او گفت: من هرگز قطران نفروختهام.
اين مرد از او پرسيد: پس اين بوى چيست؟
او گفت: من جزو لشكر عمر بن سعد بودم و به آنها ميخهاى آهنى مىفروختم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و در خواب ، پيامبر خدا را به همراه على ديدم و على ، يارانِ كشته شده حسين را آب مىداد . به ايشان گفتم: به من هم آب بده .
امّا او ، خوددارى كرد . گفتم : اى پيامبر خدا ! به او دستور بده كه به من هم آب بدهد.
فرمود: «تو از كسانى نيستى كه به دشمن ما كمك كردى؟» .
گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، من شمشيرى نزدم، نيزهاى نكوبيدم و تيرى پرتاب نكردم و فقط به آنها ميخهاى آهنى مىفروختم.
فرمود: «اى على ! به او آب بده» .
على ظرفى پُر از قَطْران به من داد و من از آن نوشيدم و از آن پس، مدّتى قطرانْ ادرار مىكردم . بعد، ادرارِ قطران ، بند آمد ؛ ولى بويش در بدنم ماند.۱
۶ / ۳۹
قاتل حبيب بن مُظاهر
۱۹۲۱.تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم - : حبيب ، جنگ سختى كرد . مردى از بنى تميم ، بر او تاخت و حبيب بر سر او شمشيرى زد و او را كُشت... .
مردى ديگر از بنى تميم ، بر حبيب ، يورش آورد و او را با نيزه زد و او [بر زمين] افتاد . حبيب خواست بلند شود كه حُصَين بن تميم ، شمشيرى بر سرش زد و او بار ديگر [بر زمين] افتاد . آن