۶ / ۷
نماز حاجت
۳۳۷.پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله: هر کس در ایّام البیض ماه رجب، روزه بگیرد یا شبهای آن را به عبادت بگذراند و شب نیمه[ی این ماه] صد رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت، ده مرتبه (قُلْ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ) بخواند و پس از این نماز، هفتاد مرتبه آمرزش بطلبد، گزند آسمانیان و گزند زمینیان و گزند ابلیس و سربازانش، از او دور داشته مىشود و اگر در این ماه بمیرد، شهید مُرده است و خداوند، هزار حاجت او را برآورده مىسازد.
۶ / ۸
نماز شب نیمه ماه رجب
۳۳۸.پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله: هر کس شب نیمه ماه رجب، ده رکعت نماز بگزارد، در هر رکعتی یک مرتبه سوره فاتحه و سی مرتبه (قُلْ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ) بخوانَد و چون [نمازش را تمام کرد،] از خدا آمرزش بخواهد و سجده کند و او را تسبیح و تمجید گفته، صد مرتبه «اللّٰه أکبر» بگوید، تا رجب آینده، گناهی برایش نوشته نمىشود.
۶ / ۹
عملاُمّ داوود
۳۳۹.فضائل الأشهر الثلاثة ـ به نقل از فاطمه دختر عبد اللّٰه بن ابراهیم بن حسین ـ: هنگامی که منصور دوانیقی، عبد اللّٰه بن حسن بن حسین را پس از کشتن دو
فرزندش، محمّد و ابراهیم، کشت، فرزندم داوود بن حسین را در غل و زنجیر و همراه پسرعموهایش از سادات حسنی، از مدینه به عراق برد. وی مدّتی ناپیدا و در آن جا (عراق) زندانی بود و خبر و ردّ پایی از او نبود و من خدا را میخواندم و به درگاهش مینالیدم و رهایی او را میطلبیدم و از برادران زاهد و عابد و اهل جد و اجتهاد [در طاعت خدا] یاری میجستم و از آنها میخواستم که دعا کنند خداوند پیش از مرگم، من و فرزندم را گرد هم آورد. آنان نیز چنین میکردند و در این امر، کوتاهی نمینمودند. پیوسته به من خبر میرسید که او کشته شده است و گروهی میگفتند: نه، ستونی را بر او و عموزادگانش بنا کردهاند [و آنها را زیر آن نهادهاند] و بدین گونه مصیبتم بزرگ میشد و اندوهم شدید میگشت و اجابتی برای دعایم و کامیابیای برای درخواستم نمیدیدم. طاقتم رو به پایان بود و سنّم زیاد و استخوانم نازک شد و به دلیل ناتوانی و پایان گرفتن عمرم، به سر حدّ یأس از فرزندم رسیدم.
در این حال بر ابو عبد اللّٰه، امام جعفر صادق علیه السّلام، وارد شدم که بیمار بود. هنگامی که جویای حالش شدم و برایش دعا نمودم و خواستم باز گردم، به من فرمود: «ای اُمّ داوود! چه خبری از داوود به تو رسیده است؟».
من که امام جعفر صادق را در زمان شیردهی فرزندم، داوود، نیز شیر میدادم، هنگامی که از او یاد کرد، به گریه افتادم و گفتم: فدایت شوم! داوود کجاست؟! داوود در عراق زندانی است و خبری از او ندارم و از این که با او در یک جا گرد آیم، ناامیدم و اشتیاقم به او افزون و اندوهم بر او فراوان است. من از شما میخواهم که برایش دعا کنید، که او برادر شیری شماست.
امام صادق علیه السّلام به من فرمود: «ایاُمّ داوود! چرا از دعای استفتاح و اجابت و کامیابی غافلی؛ دعایی که خداوند عزّ و جلّ درهای آسمان را برایش میگشاید و فرشتگان از آن [دعا] استقبال میکنند و بشارت اجابت آن را میدهند و آن، دعای مستجابی است که از خداوند عزّ و جلّ پوشیده نمیماند و دعا کنندهاش نزد خدای ـ تبارک و تعالی ـ، جزایی جز بهشت ندارد؟».
گفتم: این دعا چگونه است، ای فرزند پاکان راستین؟
فرمود: «ای اُمّ داوود! این ماه ـ یعنی ماه رجب ـ نزدیک گشته و آن ماهی مبارک و محترم است و دعا در آن شنیده میشود. سه روز از آن: روزهای سیزده و چهارده و پانزده را ـ که همان ایّام البیض۱ است ـ روزه بگیر و ظهر روز نیمه ماه (پانزدهم) غسل کن و هشت رکعت نماز نافله ظهر را تند و مختصر میخوانی و رکوع و سجود و قنوتشان را خوب میگزاری و در رکعت اوّل، حمد را با سوره کافرون و در رکعت دوم با سوره توحید میخوانی و در شش رکعت باقیمانده، هر کدام از سورههای کوتاه را که خواستی، میخوانی. آن گاه نماز ظهرت را میخوانی و سپس بعد از نماز ظهر، هشت رکعت نافله عصر میخوانی و رکوع و سجود و قنوتشان را نیکو به جا میآوری و نمازت در پاکیزهترین جامهات و در جایی تمیز و بر روی زیراندازی تمیز باشد و عطر بزن ـ که فرشتگان، آن را دوست دارند ـ و بکوش کسی نزد تو نیاید تا با تو سخن بگوید یا مشغولت کند».
ابن باقی در کتاب عمل السنة، چیزهایی [از اذکار و دعا] ذکر کرده است که من این جا ننوشتم. هر کس میخواهد بنویسد، از کتاب عمل السنة بنویسد.
[دنباله حدیث، چنین است:] «و چون از دعا فارغ شدی، بر زمین سجده کن و گونههایت را بر زمین بمال و بگو: "برای تو سجده کردم و به تو ایمان آوردم. پس بر خواریام و بیچیزیام و به روی افتادنم رحم کن" و بکوش که از چشمانت، قطرههای اشکی هر چند اندک بریزی که نشان اجابت این دعا، سوزش دل و ریزش اشک است. آنچه را به تو یاد دادم، حفظ کن و مواظب باش تا از دست تو به دست کسانی نرود که از این دعا برای مقاصد ناروا استفاده میکنند؛ چرا که آن، دعایی شریف است و اسم اعظم خدا در آن است؛ اسمی که چون خدا را با آن بخوانند، اجابت و عطا میکند و اگر آسمانها و زمین بسته باشند و همه دریاها هم میان تو و حاجتت فاصله انداخته باشند، خداوند عزّ و جلّ رسیدن تو به خواستهات را برایت هموار میکند و خواستهات را میدهد و حاجتت را برآورده مینماید و به آرزوهایت میرساند. هر کس، مرد یا زن، خدا را با این دعا بخواند، خداوند متعال اجابتش میکند.
اگر جن و انس، دشمن فرزند تو باشند، خداوند، تو را از آنان کفایت میکند و زبانشان را در برابر تو گنگ مینماید و گردنشان را در برابرت رام میکند، إن شاء اللّٰه».
اُمّ داوود میگوید: امام علیه السّلام این دعا را برایم نوشت و به منزلم باز گشتم. ماه رجب فرا رسید و منتظر روزهای میانی ماه شدم و آنها را روزه گرفتم و همان گونه که به من فرمان داده بود، دعا کردم و نماز مغرب و عشا را خواندم و افطار نمودم و از شب، به اندازهای که توانستم، نماز گزاردم و شب خوابیدم و فرشتگان و پیامبران و شهدا و نیکان و عابدان را به همان ترتیبی که بر ایشان درود فرستاده بودم، در خواب دیدم. پیامبر صلّی الله علیه و آله را نیز دیدم که به من میفرمود: «ای دختر عزیزم، ای اُمّ داوود! بشارتت باد که همه کسانی که میبینی، یاوران و برادران و شفیعان تو هستند. همه کسانی که میبینی، برایت استغفار میکنند و به روا شدن حاجتت بشارتت میدهند. پس به تو مغفرت الهی و رضوان او مژده باد و جزای خیر بیابی و بشارتت باد که خداوند، فرزندت را حفظ نمود و او را به تو باز گرداند، إن شاء اللّٰه».
اُمّ داوود میگوید: از خواب، بیدار شدم و به خدا سوگند، پس از این رؤیا، تنها به فاصله این که یک سوار کوشای شتابان از عراق بیاید، طول کشید تا داوود بر من وارد شد و گفت: ای مادر! من در عراق در تنگترین زندان ها، زندانی و در غل و زنجیر آهنین و از آزاد شدن مأیوس بودم. در شب نیمه ماه رجب خوابیده بودم که دیدم دنیا برایم فرود آمد و تو را در حصیری دیدم که نماز میخوانی و گرداگردت، مردانی هستند که سرهایشان در آسمان و پاهایشان در زمین است و جامههایی سبز دارند و گرد تو تسبیح میگویند و گویندهای زیبارو، به سان پیامبر صلّی الله علیه و آله با لباسی پاکیزه، خوشبو و خوشکلام گفت: ای فرزند پیرزن شایسته! مژدهات باد که خداوند عزّ و جلّ دعای مادرت را مستجاب کرد.
من بیدار شدم و دیدم فرستاده منصور دوانیقی آمده است. مرا شبانه نزد منصور بردند و او فرمان داد بند از من بگشایند و به من نیکی نمود و فرمان داد ده هزار درهم به من بدهند و مرا بر اسبی اصیل سوار کنند و به سرعت هر چه تمامتر به مدینه روانه کنند و من با سرعت تمام حرکت کردم تا به مدینه وارد شدم.
اُمّ داوود میگوید: او را نزد امام صادق علیه السّلام بردم. فرزندم بر او سلام داد و ماجرایش را گفت. امام صادق علیه السّلام فرمود: «منصور دوانیقی در خواب، علی علیه السّلام را دید که به او میگوید: "فرزندم را آزاد کن، و گرنه تو را در آتش میافکنم" و منصور زیر پایش را به شکل آتش دید، در حالی که یقین داشت هلاک میشود، از این رو آزادت کرد.