علوم حديث 15 - صفحه 61

نگاهى به ديدگاه علاّمه طباطبايى در باب جايگاه سنّت

علاّمه طباطبايى, پس از يادكردِ پاره اى از روايات كه از تفسير به رأيْ نهى كرده اند, در تبيين مفهوم تفسير به رأى مى فرمايد:
مقصود از رأى, اجتهاد است; امّا از آن جا كه اين واژه به ضمير اضافه شده, مى توان دريافت كه مقصود از آن, نهى از اجتهاد مطلق در تفسير قرآن نيست [;زيرا در اين صورت مى بايست چنين بيان مى شد: «من فسّر القرآن بالرأى» ].
  بنابراين, از اين روايات به دست نمى آيد كه تفسير قرآن, تنها از رهگذر روايات نبوى و اهل بيت(ع) ممكن است, چنان كه اهل حديث مى پندارند; زيرا با آيات فراوانى كه از قرآن به عنوان «عربى مبين» ياد كرده و به تدبّر در آن فرمان داده اند, و نيز با رواياتى كه بر عرضه سنّت بر قرآن امر كرده اند, منافات دارد. ۱
ايشان «تفسير به رأى» را نه به معناى تفسير از روى اجتهاد, بلكه تفسير به گونه اختصاص, انفراد و استقلال دانسته است; به اين معنا كه اگر مفسّرى بدون استمداد از غير به تفسير قرآن بپردازد, حتّى اگر تفسير او مطابق با واقع باشد, مرتكب «تفسير به رأى» شده است. از اين رو, روايات مزبور را ناظر به طريق كشف دانسته است, نه مكشوف. آن گاه افزوده است:
والمحصَّل: ان المنهيّ عنه انما هو الاستقلال فى تفسير القرآن و اعتماد المفسّر على نفسه من غير رجوع الى غيره, و لازمه وجوب الاستمداد من الغير بالرجوع اليه. ۲
نتيجه آن كه آنچه براساس اين روايات از آن نهى شده, استقلال در تفسير قرآن و تكيه كردن مفسّر به خود, بدون مراجعه به غير قرآن است. لازمه اين گفتار آن است كه در تفسير قرآن, ناگزيريم از غير آن استمداد جوييم.
ايشان اين غير را منحصر در قرآن و سنّت دانسته, آن گاه سنّت را منتفى شمرده است:
وهذا الغير لامحالة امّا هو الكتاب أو السنة, و كونه هى السنه ينافى القرآن و نفس السنة الآمرة بالرجوع اليه و عرض الأخبار عليه, فلا يبقى للرجوع اليه و الاستمداد فيه فى تفسير القرآن الا نفس القرآن. ۳
و اين غير, ناگزير يا خود قرآن است يا سنّت; امّا اين كه اين غير سنّت باشد, با قرآن و خود سنّت كه به مراجعه به قرآن و عرضه روايات بر آن فرمان داده, منافات دارد. بنابراين, تنها منبع براى مراجعه به آن و يارى جستن از آن در تفسير قرآن, خود قرآن است.
  علاّمه در پاسخ به اين اشكال كه: به استناد آيه شريفِ «وأنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم», ۴ تبيين و تفسير قرآن, به پيامبر(ص) واگذار شده و ايشان نيز تفسير آن را به صحابيان و تابعيان آموخته است; بنابراين, عدول از روش و سيره ايشان بدعت است, با اشاره به آيه: «أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» ۵ آورده است:
والآية فى مقام التحدّى, ولا معنى لارجاع فهم معانى القرآن ـ والمقام هذا المقام ـ الى فهم الصحابة وتلامذتهم من التابعين, حتى الى بيان النبى(ص); فإن ما بينه إمّا أن يكون معنى يوافق ظاهر الكلام فهو مما يؤدّى اليه اللفظ ولو بعد التدبّر والتأمّل والبحث, و إمّا أن يكون معنى لايوافق الظاهر ولا إن الكلام يؤدّى اليه فهو لايُلائم التحدّى و لاتتمّ به الحجّة وهو ظاهر. ۶
آيه در مقام هماورد طلبى است و معنا ندارد كه در چنين مقامى, ما را براى فهم معانى قرآن, به فهم صحابيان و شاگردان ايشان (تابعيان), ارجاع داده باشد. حتى معنا ندارد كه ما را به بيان پيامبر(ص) ارجاع داده باشد; زيرا آنچه پيامبر(ص) در تفسير و تبيين قرآن بيان داشته, از دو حالْ خارج نيست: يا موافق ظاهر قرآن است كه در اين صورت, به همان مفادى كه ظاهر قرآن به آن رهنمون است (هرچند اين مفاد, پس از تدبّر و تأمّل و جستجو به دست آمده باشد), راه پيدا كرده است; و يا با ظاهر قرآن هماهنگ نبوده, مفاد نهايى قرآن به آن رهنمون نيست كه در اين صورت, با هماورد طلبى منافات دارد و چنانچه هويداست, برهان با آن تمام نيست.
ايشان به استناد آيه «وما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» ۷ تفاصيل احكام   و نيز تفاصيل قصص قرآن و معاد را نيازمندِ بيان پيامبر اكرم دانسته و به عنوان استثنا از قاعده مزبور (يعنى بى نيازى قرآن از غير خود) ياد كرده است. ۸
مرحوم علاّمه, شأن پيامبر(ص) را شأن تعليم قرآن دانسته و افزوده كه كار معلّم, آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است, نه ايجاد راه و آفرينش مقصد. آن گاه آورده:
وهذا هو الذى يدلّ عليه أمثال قوله تعالى «وأنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم» و «ويعلّمهم الكتاب و الحكمة»; فالنبى(ص) انما يعلّم الناس و يبيّن لهم ما يدلّ عليه القرآن بنفسه, و يبيّنه اللّه سبحانه بكلامه, و يمكن للناس الحصول عليه بالآخرة… على أنّ الأخبار المتواترة عنه(ص) المتضمّنة لوصيته بالتمسّك بالقرآن والأخذ به وعرض الروايات المنقولة عنه(ص) على كتاب اللّه, لايستقيم معناها الا مع كون جميع ما نقل عن النبى(ص) ممّا يمكن استفادته من الكتاب; لو توقّف ذلك على بيان النبى(ص) كان من الدور الباطل. ۹
اين, آن چيزى است كه آيات قرآن, همچون: «وأنزلنا اليك الذكر…» و «يعلّمهم الكتاب والحكمة…» ۱۰ بر آن دلالت دارند. پس پيامبر اكرم, تنها آن چيزى را كه قرآنْ خود به آن دلالت دارد, به مردم تعليم داده و تبيين كرده است; همان مفادى كه خداوند سبحان با كلامش آن را بيان كرده و مردم نيز بالاخره [هر چند با تدبّر و جستجو] به آن دسترس پيدا مى كنند… به علاوه, روايات متواترى كه در بردارنده وصيّت پيامبر(ص) به تمسّك به قرآن و عمل به آن و عرضه روايات نقل شده از ايشان بر قرآن است و از خود پيامبر(ص) روايت شده, تنها در صورتى معنايش تمام است كه تمام منقولات از پيامبر(ص), قابل برداشت از قرآن باشد. حال اگر فهم قرآن, منوط به بيان پيامبر(ص) باشد, دور باطل است.
  ايشان به استناد آياتى كه قرآن را تبيان هر چيز و نور و هدايت دانسته, مى گويد: چگونه ممكن است قرآنى كه خود داراى چنين اوصافى است, نيازمند بيانى ديگر, نورى ديگر و هدايتى از خارجِ خود باشد؟
ايشان در تبيين حديث ثقلين كه ظاهر آن, در عرض قرآن بودنِ اهل بيت(ع) است, آورده است: نقش قرآن, دلالت و رهنمونى به معانى و پرده بردارى از معارف الهى است و نقش اهل بيت(ع), دلالت و رهنمونى به طريق و هدايت مردم به اهداف و مقاصد قرآن است. ۱۱
آن گاه افزوده است:
على أنّ جمّاً غفيرا من الروايات التفسيرية الواردة عنهم(ع) مشتملة على الاستدلال بآية على آية, والاستشهاد بمعنى على معنى, ولا يستقيم ذلك الابكون المعنى مما يمكن أن يناله المخاطب و يستقل به ذهنه. ۱۲
به علاوه, شمار زيادى از روايات تفسيرى كه از ائمه(ع) وارد شده, در بردارنده استدلال آيه اى بر آيه ديگر و شاهد آوردن يك مفاد بر مفاد ديگر است. چنين كارى, زمانى رواست كه آن معنا و مفاد, براى مخاطب, قابل دسترس باشد و ذهن او مستقلاً [وبى نياز از بيان معصوم], بدان ره داشته باشد.
علاّمه در كتاب «قرآن در اسلام» نيز چنين آورده است:
برخى گفته اند در تفهيم مرادات قرآن, به بيان تنها پيغمبر اكرم و يا به بيان آن حضرت و اهل بيت گرامى اش بايد رجوع كرد; ولى اين سخن, قابل قبول نيست; زيرا حجّيت بيان پيغمبر اكرم و امامانِ اهل بيت(ع) را تازه از قرآن بايد استخراج كرد و بنابراين, چگونه متصوّر است كه حجّيت دلالت قرآن, به بيان ايشان متوقّف باشد; بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت, بايد به دامن قرآن (كه سند نبوّت است), چنگ زد.
  و البته آنچه گفته شد, منافات ندارد با اين كه پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت(ع), عهده دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت (كه از ظواهر قرآن مجيد به دست نمى آيد), بوده اند و همچنين, سِمت معلّميِ معارف كتاب را داشته اند; چنان كه از آيات ذيل در مى آيد… ۱۳
آنچه ايشان در تفسير آيات مورد بحث ياد كرده, بيان كننده ديدگاه ويژه ايشان است.

1. الميزان, ج۳, ص۷۴.

2. همان, ص۷۷.

3. همان جا.

4. نحل, آيه ۴۴.

5. نساء, آيه۸۲.

6. الميزان, ج۳, ص۸۴.

7. حشر, آيه۷.

8. الميزان, ج۳, ص۸۴.

9. همان, ص۸۵.

10. آل عمران, آيه۱۶۴.

11. همان, ص۸۶.

12. همان جا.

13. قرآن در اسلام, محمدحسين الطباطبائى, دارالكتب الاسلامية, ۱۳۵۳ش, ص۳۱ـ۳۲.

صفحه از 236