اجير سازد، روزى را از خويش، باز داشته است».۱
۱۱.الكافىـ به نقل از عبد الرحمان بن حجّاج ـ: مردى از ياران ما در مدينه به تنگدستى شديدى دچار گشت و روزگار بر او سخت شد. امام صادق عليهالسلام به وى فرمود: «برو در بازار، دكّانى بگير و بساط بگستر و كوزهاى آب، نزد خود بگذار و همواره بر در دكّانت باش». آن مرد، چنين كرد و مدّتى گذشت. پس از چندى، كاروانى از مصر رسيد و هر يك از افراد آن، كالايش را در دكّان آشنا و دوستى پياده كرد، چندان كه دكّانها را پُر كردند. يك تن باقى ماند كه دكّانى نيافته بود تا كالايش را در آن بگذارد. بازاريان به او گفتند: اين جا مردى است قابل اعتماد كه در دكّانش كالايى نيست. خوب است كالايت را در دكّان او بگذارى. مرد نزدش رفت و به او گفت: كالايم را در دكّانت بگذارم ؟ گفت: آرى. پس كالايش را در دكّان وى نهاد و فروش كالايش را، يك به يك، آغاز كرد. آن گاه كه وقت حركت كاروان رسيد، اندكى از كالايش باقى مانده بود. او كه نمىخواست براى آن مقدار بمانَد، به دوست ما گفت: آيا اين كالا را نزد تو بگذارم تا بفروشى و قيمتش را برايم بفرستى ؟ گفت: آرى. پس كاروان، بيرون شد و مرد با آنان رفت و كالا را نزد وى گذاشت. دوست ما آن را فروخت و بهايش را براى وى فرستاد.
ديگر بار كه كاروان مصر، آماده حركت از مصر شد، آن مرد، كالايى براى وى فرستاد و او، آن را فروخت و بهايش را برايش فرستاد. آن مرد، چون چنين ديد، خودش در مصر ماند و براى وى كالا مىفرستاد و متاعش را فراهم مىساخت. بدين سان، اقبال به او رو كرد و مالش افزون گشت و