]ناگاه صدايى از پشت سرم مىگفت: «اى جوان! واى بر تو از سزادهنده روز جزا؛ روزى كه من و تو نگه دارد، چنان كه تو مرا برهنه در ميان لشكر مردگان رها كرده و مرا از گورم درآوردى و كفنهايم را دزديدى و رهايم كردى تا براى حسابرسى جُنُب برخيزم! واى بر جوانى تو از آتش!». بنا بر اين، گمان ندارم هرگز بوى بهشت را استشمام كنم. نظر شما چيست اى پيامبر خدا؟
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «از من دور شو، اى تبهكار، كه مىترسم من نيز در آتش تو بسوزم. چقدر به آتش نزديك! چقدر به آتش نزديك!». پيامبر صلىاللهعليهوآله پيوسته اين را مىفرمود و به او اشاره مىكرد تا آن كه از برابرش گريخت و رفت و وارد مدينه شد و آب و نانى برداشت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آن به عبادت پرداخت. پلاسى پوشيد و هر دو دستش را به گردن خود، زنجير كرد و صدا زد: پروردگارا! اين بنده تو، بهلول است كه در پيشگاه تو در غل و زنجير است. پروردگارا ! تو مرا مىشناسى و مىدانى كه چه لغزشى از من سر زد. اى سرور من! اى پروردگار من! من پشيمانم. توبهكنان نزد پيامبرت رفتم ؛ امّا او مرا از خود راند و بر ترس من افزود. پس به نام و شكوه و بزرگى سلطنتت، از تو مىخواهم كه اميدم را نااميد نكنى. سرور من! دعايم را رد مكن و از رحمتت نوميدم مساز.
چهل شبانهروز اين جملات را مىگفت، به طورى كه درندگان و وحوش به حال او مىگريستند. پس از چهل شبانهروز، دستانش را به سوى آسمان برداشت و گفت: بارخدايا! با حاجت من، چه كردى؟ اگر دعايم را پذيرفته و خطايم را بخشيدهاى، پس به پيامبرت وحى كن، و اگر دعايم را نپذيرفته و خطايم را نبخشيدهاى و مىخواهى مجازاتم كنى، پس هر چه زودتر آتشى بفرست تا مرا بسوزانَد يا كيفرى كه در همين دنيا هلاكم سازد و از رسوايى روز رستاخيز، نجاتم ده.