با بت پرستان و كسانى بوده است كه اين عناصر را پرستش مى كردند تا از اين راه، افكار آنها را وادارد كه در برابر حق و توحيد تسليم گردند؛ چون آن حضرت احساس مى كرد كه خصم و طرف مقابلِ او از لحاظ معرفت دچار نارسايى و ضعف مى باشد، لذا او را به تدريج با حق و توحيد مأنوس مى ساخت؛ چنانكه نمرود را با بهره گيرى از روش تدريج و مماشات به تسليم در برابر حق واداشت.
ابراهيم (عليه السلام) در مقام احتجاج با نمرود گفت:
«رَبّىَ الّذى يُحْيى وَيُميتُ»... پروردگارم زنده مى كند و مى ميراند.
نمرود گفت:
«اَنَاْ اُحْيى وَاُميت»... من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. ظ
ابراهيم پس از مماشات با نمرود، به وى گفت:
«فَاِنَّ اللهَ يَأْتى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب»... «فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ...» ۱ ... خداوند متعال آفتاب را از مشرق برمى آورد، اگر تو راست مى گويى، آن را از مغرب برآور؛ كه از آن پس نمرود كافر دستش از دليل تهى شد و مبهوت ماند.
ابراهيم (عليه السلام) اگر مى خواست مماشات نكند، مى توانست همين دليل اخير را پيش از دليل نخست مطرح سازد.
اگر كسى اين سؤال را به ميان آورد: طبق برداشتى كه از سخن سيد الشهدا به عمل آمد، آيا اين تصور به وجود نمى آيد كه نبايد ما به قانون استدلال و راه بردن از آثار به مؤثر پاى بند باشيم، بلكه شايسته است از آن برحذر بمانيم؟ با اينكه استدلال كردن در مسائل مربوط به توحيد و خداشناسى بر همه مردم ضرورى است؟
مى توان به اين توهم و تصور پاسخ داد: مراد و منظور اين نيست كه نبايد از قانون استدلال مطلقاً بهره جست؛ تكاليف دينى، همه مردم را در مسئله توحيد، به استدلال ـ در حد وسع و توانايى شان ـ موظف مى داند؛ يك كودك، آنگاه كه به مرحله تمييز و
1.اين هر سه قسمت مجموعاً آيه ۳۵۸ سوره بقره مى باشد.