۱۸۰۶.ذوب النُّضار - به نقل از امام صادق عليه السلام - : هيچ زن هاشمىاى سرمه به چشم نكشيد و مو رنگ نكرد و تا پنج سال در خانه هيچ هاشمىاى ، دودى [براى پختن غذا ]ديده نشد، تا اين كه عبيد اللَّه بن زياد - كه لعنت خدا بر او باد - كشته شد .۱
۱۸۰۷.ذوب النُّضار - به نقل از فاطمه دختر امير مؤمنان عليه السلام - : هيچ زنى از ما ، مو رنگ نكرد و در چشمش ميلِ سرمه نگرداند و شانه نزد، تا زمانى كه مختار ، سر عبيد اللَّه بن زياد را فرستاد .۲
۶ / ۳
عمر بن سعد
ابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، سركرده سپاه عبيد اللَّه بن زياد در رويارويى با امام حسين عليه السلام بوده است . در سال تولّد وى ، اختلاف است .۳ او در خانوادهاى قُرَشى و نسبتاً مهم به دنيا آمد ؛۴ امّا از همان آغاز جوانى ، هواى رياست در سر داشت و پدرش را سزاوارترين كس به خلافت مىدانست .۵
ابن سعد ، مجرم شماره سوم فاجعه كربلا بود و فرماندهى عمليات را در كربلا به عهده داشت . وى به طمع مُلك رى ، فريفته وعدههاى دروغين ابن زياد شد و به جنايتهاى بزرگى دست يازيد كه ننگ آن براى هميشه ، دامنگير او و خانوادهاش گشت .
عمر بن سعد - چنان كه امام حسين عليه السلام پيشگويى كرده بود - به خواسته خود ، يعنى حكومت بر مُلك رى نرسيد و ناكام در كوفه ماند ، تا آن كه در قيام مختار به كيفر دنيوى خود رسيد .
عمر بن سعد در قيام مختار ، به شدّت ، هراسان شد . از اين رو ، به وسيله عبد اللَّه بن جَعدة بن هُبَيره از مختار ، اماننامه گرفت ؛ امّا مختار ، اماننامه را ماهرانه و دوپهلو تنظيم نمود و در اوّلين فرصت ، بهانهاى به دست آورد و يكى از ياران خود را به نام ابو عمره ، براى دستگيرى او روانه كرد . ابو عمره نيز در درگيرى با عمر بن سعد ، او را با شمشير به قتل رساند و سرش را در لباسش
1.مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، ولا رُئِيَ في دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ (ذوب النضّار : ص ۱۴۴ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۸۶) .
2.ما تَحَنَّأَت امرَأَةٌ مِنّا ولا أجالَت في عَينِها مِروَداً ولَا امتَشَطَت ، حَتّى بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ (ذوب النضّار : ص ۱۴۴ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۸۶) .
3.ر . ك : ص ۷۰۶ ح ۱۸۱۰.
4.او از ناحيه پدرش سعد بن ابى وقّاص ، به عبد مناف و از طرف مادرش ماريه دختر قيس بن معدىكَرِب ، به امرؤ القيس كِندى مىرسد (تاريخ دمشق : ج ۴۵ ص ۳۷ و ۴۰) .
5.تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۶۷ ؛ وقعة صفّين : ص ۵۳۸ .