است در حالى كه تجارت و داد و ستد با احتمال خطر و دستبرد مواجه بوده و ميزان ريسكپذيرى بيشترى داشته است. از اين رو، نياز جامعه آن بوده كه با توصيه به گونههاى متفاوت تجارت، مشتاقان بيشترى براى اين امر فراهم آيند و روند توليد، توزيع و مصرف به گونهاى بهينه به انجام برسد.
نظريههاى اقتصادى گوناگونى كه در شش سده گذشته شكل گرفتهاند، همه بر تجارت به عنوان عاملى مهم و تأثيرگذار در اقتصاد توجه كردهاند، به گونهاى كه در نهايت به شعار «تجارت، موتور رشد اقتصادى است» (Trade as engine of Economic growth) انجاميده است.
براى نمونه، در دوره مركانتليستها كه پايه تفكرات سده پانزدهم تا هفدهم ميلادى است، تجارت عامل تحصيل، تقويت و افزايش قدرت اقتصادى و ارتقاى ميزان ثروت ملل نام گرفته است.
آدام اسميت، رهبر مكتب كلاسيك، تجارت را باعث تقسيم كار، دستيابى به تخصص و توليد بهتر و ارزانتر دانسته و به كار، بهاى فراوان داده و آن را بناى ايجاد ارزش شمرده است. اين نظريه او نيز «مزيت مطلق» نام گرفته است.
نظريه «مزيت نسبى» دويد ريكاردو، تجارت را به نفع طرفهاى آن و عامل توسعه اقتصادى معرفى كرده است.
نظريه «هزينه فرصت» هابرلر، تجارت را موتور رشد توسعه اقتصادى معرفى كرده و ارتباط شديد توسعه و رشد اقتصادى را با تجارت يادآور شده است.
در مدلهاى جديد اقتصادى، بر نقش دانش و مهارت براى توليد توجه شده و تجارت به منزله عاملى مهم براى دسترسى به علم و فناورى پيشرفته معرفى شده است.