۲۱۰۳.الأمالى ، صدوق - به نقل از فاطمه دختر حسين عليه السلام - : فرومايگان ، به خيمه ما وارد شدند و من دخترى كوچك بودم و در پايم ، خلخالى زرّين بود. مردى تلاش كرد تا دو خلخال پايم را در آورد، در حالى كه مىگريست. گفتم: چه چيزى تو را به گريه انداخته ، اى دشمن خدا؟
گفت: چگونه گريه نكنم ، در حالى كه دختر پيامبر خدا را غارت مىكنم؟!
گفتم: پس غارتم مكن.
گفت: مىترسم كه ديگرى آن را ببَرد!۱
ه - گريه كوفيان
۲۱۰۴.تاريخ الطبرى - به نقل از سعد بن عبيده - : بزرگانى از اهل كوفه ، بر تپّهاى ايستاده بودند و گريه مىكردند و مىگفتند: خداوندا ! يارىات را بفرست.
گفتم: اى دشمنان خدا ! چرا نمىرَويد يارىاش كنيد؟!۲
۲۱۰۵.الطبقات الكبرى - به نقل از حُباب بن موسى، از امام صادق عليه السلام، از پدرش، از امام زين العابدين عليه السلام - : ما را از كوفه به نزد يزيد ، منتقل كردند و راههاى كوفه پر از جمعيت بود كه [به كاروان ما ]مىگريستند! پاسى از شبْ گذشته بود و به جهت ازدحام جمعيت، آنها نمىتوانستند ما را عبور دهند . گفتم: اينان ، ما را كُشتند و اكنون گريه مىكنند؟!۳
۲۱۰۶.الأمالى ، مفيد - به نقل از حَذلَم بن سَتير - : در محرّم سال ۶۱ [هجرى] ، وارد كوفه شدم ، هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مىگشت ، و با آنان سپاهيانى بودند كه آنها
1.دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَينَا الفُسطاطَ ، وأنَا جارِيَةٌ صَغيرَةٌ ، وفي رِجلي خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ ، فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلي وهُوَ يَبكي .
فَقُلتُ : ما يُبكيكَ ، يا عَدُوَّ اللَّهِ؟
فَقالَ : كَيفَ لا أبكي وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللَّهِ!
فَقُلتُ : لا تَسلُبني .
قالَ : أخافُ أن يَجيءَ غَيري فَيَأخُذَهُ! (الأمالى ، صدوق : ص ۲۲۸ ح ۲۴۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۸۲ ح ۹) .
2.إنَّ أشياخاً مِن أهلِ الكوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَى التَّلِّ يَبكونَ ، ويَقولونَ : اللَّهُمَّ أنزِل نَصرَكَ .
قالَ : قُلتُ : يا أعداءَ اللَّهِ ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ؟! (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۹۲) .
3.حُمِلنا مِنَ الكوفَةِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَغَصَّت طُرُقُ الكوفَةِ بِالنّاسِ يَبكونَ!! فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّيلِ ما يَقدِرونَ أن يَجوزوا بِنا لِكَثرَةِ النّاسِ .
فَقُلتُ : هؤُلاءِ الَّذينَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ يَبكونَ! (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۱ ح ۴۶۳) .