازده سال است كه كسى مرا بچّه يتيم خطاب نمى‏كند» .
درود بر «س. ر. بورتون» كه به خوبى ، شيوه دوستيابى را مى‏داند و راه پيروزى بر نگرانى را مى‏شناسد . مرحوم دكتر «فرانك لوپ» نيز همين گونه رفتار كرد . او بيست و سه سال به خاطر ورم مفاصل ، بسترى بود . از كسانى كه بارها با او طرف صحبت شده‏اند ، يكى به من نوشت : «من چندين دفعه با دكتر لوپ تماس گرفته‏ام ؛ ولى هرگز در عمرم مردى نوع پرست‏تر از او نديده‏ام و كسى را نمى‏شناسم كه از زندگى‏اش چون او بهره برده باشد .
چگونه اين بيمار بسترى ، توانسته است بدين درجه از زندگى‏اش استفاده كند؟ من از طرف شما دو حدس مى‏زنم : آيا با انتقاد به هدف رسيد؟ خير ... آيا به حال خود رقّت مى‏آورد و توقّع داشت كه توجّه همه به او متمركز باشد و همه از او مواظبت كنند؟ خير . حدس شما درست نيست . بنا به گفته خودش ، او نام و نشانىِ بيماران را به دست مى‏آورد و با نوشتن نامه‏هاى اميدبخش ، هم خودش و هم آنها را سرگرم و خوش‏حال مى‏كرد . در حقيقت ، باشگاهى براى اشخاص مريض تشكيل داد و آنها را به مكاتبه وادار كرد . او سازمان ملّى‏اى به نام «انجمن اسيران بيمارى» تأسيس كرد .
همان طور كه روى تخت خوابيده بود ، همه ساله يك هزار و چهارصد نامه مى‏نوشت و هزاران نفر بيمار را با تهيه راديو و كتاب ، به عضو انجمن ياد شده درمى‏آورد و موجبات مسرّت آنها را فراهم مى‏كرد .
اختلاف عمده بين دكتر لوپ و ديگران چه بود؟ اين كه دكتر لوپ ، مانند اشخاصى كه داراى هدف و مأموريتى در زندگى هستند ، نورى در قلبش مى‏تابيد و برخلاف آنهايى كه هميشه زبان به شكايت مى‏گشايند كه چرا دنيا به كام آنها نيست ، در او حرارت و جذبه به حدّ وفور وجود داشت .


الگوي شادي از نگاه قرآن و حديث
112

قدرى فضله مرغ از حياط مدرسه برداشت و به صورتم پرت كرد و من هم كتك مفصّلى به او زدم .
خانم لافتين ، كلاه قشنگى برايم خريده بود و به آن مى‏باليدم . يك روز دختر جوانى ، كلاه نو و قشنگ مرا پر از آب كرد و به سرم گذاشت . من در مدرسه گريه نمى‏كردم ؛ ولى هق هقِ گريه‏ام در منزل بلند مى‏شد . روزى بانو لافتين به من پندى داد كه تمام ناراحتى‏ها و نگرانى‏هايم را از بين بُرد و دشمنانم را به دوستان واقعى مبدّل كرد . او به من گفت : رالف ! به آنها علاقه نشان بده و درياب كه چه كار مى‏توانى براى آنها بكنى كه تو را به گريه نيندازند و تو را بچّه يتيم نخوانند .
اين نصيحت را به كار بستم و به زودى شاگرد اوّل شدم . با اين حال ، كسى به من حسادت نمى‏ورزيد ؛ چون به آنها كمك مى‏كردم : به عدّه‏اى از شاگردان در نوشتن انشا و تكليفشان كمك مى‏كردم و براى عدّه‏اى ديگر ، متن مناظره‏اى را كه مى‏بايستى در كلاس انجام مى‏گرفت ، آماده مى‏كردم . جوانى شرم داشت كه به خانواده‏اش بگويد به او كمك مى‏كنم . به بهانه شكار از منزل بيرون مى‏رفت و به مزرعه آقاى لافتين مى‏آمد تا من درس‏ها را برايش دوره كنم . بيشتر وقت خود را به نوشتن تكاليف و حاضر كردن دروس دختران و پسران هم‏كلاسم مى‏گذراندم . مرگ به سراغ همسايگان ما آمد و دو كشاورز پير و فرتوت شده را در كام كشيد و يك مرد نيز زنش را تنها گذاشت و رفت . من تنها مرد چهار خانواده بودم و دو سال به اين زنان بيوه ، كمك مى‏كردم . هنگام رفتن و برگشتن از مدرسه براى آنها هيزم مى‏شكستم و گاوهايشان را مى‏دوشيدم و به آنها آب و علوفه مى‏دادم . اكنون ديگر به عوض ناسزا دعاى خير مى‏شنيدم و مورد علاقه همه بودم . روزى كه از نيروى دريايى بر مى‏گشتم ، متجاوز از دويست نفر در همان روز اوّل به ديدنم آمدند و بعضى بيش از هشتاد مايل راه را طى

  • نام منبع :
    الگوي شادي از نگاه قرآن و حديث
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری؛ سيدرسول موسوي؛ عبّاس پسنديده؛ ترجمه: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    فم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 36502
صفحه از 496
پرینت  ارسال به