271
فرهنگ نامه تجارت و داد و ستد

ساختم.۱

ر. ك: ص ۸۷ (آداب تجارت / دعا كردن) و ص ۸۹ (خير خواهى از خدا).

ج ـ خواندن آياتى از قرآن

۴۳۰.پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى بازاريان ! آيا هر يك از شما نمى‏تواند زمانى كه از بازار برگشت، ده آيه بخواند تا خداوند به ازاى هر آيه‏اى يك حسنه برايش بنويسد ؟۲

1.. قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام : إنَّهُ كانَ في يَدي شَيءٌ تَفَرَّقَ وضِقتُ ضيقا شَديدا ، فَقالَ لي :ألَكَ حانوتٌ فِي السّوقِ ؟ قُلتُ : نَعَم وقَد تَرَكتُهُ ، فَقالَ : إذا رَجَعتَ إلَى الكوفَةِ فَاقعُد في حانوتِكَ وَاكنُسهُ ، فَإِذا أرَدتَ أن تَخرُجَ إلى سَوقِكَ فَصَلِّ رَكعَتَينِ أو أربَعَ رَكَعاتٍ ، ثُمَّ قُل في دُبُرِ صَلاتِكَ : «تَوَجَّهتُ بِلا حَولٍ مِنّي ولا قُوَّةٍ ، ولكِن بِحَولِكَ وقُوَّتِكَ ، أبرَأُ إلَيكَ مِنَ الحَولِ وَالقُوَّةِ إلاّ بِكَ ، فَأَنتَ حَولي ومِنكَ قُوَّتي ، اللّهُمَّ فَارزُقني مِن فَضلِكَ الواسِعِ رِزقا كَثيرا طَيِّبا وأَنَا خافِضٌ في عافِيَتِكَ ، فَإِنَّهُ لا يَملِكُها أحَدٌ غَيرُكَ» .
قالَ : فَفَعَلتُ ذلِكَ ، وكُنتُ أخرُجُ إلى دُكّاني حَتّى خِفتُ أن يأخُذَنِي الجابي بِاُجرَةِ دُكّاني وما عِندي شَيءٌ .
قالَ : فَجاءَ جالِبٌ بِمَتاعٍ فَقالَ لي : تُكريني نِصفَ بَيتِكَ ؟ فَأَكرَيتُهُ نِصفَ بَيتي بِكِرَى البَيتِ كُلِّهِ ، قالَ : وعَرَضَ مَتاعَهُ فَاُعطِيَ بِهِ شَيئا لَم يَبِعهُ ، فَقُلتُ لَهُ : هَل لَكَ إلَيَّ خَيرٌ تَبيعُني عِدلاً مِن مَتاعِكَ هذا أبيعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَدفَعُ إلَيكَ ثَمَنَهُ ؟ قالَ : وكَيفَ لي بِذلِكَ ؟ قالَ : قُلتُ : ولَكَ اللّه‏ُ عَلَيَّ بِذلِكَ .
قالَ : فَخُذ عِدلاً مِنها ، فَأَخَذتُهُ ورَقَّمتُهُ .
وجاءَ بَردٌ شَديدٌ ، فَبِعتُ المَتاعَ مِن يَومي ودَفَعتُ إلَيهِ الثَّمَنَ وأَخَذتُ الفَضلَ ، فَما زِلتُ آخُذُ عِدلاً عِدلاً فَأَبيعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَرُدُّ عَلَيهِ مِن رَأسِ المالِ ، حَتّى رَكِبتُ الدَّوابَّ وَاشتَرَيتُ الرَّقيقَ وبَنَيتُ الدّورَ الكافى : ج ۳ ص ۴۷۴ ح ۳ ، تهذيب الأحكام : ج ۳ ص ۳۱۲ ح ۹۶۷ .

2.. يا مَعشَرَ التُّجّارِ ، أيَعجِزُ أحَدُكُم إذا رَجَعَ مِن سوقِهِ أن يَقرَأَ عَشرَ آياتٍ ، فَيَكتُبُ اللّه‏ُ لَهُبِكُلِّ آيَةٍ حَسَنَةً ؟ المعجم الكبير : ج ۱۱ ص ۳۱۵ ح ۱۲۱۱۹ ، شعب الإيمان : ج ۲ ص ۳۴۹ ح ۲۰۰۳ .


فرهنگ نامه تجارت و داد و ستد
270

رفت و سخت در مضيقه هستم. فرمود: «آيا دكّانى در بازار دارى ؟». گفتم: آرى ؛ امّا رهايش كرده‏ام. فرمود: «چون به كوفه برگشتى، در دكّانت بنشين و آن را آب و جارو بزن و هر گاه خواستى به بازار روى، دو يا چهار ركعت نماز بخوان و در پىِ آن بگو: "مى‏روم، نه با نيرو و توانى از خود، كه با نيرو و توانِ تو. از هر نيرو و توانى به درگاه تو اعلام برائت مى‏كنم، مگر نيرو و توان تو ؛ زيرا كه تويى نيروى من و توان من از توست. بار خدايا ! از فضل بى‏كرانت، به من روزى فراوان و پاك، عطا فرما، در حالى كه در عافيت تو آسوده به سر مى‏برم ؛ زيرا كه احدى جز تو، مالك عافيت نيست"».
ابن طيّار مى‏گويد: من اين كار را كردم و با اين ترس به دكّانم مى‏رفتم كه مأمور ماليات، اجاره دكّانم را از من مطالبه كند و من، آه در بساط نداشتم.
يك روز تاجر سيّارى، كالايى آورد و به من گفت: نصف حجره‏ات را به من اجاره مى‏دهى ؟ من نصف حجره‏ام را به قيمت اجاره تمام حجره، به او اجاره دادم و كالايش را به فروش گذاشت، امّا به قيمتى از او مى‏خريدند كه نفروخت. به او گفتم: آيا حاضرى خيرى از تو به من برسد ؟ يك لنگه بار از اين كالايت را به من مى‏فروشى و من، آن را بفروشم و سودش را بردارم و اصل پولش را به تو بدهم ؟ گفت: چه تضمينى است كه به من بدهى ؟ گفتم: خدا را شاهد مى‏گيرم. گفت: يك لنگه بار را بردار. من برداشتم و آن را يادداشت كردم. سرماى شديدى آمد و من، همان روز كالا را فروختم و بهايش را به او دادم و سودش را برداشتم. به همين ترتيب، يك لنگه يك لنگه بر مى‏داشتم و مى‏فروختم و سودش را بر مى‏داشتم و سرمايه‏اش را به او برمى‏گرداندم تا آن كه بر چارپايان نشستم و برده‏ها خريدم و خانه‏ها

  • نام منبع :
    فرهنگ نامه تجارت و داد و ستد
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری؛ سيّدمجتبي غيوري
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 20175
صفحه از 296
پرینت  ارسال به